وسعتی به قدر جای یک نفر
...حالا که این دوتا عکس را کنار هم گذاشته ام، فکر میکنم که خیلی هم با هم فرق نمیکنند. در آن عکس اول هم من تنها بودم. فقط تعدد آدمهای دور و بر نیمکت سیمانی باعث فراموشی این حقیقت مهم میشد. دقیقاً به خاطر میآورم که در همان روزها بود که برای بار اول متوجه این نکته شدم. وقتی برای حل یک سؤال تستی دیفرانسیل، شیمی یا زبان در میماندم، وقتی باوجود همهی شوخیها و خندهها و کارها و فعالیتها، سر جلسهی آزمون جامع خودم بودم و پرسشنامهی چهار جوابی، وقتی میدیدم محبت بیدریغ و بیمنتی به دوستانم ابراز میکردم و لبخندی که گاهگاهی بر لبشان مینشاندم تأثیری در مواجههی من با برگهی آزمون ندارد، کم کم دریافتم که تنهایم و باید در این تنهایی چارهای بیاندیشم.
من به شکل معجزهآسایی دانستم که خدا آدم را وسط کورهی بلا میاندازد، میگدازد و در میآورد. با پتک توی سرش میکوبد و توی آب سرد میاندازد. دوباره توی کوزه می اندازد و ...
آدم میتواند گریه کند، ناله بزند، فریاد بکشد و زمین و زمان را به هم بریزد. همه چیز را رها کند و کافری کند.
و میتواند خدا خدا بگوید. هر پتکی که میخورد خدا خدا بگوید. هر داغی و سردی که میچشد خدا خدا بگوید. آن وقت خدا خودش سر جلسهی آزمون، موقع کارگروهی، موقع حل مسأله به داد آدم میرسد.
من به طرز معجزهآسایی دانستم که سوختن و دم نزدن، دوست داشتن و نهفتن، خواستن و پرهیزکردن، و فقط و فقط به خدا گفتن و با خدا گفتن آدم را بالا می برد. فرشته ها زیر دست و بال آدم را میگیرند و بالا میبرند.
باید از مقررات الهی پیروی کرد. صادق بود؛ با همه. تلاش کرد. جهان با تنبلها میانهی خوبی ندارد. فقط باید تلاش کرد و صادق بود. تلاش و صداقت. خدا حتماً این قایق رها در آب را به مقصد میرساند.
*
برایت زیاد نوشتم که دلت خوش بشود که اردویت را خوب بروی و خوب برگردی. بگو انشاءالله.
سرد است. باید یاد بگیری که مراقب خودت باشی. اگر هدفی فراتر از خودت داشته باشی، اگر بدانی که زمین خوردنت دل چند نفر را میلرزاند، به این راحتیها زانو نمیزنی.
سرد است. مراقب خودت باش. عاشقها زود تب میکنند.
والسلام علیکم و رحمه الله
برادرت
قم، نوزدهم دیماه هشتاد و نه
اینجا کدوم وادیه؟