- ۲ نظر
- چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
در این سرزمین
تا اطلاع ثانوی
افراد را برای صندلیها تربیت نمیکنند؛
بلکه صندلیها افراد را تربیت میکنند.
هشدار!
من: خیلی ممنون که اومدی. هر چند که سلسله مراتب ترقی و رشد و پیشرفت در این سرزمین هیچوقت منطقی، عادلانه و یا قابل پیشبینی و پیشگیری (!) نبوده؛ اما دست روزگار بازیهای عجیبی با ما میکند.
تو: من فکر نمیکردم حرف به درد بخوری داشته باشم. بیشتر برای کشف اومدم.
پ.ن:
#الصبر مفتاح الفرج
#جئنا لنبقی
#قال هی عصای
دورهمی ضروری و میزبانی به موقعی بود.
آنچه به نظر میرسید از دست رفته، خودش با پای خودش باز گشته است.
حالا ما باید برگردیم.
جاده و اسب مهیاست برادر؛
بیا تا نرویم.
به کوه رفتن نیاز دارم: برای تقویت هوش طبیعی؛ برای فرار از این همه گرفتاری و فشار عصبی؛ برای سالم ماندن؛؛
*
عکس گرفتن را دوست دارم: طبیعت را قاببندی کردن؛ در رنگِ جهان دست بردن؛ ثبت کردن؛؛
*
خیس شدن را دوست ندارم؛ زیرِ بارانِ بیامان. کفشهای پر از آب؛ سوزن سوزن زدنِ سرما به انگشتان؛؛
*
یاد گرفتن را دوست دارم: پرسیدن؛ بحث کردن؛ گوش دادن؛؛
*
صبحانه را دوست دارم: چای در هوای سرد؛ نیمرو در آلاچیق؛ نان و شکلات؛؛
*
گفتگو را دوست دارم: بیتکلف؛ صمیمی؛ بیمقدمه؛ بیجمعبندی؛؛
*
خوابیدن را دوست دارم: صبح روز تعطیل؛ بیخیالِ باران و سرما؛ زیر پتوی گرم و نرم؛؛
*
آبشار را دوست دارم؛ چشمه را بیشتر.
حل معما را دوست دارم؛ طرح معما را بیشتر.
کافه وانیلا را دوست دارم؛ مسجد درکه را بیشتر.
خندیدن را دوست دارم؛ خنداندن را بیشتر.
فیلم دیدن را دوست دارم؛ نقد کردن را بیشتر.
خوردن را دوست دارم؛ خوراندن را بیشتر.
حرف زدن را دوست دارم؛ گوش دادن را بیشتر.
*
این همه «من»
بیرون از «من»
همراه با «من»
من: چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی... فصل اول اتفاق بیاض افتاد. چک میل پلیز!
از صبح رفتهام مدرسه: گفتهام، شنیدهام، خندیدهام، گریستهام.
کلاسهای مختلف: خداحافظی و حلالیت طلبیدن بچهها و همکاران، جای خالی خیلیها که زودتر رفتهاند.
بعدازظهر، گرد و خاک در نشست دوستانهی آوینیخوانی
و آن پیامکی که بعدش برای حسین فرستادم...
نماز مغرب در منزل خانوادهای شهیدپرور
و سخنرانی عجیب بعد از نماز،
و بغضی که از مظلومیت امیرالمؤمنین در گلوها گیر میکند،
و آش رشتهی معنادار بعد از آن؛
و تازه ساعت هفت شب رسیدهام توی پارک، سر قرار اصلی:
توی سرما دو ساعت گپ برادرانه؛ شیرین و شاد؛ و تحقیقات تلفنی برای امر خیر با همکاری بچههای بالا.
و ماه کاملِ نیمهی صفر از آن بالا به ما نگاه میکند.
دو سال پیش را به یاد میآورم که آرزو داشتم در یک حلقهی دانشجویی «سیر مطالعاتی آثار آوینی» راه بیندازم و در یک جمع دانشآموزی به بهانهی دورخوانی کتاب «انسان دویست و پنجاه ساله» یک دور تاریخ تشیع بگویم. حتی یادم هست که برنامهریزی مقدماتی کار را پیش خودم کرده بودم. اما خب مثل همیشه* العبد یدبر و الله یقدر. نشد که نشد.
این پنجشنبهها -بی آنکه ذرهای پارو زده باشم- از جلسهی پرملات تدبر در آینهی جادو دوان دوان خودم را به هیأت باصفای بچههای جهادی میرسانم که فصل به فصل در تاریخ ائمه جلو برویم.
حکمتِ بستنِ درِ مصاحبتِ بیشتر با یاران قدیم و رحمتِ گشودنِ درِ ارتباط با دوستانِ جدید را در این فقره به روشنی میبینم.
* از مولوی است:
ای طمع در بسته در یک جای سخت
کآیدم میوه از آن عالیدرخت
آن طمع زان جا نخواهد شد وفا
بل ز جای دیگر آید آن عطا
مرحبا به این پشتکار امیرحسین که بالاخره ما را دور هم جمع کرد. اگر به خودمان بود که با اهل و عیال ساعت نه صبح روز آخر هفته از خانه تکان نمیخوردیم برای تفرج و تفریح و دورهمی.
چه جای دیدنی و دنجی هم کشف کردیم: «باغ ایرانی» یا به روایت متأخر تر آن: «بوستان مهندس علی محمد مختاری»
به بچهها و مادرها که خوش گذشت. حال ما هم بعد از بلع و هضم آن همه نان و پنیر و خیار الحمدلله بهتر است!
در دایرهالمعارفهای عمومی این توضیحات را دربارهی انگل پیدا میکنی:
اَنگَل به گیاه یا حیوانی که بر روی یا داخل بدن موجود زنده دیگری زندگی نموده و از این زندگی فایده میبرد و یا تغذیه میکند، گفته میشود.
زندگی انگلی عبارتست از یکی از اشکال همزیستی فیزیولوژیکی بین دو حیوان از دو جنس مختلف که یکی از آنها (انگل) معمولاً کوچکتر و ضعیفتر بوده و در سطح یا داخل بدن جنس قویتر (میزبان) زندگی و تغذیه میکند و در بدن او ایجاد اختلال مینماید. این همزیستی ممکن است دایم یا موقت باشد.
به عزیز که صبح اعتراض میکند که «پسر! زبان روزه خودت را کجا میکشانی صبح تا شب؟ یک روز آمدی تهران، استراحت کن» نمیتوانم بگویم. اما اینجا میشود گفت که اگر این #پنجشنبهها نباشد، در برایند زندگیام فرقی با یک انگل ندارم.
روزهایی مثل این مجبورم میکند که بیاتکا به هیچ نهاد بالادستی (غیر از سازمان بوستانها و فضای سبز شهرداری تهران که تازه همان هم موتور فوارهاش داغ میکند ظهر تابستان) و بیهمکاری هیچ موجود زندهای (غیر از همین درختانی که مدام جای سایهشان عوض میشود) برای دیگران -احتمالاً- مفید باشم.
*
با تشکر از محمدحسن، آقا مهدی، محمدمهدی، حسین و پویا که یازده ساعت کار مفید امروزم را مدیون آنها هستم.
به عنوان یک مجرد پارهوقت در تمام عمرم جرأت نکردهام کوکوی سیبزمینی درست کنم. مگر امروز که مجبور شدم به عنوان «میهمان» جلوی رخدادن یک فاجعه را بگیرم!
بر خلاف تصور اولیهی عموم آقایان محترم، پختن کوکوی سیب زمینی اصلاً آسانتر از غذاهای دیگر نیست. حتی اگر دو جلد کتاب مستطاب آشپزی کنار دستتان باشد. دوستان تازه متأهل بیشتر تأمل کنند.