صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

کم کم دارم به این نتیجه می‌رسم که آب و هوا تأثیر چندانی بر حال و هوای آدمی‌زاده ندارد.
چند روزی است که قم اردی‌بهشتی است: باران می‌آید؛ آفتاب می‌شود. رگبار می‌زند، تند، یک ریز؛ تگرگ می‌بارد، دوباره آفتاب می‌شود.
اما انگار نه انگار...
هیچ چیزی توی این دلِ بی‌صاحب تکان نمی‌خورد.
انگار نه انگار.

# قم

# اداره

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بداهه

در تمام مدتی که نشسته بودیم و با زبان بی زبانی می گفتیم و می خندیدیم، به این فکر می کردم که پس فردا که برگشت لبنان و «حرب ان شاء الله!» ، شهید که بشود «ان شاء الله!» عجب مقاله ای بنویسم برایش!
*
مهمان حزب اللهی ما، عجب دل خوشی دارد.

# حلقه

# حمید

# دوست

  • ۰ نظر
  • شنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بداهه
بسم الله الرحمن الرحیم

الیس الله بکاف عبده؟
و یخوفونک بالذین من دونه!
و من یضلل الله فما له من هاد
و من یهد الله فما له من مضل
الیس الله بعزیز ذی انتقام؟

صدق الله
زمر - ۳۶و۳۷

# توحید

  • ۰ نظر
  • جمعه ۳ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: ذکر

لحظه ی چشم واکردن من
از نخستین نفسگریه
در دومین صبح اردیبهشت سی و هشت
تا سی و هشت اردیبهشت پیاپی
پیاپی!
عین یک چشم بر هم زدن بود!
لحظه ی دیگر اما
تا کجا باد؟
تا کی؟

# قیصر

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بیت


عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست

...
بشنوید


# اداره

# سعدی

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بیت
  • :: بشنو


دو هفته است دارم سازی می زنم که صداش هفته ی دیگه در میاد!

...

# مدرسه

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بداهه
ماشین را بشویم باران می گیرد.
حیاط را که بشویم رگبار می زند.

فکری ام که دلم را که بشویم چه می شود؟

...

راستی، یه دلاک میشناسی که دل آدمو بشوره؟

# توحید

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۸۹
  • :: نغز
برادر من!
دلت که می گیرد، بجای پیامک زدن به زید و عمرو، عدد "یک" را ارسال کن به شماره ی محترم "دوهزار-چهارصد و هفتاد و یک"
کمی که صبر کنی، پیامکی از شهدا برایت می رسد.
باور کن!
هم فال است و هم تماشا.

# شهید

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۹ فروردين ۱۳۸۹
  • :: پیامک
بسم‌الله الرحمن الرحیم

اذ تستغیثون ربکم
فاستجاب لکم
انی ممدکم بالف من الملئکه مردفین
و ما جعله الله الا بشری
و لتطمئن به قلوبکم
و ما النصر الا من عندالله
ان الله عزیز حکیم

صدق الله
انفال - 9 و 10

# توحید

  • ۳ نظر
  • شنبه ۲۸ فروردين ۱۳۸۹
  • :: ذکر
تهران، جمشیدیه، ارتفاعات کلکچال، تپه نورالشهدا و عدسی!

آقا جلال، سیدعلی، شیخ صادق، مصطفی، امیرحسین، احسان

# حبیب

# دوست

# سفر

# کوه

  • ۲ نظر
  • جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بداهه
تو: سلام برادر! فیلمای قدیمی‌مو می‌دیدم. تو هم بودی. دلم تنگ شد.
من: سلام. یعنی ما این‌قدر قدیمی شدیم؟!
تو: زمان مثل ابر میگذره برادر! زن گرفتی، هجرت کردی، جهادی نمیای: قدیمی میشی!
من: شاید قدیمی باشم؛ اما فرسوده نشدم که!

# دوست

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۹
  • :: پیامک
در کتاب «براده‌ها» ی مرحوم دکتر سیدحسن حسینی خواندم:

«هیچ هنرمند مؤمنی محو جمال هنر خویش نمی‌شود. همان گونه که هیچ دریایی در خودش غرق نمی‌گردد.»

یاد حرف عزیز افتادم.

# تربیت

# هنر

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۸۹
  • :: نغز
بسم الله الرحمن الرحیم

ضرب الله مثلاً:
رجلاً فیه شرکاء متشاکسون ،
و رجلاً سلماً لرجلٍ ؛
هل یستویانِ مثلاً ؟
الحمدلله ،
بل اکثرُهم لایعلمون !

صدق الله
زمر - 29

# توحید

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۹
  • :: ذکر

آن قدر اصرار کرد که بالاخره نوشتم.
امروز هم رفتیم برای ضبط.
فکر می‌کردیم سه دقیقه می‌شود، ولی نزدیک شش دقیقه شد.

 

بعدها می‌توانم پز بدهم که اولین نوشته‌ام در رادیو، روایتِ زندگیِ سعدی بوده‌است.

 

# اداره

# سعدی

# نوشتن

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: بشنو


گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی، نه در بند دوست

...

# سعدی

# دوست

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بیت
فکرش رو بکن:
ما سوم دبیرستان بودیم که نامردا صیاد خدابیامرز رو زدن.
مدرسه ما رو برد تشییع جنازه.

فکرش رو بکن!

# شهید

# مدرسه

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون