صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۸۹ ثبت شده است

تقصیر من نیست. بچه های باهوشی هستند. نقطه ضعفم را شناخته اند. فهمیده اند که صبرم زیاد است؛ کلاس را به هم می ریزند. ساکت می ایستم و تماشایشان می کنم.
از توی دلشان و بعد از زیر زبانشان می گذرد که: «الان است که عصبانی بشود... الان است که یک چیز تندی بگوید...» الکی اخم هایم را توی هم می کشم که خیال کنند عصبانی شده ام. تماشایشان می کنم و بعد بلند بلند بقیه ی کتاب را می خوانم. همه ی تلاشم را می کنم که فکر کنند از شلوغ کردنشان و حرف زدن و گفتن و خندیدنشان سر کلاس ناراحت می شوم.
و نمی دانند که کیف می کنم وقتی یواشکی مشق زنگ بعد را از کتاب همدیگر رونویسی می کنند و از هر جمله ی جدی، مضحکه ای می سازند و از ته دل می خندند.
بچه های باهوشی هستند. اما هنوز نفهمیده اند که با چه پیام بر عجیبی طرف شده اند.

# مدرسه

# کلاس

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

امروز با تعجب سایت مجله ی محبوبم را پیدا کردم. اصلاً انتظار نداشتم یک مجموعه ی شبه دولتی برای ماهنامه اش سایت راه بیاندازد. آن هم دستگاه عریض و طویلی به اسم مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما!

ماهنامه سیاحت غرب را در این نشانی ببینید:

استاد مهدی نصیری با وسواسی مثال زدنی مقالات برجسته نویسندگان غربی را هر ماه انتخاب، ترجمه و منتشر می کند که خواندنش برای همه ی علاقمندان به موضوعات: فرهنگ و اجتماع، رسانه و ارتباطات و همچنین سیاست و اقتصاد لذتبخش است.
سیاحت غرب توزیع عمومی بر روی کیوسک ندارد و در برخی نهادهای فرهنگی دولتی خاص می توانید پیدایش کنید.
رفقا اگر نگاهی بیاندازند حتماً مشتری می شوند.

# غرب

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹
  • :: کتاب

یکصد و هفتاد و چند صفحه دست نوشته ی سفر حج، که به سختی و مشقت و خون دل نوشته ام، یک ماه است کنار دستم خاک می خورد و جرأت نمی کنم لای آن را باز کنم.
می ترسم همین که دفترچه را ورق بزنم، خاطرات و مخاطرات و دل نوشته هایم بخیزد روی میز و صفحه ی کلید و صندلی و موکت و همه ی اتاق پر بشود از هوای مکه و مدینه و هوایی بشوم و توی تنهایی غرق بشوم و دیگر کسی نتواند پیدایم بکند.
تازه دارم به زندگی عادت می کنم...

پ.ن:
وای از آن اختیاری که تو را از حسین علیه السلام جدا کند.

# نوشتن

# حج

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه

سلام
با شما بودم. حالا این قدر نزدیک هستیم که بدون خجالت پیام خصوصی بگذاری و بی ملاحظه از حال دلت بگویی که این یکی دو روزه بهتر شده است. (می دانم که می دانی کشتی حسین علیه السلام سریع ترین است.)

«هر شب، نه هر لحظه، هوس نوشتن فکرم را پریشان می کند. بین دو راهی نوشتن یا ننوشتن، شاید مرگ گزینه ی بهتری باشد.»
چرا زندگی را از خودت دریغ می کنی؟ بارها گفته ام: برای خودت بنویس؛ کوتاه، خصوصی، بی حاشیه. کمک بزرگی است به دلت؛ سبکش می کند.

«زنده ام به جوهری که دوستان بر کاغذ جاری می کنند، زنده ام به آینده»
پرنده به شوق آسمان زنده است، نه دلربایی میله های قفس. دوستان کاغذهای خودشان را جوهری می کنند. امید بیهوده به مشق دیگران نبند. انشای خودت را بنویس. ولو که پر غلط باشد.

