از کنار هم میگذریم
يكشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
صبح چهارده سالگی صاد، سیدعلی که با پسردایی قرار داشته بیهوا در میزند و مهمان کشتی نوح میشود.
در میان دهها چیزی که ذهنم را این هفتهها مشغول کرده، آخرینش صاد بوده و معلوم است که چشم نشانهبین میفهمد که هنوز خبرهایی هست اینجا.
امروز اول وقت کار سیدمهدی را راه انداختم؛ دیروز سیدعلی دیگری را روی صندلی دوم از قم به تهران آوردم؛ پریشب در موکب عزاداری واحد قم و حومه «انگور قرمز» برای عزیز خیرات کردم؛ قبلش تنهایی رفتم حرم و در کنج تاریخ گم شدم؛ آن وسط ها حبیب زنگ زد و پیگیر «برج خیر» شد؛ همه هفته هم با میم.پنهان و آقا سعید برای پیگیری قراردادها و مجوزه سر و کله میزدهام.
بعد از چهارده سال، من دقیقاً دارم وسط صاد زندگی میکنم و هر روز از کنار هم میگذریم؛ آهسته و بیصدا.
اوقات خوش «همین است» که ...