صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۶۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

باران قطره‌قطره می‌بارد؛ رگبار رگ به رگ؛ تگرگ قطعه‌قطعه؛ و رحمت مثل آبشار.

# تولد

# هدی

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه
بعد از آن‌همه دلشوره‌ها و اضطراب‌ها و اضطرارهای یک هفته‌ی گذشته، زیارت واجب شده بودیم؛ همه. صبح سی‌ام صفر بعد از نماز صبح زدیم به جاده‌ی شهر ری و رفتیم زیارت سیدالکریم؛ خلوت؛ خنک؛ باصفا. آن‌قدر سبک شدیم که مثل آدم‌های مست بعدش آمدیم خانه و تا ظهر خوابیدیم.
کسی چه می‌داند از صبح که بر می‌خیزد تا شب که بخوابد چه چیزی در انتظار اوست؟ و ما نیز نمی‌دانستیم.
*
این روز هنوز به پایان نیامده بود که دخترمان به دنیا آمد؛ چند روز زودتر؛ بی‌مقدمه و به‌سرعت؛ کامل و سالم؛ الحمدلله.
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

# تولد

# خانواده

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

با این خیال از خواب بیدار شدیم که عصری برویم و گزینه «ب» را نهایی کنیم. نزدیک ظهر همان بنگاهی شیرازی که روز اول همدیگر را دیده بودیم زنگ زد و یک مورد را که تابحال نشان نداده بود تعریف کرد و ساعت یک قرار شد برویم و ببینیم. نگفتم که تصمیم‌مان را گرفته‌ایم و بیخیال شو. با خودم گفتم دیدنش ضرری ندارد:
ساختمان تازه‌ساز؛ نقشه عالی؛ محل بسیار خوب؛ شرایط مالی مطلوب ما و ...
نه این‌که هیچ ایرادی نداشته باشد؛ اما گزینه «د» از هر سه تای قبلی یک سر و گردن بهتر بود.

حوالی غروب قرار گذاشتیم و اذان شام چهل و هشتم را گفته بودند که مبایعه‌نامه را نوشتیم: گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس...

# خانواده

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

در این دو سه روزه بیش از ۲۰ تا خانه دیده‌ام؛ هر کدام یک شکل و یک ضعف و یک قوت. سه تا گزینه را نهایی کردم و عصری رفتیم با خانواده دیدیم. انتخاب سختی است:
گزینه الف محل بسیار مناسبی دارد؛ ساختمانی شلوغ و بساز بنداز.
گزینه ب محلی نامناسب؛ ساختمانی خلوت و بسیار خوش ساخت.
گزینه ج محلی مناسب؛ ساختمانی قدیمی و نقشه‌‌ای معمولی.

مردی اصرار دارد که یکی را همین امشب جلسه بگذارید و قولنامه کنید که دلار فلان است و تعطیلات بیسار و غیره.
شب بیست و هشتم صفر است و دلم به معامله نیست. می‌گویم بگذار برای فردا که یکی را نهایی کنیم.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

فردا اربعین است و امروز شنبه‌ی بین‌التعطیلین. صبح پسرها را برده‌ام دندانپزشکی و تا ظهر سه تومان خرجشان می‌شود. عصری با مرتضی می‌رویم قم؛ پدر پسری. پنجشنبه قرار بود برویم که خورد به جلسه فروش خانه پدری که آخر هم لغو شد؛ از اینجا مانده و از آن‌جا رانده.

فردا صبح، که صبح اربعین باشد، بعد از نماز تنهایی می‌زنم به حرم؛ تنها زمان خلوتی امروز؛ و یک جایی توی رؤیای این هفته‌ها یادم آمده که شاید مشکل کار از آن دو تا بچه سید نامحترم است که کلاهمان با هم توی هم رفت و ظلم کردند و حلالشان نکردم. بالاخره بچه سیدند و پارتی دارند. بعد از نماز زیارت حلالشان کردم و سپردم به خانم که خودش بقیه‌ش را مثل همیشه ردیف کند.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

همین‌طوری زیر چشمی که به تقویم شهریور ۱۴۰۳ نگاهی بیندازی، ماه پر فراز و نشیبی به نظر می‌رسد.