آینده از آنِ جوانان است. زنده بمان!

# مدرسه

# برادر

  • :: پریشان
  • :: نغز
بسم الله الرحمن الرحیم

و نَبِّئهُم عن ضَیفِ ابراهیم
اذ دخلوا علیه
فقالوا سلاماً
قال اِنّا مِنکم وَجِلون
قالوا لاتَوجَل
اِنّا نُبَشِّرُکَ بغلامٍ علیمٍ

صدق الله العلی العظیم

حجر، ۵۱ - ۵۳


پ.ن:

* انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...
** تاسوعای حسینی

*** همه چیز خوب است؟ نشد که بپرسم.

# برادر

# سین

# قم

# مدرسه

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: ذکر

انسان با نوشتن زنده است.
امشب اما خواندن نوشته های قدیمی ات زنده ام کرد.

برای اولین بار بعد از دو ماه «هوس» کردم.
هوس کردم نوشته های تازه ات را بخوانم. هوس کردم بدانم این روزها به چه زنده ای.
هوس کردن را در سفر حج فراموش کرده بودم. امشب تو به یادم انداختی. شیرین است.

برادرم؛
شب تاسوعا، گریه که می کنی، دلت را که می شویی، روی ماه خداوند را که می بوسی، یاد ما هم باش.


پ.ن:

مردد بودم که این را منتشر کنم یا نه. لای کتاب را باز کردم: انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...

# برادر

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
«تنهایی» وقتی عمیق می شود، بسیط هم می شود.
وقتی به شنیدن سکوت ممتد در مغزت عادت کردی، صدای سکوت به این راحتی ها از خاطرت پاک نمی شود.
در حضور دیگران، در مهمانی، در جلسه ی کاری، در کلاس درس، ...
دو هفته است به این عارضه مبتلا هستم.

پ.ن:
نوشتن این چهار خط، چهار ساعت تمام طول کشید؛ لذا بداهه محسوب نمی شود و یقیناً پریشان است.

# حج

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز

آخرین ساعت های هزار و چهارصد و سی و یکمین سال هجرت آخرین پیامبر از نگاه ماه سپری می شود و نگاهی گذرا بر سال قمری گذشته دارم:
امسال تولد حضرت زهرا (س) نجف بودم و عیدغدیر، مدینه. تبریک آن به مولا و تبریک این به بانو. به این ها اضافه کن آخر ماه صفر در مشهد را و نیمه ی شعبان قم را و روز عرفه ی صحرای عرفات را.
حالا اگر من مُردم، می خواهی روی سنگ قبرم بنویسی «جوانِ ناکام» ؟

# زندگی

  • ۹ نظر
  • دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه

:

...
می مانی یا می روی؟
...

:

# آزمون

  • :: پریشان

دوازده ساعت بعد از آن که پایم به زمین سفت فرودگاه مهرآباد تهران رسید و دقایقی بعد از روشن کردن تلفن همراهم، برادری که از سفرِ چهل روزه ی من بی اطلاع بود تماس گرفت و خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و راجع به پیاده روی از شهر نجف تا شهر کربلا در ایام اربعین حسینی (حدود چهل روز دیگر) صحبت کرد و این که دنبال یک نفر آدمی می گردند که بتواند حدود هشتاد کیلومتر پیاده بیاید و سفرنامه بنویسد از مشاهداتش در این مسیر و ...
ظاهراً از من مشورت می خواست؛ اما تلویحاً دعوت کرد که همراهشان تشریف ببرم.



پ.ن:
توضیح بیشتری باید بدهم که کلاً چه حالی دارم؟

# آزمون

# حج

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
بسم الله الرحمن الرحیم
خر عیسی گرش به مکه بَرَند
چون بیاید هنوز خر باشد

زنده ام ان شاء الله

# حج

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون