خرداد هشتاد و هشت چیزی برایش به یادگار نوشتهام. گشته بعد هفت سال از لابلای کاغذهایش بیرون کشیده؛ عکس گرفته و فرستاده که: ببین چقدر فیلان و بهمان.
داداش!
آن ضرب دستی که آن روز من داشتم اگر به آجر نسوز زده بودم تا به حال باغ گل شده بود. شما یحتمل کبریت بیخطری که شعله نکشیدی.
*
هنوز حرف همان است: کلاه خودت را بچسب.
# دوست
- ۱ نظر
- شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