خدا می‌داند چه خبرهای دیگری در این ماه در راه است.

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

برای آدمی که از قبل از هفت‌سالگی، از قبل از مدرسه رفتن، می‌نوشته؛
در تمام دوران مدرسه و دانشگاه مهم‌ترین ویژگی‌ش کتاب خواندن و نوشتن بوده؛
سال‌های زیادی معلم و مربی نویسندگی بوده؛
همه اطرافیان از بچگی خیال می‌کرده‌اند بزرگ که بشود نویسنده خواهد شد؛
و واقعاً هم خیلی زیاد این طرف و آن طرف نوشته؛
این که تا چهل و چند سالگی هیچ کتابی در نیاورده باشد یک رکورد افتضاح و شکست حیثیتی تلقی می‌شود.
اما راستش یه پشت سرم که نگاه می‌کنم هیچ حسی ندارم که تا حالا اسمم روی جلد هیچ کتابی نبوده؛
همان‌طور که الان که چند هفته است مدیر انتشارات خودم شده‌ام و مثل باقلوا، شابک و فیپا و مجوز چاپ می‌گیرم و به یک باره چندین جلد کتاب در آستانه رونمایی دارم، باز هم هیچ حسی ندارم.

در همه این سال‌ها دویده‌ام و در حال دویدن نوشته‌ام و الان هم دارم می‌دوم و وقت این‌که بنشینم و به این چیزها فکر کنم ندارم. زمان دویدن که تمام بشود، وقت زیادی دارم که به نوشته‌هایم فکر کنم.

# نویسندگی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳
  • :: بداهه

تمدن درّنده غرب برای آن‌که به جایگاه امروزی خود برسد به مفاهیم بنیادین انسانی حمله کرده و آن‌ها را دریده است:

- حمله به مفهوم انسان

- حمله به مفهوم زندگی

- حمله به مفهوم مرگ

- حمله به مفهوم آگاهی

- حمله به مفهوم کار

# غرب

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۳
  • :: بداهه

خب؛ مطابق مشیّت الهی، ایران عزیزمان به تنظیمات کارخانه بازگشت.
در افق دو هزار ساله، حاکمان این سرزمین همه نوشیروان‌ها و یزدگردها و سلطان محمودها و سلطان محمدها و باباخان‌ها و محمدرضاها بوده‌اند؛
و همه چهره‌های قابل تحمل و قابل تقدیر تاریخ حکمرانی ایران روی هم کمتر از ۵ درصد این زمان دو هزار ساله بر قدرت بوده‌اند.
چیزی عوض نشده:
قرن‌ها در چنین ایرانی زنده مانده‌ایم؛
و قرن‌ها در چنین ایرانی زنده خواهیم ماند.
با امید و ایمان ان‌شاءالله.

# ایران

# تاریخ

# فرهنگ

  • :: بداهه

خدایا؛
عده‌ی ما کم است و دشمنان در کمین‌مان هستند. غلط کردیم که خیال کردیم زورمان زیاد شده؛ لطفاً بالگرد همه مردم ایران را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.

خدایا؛
غلط کردیم که به جمهوری اسلامی گفتیم خودت و خدایت به جنگ با دشمنان بروید و ما همین‌جا در  خلوت و آرامش می‌نشینیم؛ لطفاً بالگرد جمهوری اسلامی را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.

خدایا؛
غلط کردیم که به مستضعفان جهان گفتیم ما شما را یاری می‌کنیم و در دلمان قدرت تو را فراموش کرده بودیم؛ لطفاً بالگرد مستضعفان جهان را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.

# انقلاب

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳
  • :: بداهه
  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۵ فروردين ۱۴۰۳
  • :: بداهه

کار دارد بالا می‌گیرد. کور هم که باشی، حرارتش را همه جا حس می‌کنی.
دنیا آتش گرفته است؛ ایران هم داغ می‌شود کم‌کم: نمی‌شود بر کرانه آتشفشان خانه بسازی و نسوزی.

از وضعیت حضرت نوح داریم منتقل می‌شویم به شرایط حضرت موسی علیهما السلام.
«به‌هم‌ریختگی» اصلی‌ترین چشم‌انداز روبروست.
به سرعت همه‌ی بالقوه‌ها را بالفعل کنید. باید قوی شویم. هیچ چاره‌ای نیست.
سال ۱۴۰۳ سال قوی شدن است: سالِ عزیزِ موسی.

# سال‌نام

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱ فروردين ۱۴۰۳
  • :: بداهه
دیشب تنهایی زده‌ام به جاده و آمده‌ام تهران؛ دیگر اصلاً عین خیالم نیست این دویست کیلومتر بیابان و تاریکی و تنهایی؛ چه ماجراها که در این سال‌ها ندیدیم؛
*
سرظهر توی حیاط مدرسه‌ام که خاله‌جان تماس می‌گیرد؛ حدس می‌زنم تبریک عید می‌خواهد بگوید؛ اما تولد خودم را تبریک می‌گوید؛ چهاردهم شعبان را به خاطر دارد هنوز بعد از چهل و دو سال؛ دلش تنگ خواهرش است؛ تولد را بهانه کرده؛
*
روز مهندس هم بود امروز و بابا بعد از عزیز دل و دماغ تبریک فرستادن این یکی را ندارد؛ این نشانه‌ها چیزهایی را به یادش می‌آورد که اصلاً شیرین نیست؛
*
عصری رفته‌ام سخنرانی گدایی در نشست گروه خیریه؛ ترکیب آشنایی از خانواده شهدا به شکل غیرمعمولی جمع هستند؛ سخنران مشهوری هم دعوت است که اگر حرف‌هایی که زد راست باشد احتمالاً این همه دربه‌دری ارزشش را دارد یک روزی بالاخره؛
*
شب یادم می‌افتد که پنج اسفند سالگرد مسعود هم بود؛ چهل و دو سال نبودن او هم پر شد امروز؛ عجب عسل در عسلی است این شنبه؛
*
منتظر بقیه‌ش هستید؟ چه انتظاری دارید! آدم که با ریش سفید وبلاگ نمی‌نویسد.
*
سال خمسی را هم بستم. امسال حساب و کتابش اصلاً طول نکشید.
*
امشب از تهران تا قم برف می‌بارد. فردا نیمه شعبان است.

# جاده

# خانواده

# شهید

# مسعود

  • :: بداهه

مادر شهید «حمید» -که مادربزرگ شهید «سعید» هم بود- به رحمت خدا رفت.
هر طور بود خودم را رساندم که به «علی» تسلیت بگویم.
در مراسم ختم، «حسن» و «حسین» و «حامد» و «محمود» را هم دیدم.
آن وسط ها دلم برای «مسعود» هم تنگ شده بود...


#کاملاً_واقعی

# دوست

# شهید

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
  • :: بداهه

«مردِ ایران» مردی بالیاقت و درایت است که صاحب به حق زمین و آب و دشت و کوه این سرزمین است.
«ایرانْ مرد» اما آزاده است چون آرش که صاحب چیزی نیست و حتی نام خود را نیز به ایران می‌بخشد.

# ایران

  • :: بداهه

شش ماه است که ننوشته‌ای.
نوشتن دلیل می‌خواهد؛ ننوشتن هم.
زنده بودن هم؛ زندگی کردن هم.
*

پیچ و خم زندگی آدم‌ها مثل هم نیست؛ اما آغاز و پایان یکی است و ازین راز جان تو آگاه نیست؛ بدین پرده اندر تو را راه نیست. پس: اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ دم مرگ چون آتش هولناک، ندارد ز برنا و فرتوت باک.

او که رفته جایش خوب است؛ و نگران تو؛ که جایت خوب باشد.

*

زندگی کن لطفاً؛
قوی باش پرنده.

# دوست

# وبلاگ

  • سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون