صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حج» ثبت شده است

در فشردگی برنامه‌های سفر به کفرستان، روز عرفه‌مان تباه شد.
کمی قبل از نیمه‌ی شب اما حضور در عبادت‌گاه بانگ‌ایون‌سا و تنفس در فضای آرام و معطر این معبد، شب عیدمان را ساخت.
در تصویر بالا، ماهِ شب دهم ذیحجه‌ی ۱۴۳۸ از لابلای فانوس‌های کاغذی این معبد بودایی خودنمایی می‌کند.

# توحید

# حج

# سفر

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
  • :: بداهه

از دریا که آمدیم، آقا مصطفی را بردم حمام.
توی خانه بچه‌ها از این حوله‌های پوشیدنی دارند؛ اما این‌جا در چمدان‌مان فقط از همین حوله‌های معمولی پیدا می‌شود.
سرش را خشک کردم و حوله‌ی بزرگ را پیچیدم دور تنش: خشکم زد: این هادی است یا مصطفی؟
از زیر دوش در ساحل دریای خزر، از تابستان نود و شش، رفتم به زیر دوش در مسجد شجره، به تابستان هشتاد و یک؛ و حمامی که هادی را بردم؛ و حوله‌ی احرامی که برایش بستم؛ ...
بی‌اختیار؛ خیره در هیبت مصطفی؛ زمزمه کردم: لبیک؛ اللهم لبیک ... و برق شیطنت در چشمان مصطفی درخشید و لب‌هایش به خنده باز شد.
*
بابای پریشان داشتن باید خیلی بامزه باشد؛ مخصوصاً وقتی حاجی مصطفی باشی.


پ.ن:
از آن سفر نورانی این چیزها را همان پانزده سال پیش نوشته و منتشر کرده‌ام که هنوز خواندنی است: + و + و +

# حج

# سفر

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
  • :: پدر مقدس

پل پوگبا، گران‌ترین فوتبالیست جهان به مناسبت آغاز ماه رمضان، برای ادای حج عمره به مکه سفر کرد.
این ستاره فرانسوی ۲۴ ساله دنیای فوتبال، در تابستان گذشته با قیمت ۱۰۴ میلیون دلار به منچستریونایتد پیوست و تبدیل به گران‌قیمت‌ترین بازیکن تاریخ فوتبال شد.

# حج

# غرب

# ورزش

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶

جانان من؛
اندوهِ قربان
کشت ما را

بشکست
داغِ حج گزاران
پشتِ ما را

...

# حج

  • :: بیت

خداحافظی از ماه شعبان و رفتن به سمت ماه رمضان حس خاصی دارد که شبیه‌ش را در حج عمره تجربه کرده‌ام:
بعد از یک هفته اقامت در مدینه‌النبی حرکت می‌کنی به سوی شجره که احرام ببندی و راهی مکه شوی. ناراحتی جدا شدن از شهر مدینه در می‌آمیزد با شوق و ذوق رسیدن به کعبه؛ و غم دوری از خانه‌ی اهل بیت را با شادی وصال خانه‌ی خدا می‌پوشانی.
امشب در مسجد شجره‌ایم؛ احرام بسته و لبیک گویان.

# حج

# رمضان

  • :: نغز

قبل از نماز صبح غسل کرده‌ام؛ دقیقاً همین‌امروز.
احرام پوشیده‌ام و خودم را رسانده‌ام به مسجدالحرام.
خیره مانده‌ام به کعبه. نماز صبح را در حیاط بیت‌الله لابلای انبوه جمعیت خوانده‌ام.
خیره مانده‌ام به کعبه؛ زمزمه‌کرده‌ام: لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک...
گریه کرده‌ام؛ از دور روی ماه خانه را بوسیده‌ام و رفته‌ام هتل.
ظهر دوباره غسل کرده‌ام و سوار اتوبوس مکشوف شده‌ام و دارم می‌روم عرفات.

می‌فهمی؟
باد می‌خورد توی صورتم. توی اتوبوس ایستاده‌ام. جای نشستن نیست. لای این همه پیرمرد، مو و ریش سیاه انبوهم توی چشم می‌زند.

می‌فهمی؟
امشب توی تاریکی نماز می‌خوانیم روی خاک‌های عرفات. حاجی توی نماز سوره می‌خواند:
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ...

می‌فهمی؟

# حج

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: ذکر

دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟

# حج

  • :: بداهه

...
شوق حج ناتمامی در طوافم تازه شد
هفت‌بار از خاطرم این فکر نورانی گذشت

وای از تردید و داد از شک و فریاد از درنگ
فرصت پاسخ به آن لبخند ربانی گذشت
...

*
اصل غزل «مهدی مظاهری» در موضوعی شبه‌سیاسی‌ست.
من اما امروز حال دیگری دارم...

# حج

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت

... با دکتر به دنبال رجبعلی می‌رویم که گم شده و در یکی از کاروان‌های دیگر پیدا شده و تلفن کرده‌اند. آلزایمر دارد و در حرکت هم ناتوان است. برای دستشویی رفته و گم شده. از منطقه‌ی یک که استان تهران است به منطقه‌ی شش رفته که نزدیک جبل الرحمه‌ست. راه زیادی‌ست. حدود یک ربع می‌رویم و پرسان پرسان تا پیدا می‌شود. و بر می‌گردیم.
عصر عرفه است و 14:45 دعای بعثه شروع می‌شود. آهنگران است که یاد جبهه‌ها می‌کند و درِ شهادت را التماس که باز کنند.
حال عجیبی‌ست. انتظار آهنگران را نداشتم. تا به چادر برگردیم و وضو‌ بگیرم دعا به همان‌جایی رسیده که قبلاً خوانده بودم. زیرانداز را سمت دیگر خیمه کنار درخت و زیر آسمان رو به قبله پهن می‌کنم و خودم را رها می‌کنم. دعا را خیلی خوب می‌خواند. لابه‌لا روضه و شمرده شمرده و با توجه به معنی. دعای عرفه، روز عرفه، صحرای عرفات؛ کی دیگر قسمت می‌شود؟ باور کردنی نیست.
آخر دعا، چند خط آخر را کلمه کلمه می‌خواند و دائماً به خود می‌گوید: «نه نه نخون، تموم نشو»
تمام می‌شود. آفتاب را می‌بینم که از کنار خیمه‌ها پایین می‌رود و عرفه تمام می‌شود.
نماز مغرب را می‌خوانیم و کاری نداریم تا وقتی نوبت اتوبوس‌مان برسد. حاجی مهدوی می‌گوید که امشب احیا دارد و باید نخوابید. در تاریکی دراز کشیده. من هم دراز می‌کشم. اما خوابم می‌برد...

9ذی‌حجه32
24آبان89

# حج

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
  • :: بداهه
ثبت‌نام زائران حج تمتع 1390 از 25 فروردین در کاروان‌های حج و زیارت آغاز شد.
.
.
.
زائران حج تمتع 1389 چه کنند؟
...

# حج

  • ۴ نظر
  • جمعه ۲۶ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه

صبح روز یازدهم ذی الحجه، از رمیِ سحرگاهیِ جمرات که برگشتیم، صبحانه خورده و نخورده، خبر قربانی رسید.
یک روز انتظار مضاعف تمام شد و با خوشحالی در منا سر تراشیدیم و اسباب مادّی بروز نورانیت حج در چهره ها فراهم آمد.
*
دو چلّه، یعنی هشتاد روز، از آن روز گذشته است و امروز موهایم آن قدر بلند شده بود که روی صندلی پیرایشگاه بنشینم.
پیرایشگر جوان اما از اول ذیقعده که اصلاح سر بر حاجی مکروه است، سه چلّه مرا ندیده بود. یعنی چهار ماه...

# حج

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
نمی دانم اگر کلاس استاد سروری تشکیل نمی شد و مجبور نبودم تمرین تهیه ی برنامه ی کوتاه رادیویی را تحویل بدهم، چه زمانی مجبور به انتشار مستنداتی از سفر حج می شدم؟
حالا که همکاران شنیده اند، شما چرا نشنوید؟ تمرین است؛ دست گرمی. یک آیتم کوتاه رادیو معارفی!
«خانه»


دریافت

# حج

# اداره

  • :: بشنو
تو:   سلام
      مکه ای؟!
      جلوی کعبه نشستی یا تو حجر زیر ناودون؟
      یا نکنه رفتی مدینه؟
من: عصرِ روز ترویه
      توی اتوبوس مکشوف
      دارم میرم عرفات
تو:   به به!
      حتماً بارون هم داره میاد
      جای ما خالی
      این جا که ما داریم خفه میشیم از ظلمت این شب سیاه

پ.ن:
پیامک ها مال دیشب است.

# حج

# دوست

  • ۷ نظر
  • چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹
  • :: پیامک

یکصد و هفتاد و چند صفحه دست نوشته ی سفر حج، که به سختی و مشقت و خون دل نوشته ام، یک ماه است کنار دستم خاک می خورد و جرأت نمی کنم لای آن را باز کنم.
می ترسم همین که دفترچه را ورق بزنم، خاطرات و مخاطرات و دل نوشته هایم بخیزد روی میز و صفحه ی کلید و صندلی و موکت و همه ی اتاق پر بشود از هوای مکه و مدینه و هوایی بشوم و توی تنهایی غرق بشوم و دیگر کسی نتواند پیدایم بکند.
تازه دارم به زندگی عادت می کنم...

پ.ن:
وای از آن اختیاری که تو را از حسین علیه السلام جدا کند.

# نوشتن

# حج

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
«تنهایی» وقتی عمیق می شود، بسیط هم می شود.
وقتی به شنیدن سکوت ممتد در مغزت عادت کردی، صدای سکوت به این راحتی ها از خاطرت پاک نمی شود.
در حضور دیگران، در مهمانی، در جلسه ی کاری، در کلاس درس، ...
دو هفته است به این عارضه مبتلا هستم.

پ.ن:
نوشتن این چهار خط، چهار ساعت تمام طول کشید؛ لذا بداهه محسوب نمی شود و یقیناً پریشان است.

# حج

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز

دوازده ساعت بعد از آن که پایم به زمین سفت فرودگاه مهرآباد تهران رسید و دقایقی بعد از روشن کردن تلفن همراهم، برادری که از سفرِ چهل روزه ی من بی اطلاع بود تماس گرفت و خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و راجع به پیاده روی از شهر نجف تا شهر کربلا در ایام اربعین حسینی (حدود چهل روز دیگر) صحبت کرد و این که دنبال یک نفر آدمی می گردند که بتواند حدود هشتاد کیلومتر پیاده بیاید و سفرنامه بنویسد از مشاهداتش در این مسیر و ...
ظاهراً از من مشورت می خواست؛ اما تلویحاً دعوت کرد که همراهشان تشریف ببرم.



پ.ن:
توضیح بیشتری باید بدهم که کلاً چه حالی دارم؟

# آزمون

# حج

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون