صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

شماها: آغاز سال نو را تبریک می گوییم و برای شما و خانواده ی محترم آرزوهای خوب داریم و قس علی هذا...
من: مبادا ادای واجبات را بخاطر عمل به مستحبات فراموش کنیم... خوش باشید!

# سبک زندگی

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۴ فروردين ۱۳۸۹
  • :: پیامک

می دانی چند وقت بود صدای پیچیدن باد در شاخه های تبریزی را نشنیده بودم؟


# ایران

# سفر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۳ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: کودکی
حرکت از قم: 8:00
کاشان - باغ فین: 9:00
مدرسه و مسجد آقابزرگ: 11:00
نماز - شازده ابراهیم: 12:00
ناهار - امامزاده قاسم: 13:00
بازار کاشان - تیمچه امین الدوله: 14:00
نیاسر - آبشار و غار رییس: 16:00
نماز - آران و بیدگل - امامزاده هلال بن علی 18:00
قم: 21:00

# سفر

# ایران

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بداهه

بفرمایید فروردین شود اسفند‌های ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخند‌های ما

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می‌خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما

بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

...
(حضرت قیصر)

# قیصر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بیت
بسم الله الرحمن الرحیم

قل ان کنتم تحبون الله
فاتبعونی
یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم والله غفور رحیم

صدق الله

آل عمران - 31

# دوست

  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۸
  • :: ذکر
تو: 1707 خیلی برام آشناست. حوصله ی فکر کردن ندارم. هرچه سریع تر بگو کجا شنیدم...
من: مگه تو نرفتی جهادی؟ کار وبلاگ را به اهلش واگذار و بیلت را بزن!
تو: کاری به وبلاگ ندارم. فقط این عدد برام آشناست. ؟
من: این طبیعیه! برای یه ریاضیدان همه ی عددها یه جوری آشناست!
تو: خیلی آدم فلانی هستی. امیرحسین سلام میرسونه.

# صاد

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک

سیدعلی: شدیداً جات خالیه. هوای «رومه» خیلی خوبه. کاش موبایل آنتن نمی دارد!

*
محمد: سلام. مگه نمیای جهادی؟
من: متأسفانه توفیق نداریم. خودت حساب کن الان چه حالی دارم.
محمد: حال مارم گرفتی! مجبورم جاتو خودم پر کنم!

*
سیدعلی: سلام. اگه بگم رفتم فرهنگی، نمیخندی بهم!!؟

*
جلال: منتظر بودم ببینمت. بازم که از جاماندگان شدی!

ادامه دارد...

# جهادی

# دوست

# رضوان

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک
این جا همش هوا ابریه. اصلاْ نمی باره.

حاج آقا یه نگاهی به آسمون میکنه و میگه:
«خدا ابرهاشو فرستاده که به ما بگه ببینید ابر دارم اما گناه میکنید بارون نمیاد!
ما هم انگار نه انگار گناه میکنیم.
میگیم وظیفه ی دولته که آب ما رو تأمین بکنه. تأمین هم میکنه. بیخیال خدا!»

# قم

# اداره

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸
  • :: بداهه
  • :: نغز
من: برای به نتیجه رسیدن تلاش ها چه باید کرد؟
ایمان: سلام. ما مأمور به وظیفه ایم نه نتیجه. کار خاصی نباید کرد جز توکل.
امیرحسین: خرما نتوان خورد از این نخل که کشتیم! توکل، البته اگر کاری شده باشه.
مجتبی: نباید به نتیجه فکر کرد. میدونی که خدا از فضولی بدش میاد. توکل توکل توکل.
سید: کدوم تلاش ها؟!
محمد: امام صادق علیه السلام: اذا کان الرجل علی عمل فلیدم (مداومت کند) علیه سنه (یکسال) ثم یتحول عنه ان شاء الی غیره. وذلک ان لیله القدر یکون فیها فی عامه ذلک ماشاءالله ان یکون (کافی،ج2، ص82)

# توکل

# حبیب

# سید

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۸
  • :: نغز
  • :: پیامک
شما: سلام آقای ص. چه خبر؟ چند دفعه‌ای که تماس گرفتم گوشی رو برنداشتی.
        حال و احوال چطوره؟ به خانواده سلام برسان. یاعلی

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک
  • :: یزد
تو:   سلام، الان داشتم سی‌دی‌هامو می‌دیدم. «فصل دیگر» رو دیدم. جهادیه دانشگاهه؟
من: گروه جهادی رضوان
تو:   فارغ‌التحصیلای مدرسه؟
من: مدرسه چشم دیدنشو نداره!
تو:   واسه چی؟ مگه اکثراً فارغ‌التحصیل نیستن توش؟ چهره های آشنا زیاد بود!
من: ولش کن. وقتی قصه‌ی لیلی و مجنون رو برات گفتم، داستان رضوان رو هم می‌گم!
تو:   این‌جوری بیش‌تر فضولم کردید که... واسه چی؟
من: اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع

# رضوان

# محمدم

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک
بهش میگم: این ماشینه صفره؟
میگه: نه. یک سال و نیم کار کرده!
میگم: پس حتماً مالِ یه خانم دکتره که صبح ها باهاش میره مطلب و برمیگرده!
میگه: آره؛ مال خواهرمه!

# اصغرثانی

# دوست

# قصه

  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۸
  • :: بداهه
من: لبخند تو را چند صباحی است ندیدم
      ای خانه‌ات آباد، بگو سیییییییییب!

تو: سیییییییییب!

# دوست

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک
تو: چقدر میشه یه دوست رو ندید؟
    نمی‌دونم. ولی بعیده بشه برا یه دوست دعا نکرد.
    شب بخیر.

من: روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم...

# دوست

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک
قبرهای پدرانمان را می‌شماریم؛ یکی یکی
و فخر می‌فروشیم به هم.

قبرهای خودمان را فراموش کرده‌ایم.

# توحید

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۸
  • :: نغز
سیداحسان: و انزلنا الحدید فیه بأس شدید...


*
وقتی این پیامک را گرفتم اصلاً متوجه منظورش نشدم؛ تا این که امروز این را دیدم.
دمش گرم و سرش خوش باد.

# رهبر

# دوست

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون