- ۰ نظر
- سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۰
...
به عنوان جمعبندی کلی در بحث حرکتهای جهادی همینقدر بگوییم که با روند رو به رشد سازندگی در مناطق محروم کشور توسط دولت، امیدواریم در سال های آینده به تدریج شاهد کاهش تقاضای فعالیتهای عمرانی در مناطق محروم باشیم. لذا گروههای جهادی اگر میخواهند دورنمای مناسبی برای ادامهی حرکت خود ترسیم کنند میبایست به تدریج از کارهای عمرانی به سمت کارهای فرهنگی پیش بروند. هر چند که می دانیم انجام فعالیت عمرانی نمک اردوهای جهادی است و شاید غیرقابل چشمپوشی باشد؛ ولی اگر حرکت اردوهای جهادی «وظیفهمحور» باشد، میبایست با گذشت سیسال از انقلاب اسلامی، اندکی در تعریف وظایف سنتی خود تجدیدنظر کنند و به فکر شکل و شمایل جدیدی از جهادی باشند.
لازمهی این تغییر شکل فرهنگی، تمرکز در مناطق محروم و به قول دوستان «مرگ توریسم جهادی» است.
شاید همهی گروههای جهادی نوپا یا ضعیف و کوچک نتوانند به این زودیها این پوستاندازی را انجام داده و وارد فضای جدید جهاد شوند، اما به هر صورت از گروههای سابقهدار و پیشکسوت انتظار میرود خطشکن این میدان بوده، به ارایهی الگوهای نوین اقدام کنند.
البته باب بحث در همین چشمانداز هم مفتوح است.
...
بخشی از یک نوشتهی قدیمی
(سرمقالهی فصلنامهی تخصصی وارثین
شمارهی چهارم، بهار ۸۸)
...
دردمندی پیش شبلی می گریست
شیخ از او پرسید: «کاین گریه ز چیست؟»
گفت: «شیخا دوستی بود آنِ من
کز جمالش تازه بودی جانِ من
دی بمرد و من بمردم از غمش
شد جهان بر من سیاه از ماتمش»
شیخ گفتا: «شد دلت بی خویش از این
خود نمی باشد سزایت بیش از این
دوستی دیگر گزین این بار تو
کو نمیرد هم نمیری زار تو
دوستی کز مرگ نقصان آورد
دوستیِ او غمِ جان آورد
هر که شد در عشقِ صورت مبتلا
هم از آن صورت فتد در صد بلا
زودش آن صورت شود بیرون ز دست
او از آن دوری کند در خون نشست
هر که او صورتپرستی پیشه کرد
کی تواند این صفت اندیشه کرد
اهل صورت نفسِ شیطانی توست
اهل معنی جانِ روحانی توست
تَرکِ صورت گیر در عشقِ صفت
تا بتابد آفتاب معرفت
صورتت جز خلط خونی بیش نیست
مردِ صورت، مردِ دوراندیش نیست
هر چه آن از خلط و خون زیبا بود
مبتلای آن شدن سودا بود
چند گَردی گِرد صورت عیبجوی
حُسن در غیب است، حُسن از غیب جوی»
...
مقاله خامسه و عشرون
منطق الطیر
مرحوم فریدالدین عطار نیشابوری
«سهشنبه» شانزدهم اسفندماه یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار هجری شمسی، بعد از نماز ظهر، به اتفاق اعضای خانواده از تهران به سمت قم حرکت کردیم. روی هم پنج تا ماشین بودیم و احتمالاً بیست و چند نفر زن و مرد.
مثل چنین ساعتی -حدود چهار بعدازظهر- به قم رسیدیم و در یکی از محلههای حاشیهای شهر به خانهی یکی از علما وارد شدیم. آقایان در صدر مجلس و خانمها کمی پایینتر نشستند و «عروس» چادر عوض کرد.
خواندن خطبه و چند جملهای نصیحت و خوش و بش و گرداندن یک ظرف شیرینی، همهی مراسم عقد را تشکیل میداد. بعد «عروس» و «داماد» با پدر و مادرشان چندتایی عکس گرفتند و راهی حرم شدیم. پس از نماز مغرب هم به اتفاق میهمانان در یکی از رستورانهای مرکز شهر شامی خوردیم و به تهران برگشتیم.
در راهِ برگشت، شب، برای اولین بار توی جادهی قم-تهران رانندگی کردم؛ در ماشینی که محارم تازهای در آن داشتم.
*
فاضل نظری تازه سروده بود: «مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد ...» که من کل غزل را قاب گرفتم به دیوار خانهیمان: «... از جادهی سهشنبه شب قم شروع شد» و مدتها طول کشید تا خانوادهی عروس باورشان شد که این شعر را دامادشان نسرودهاست!
*
آن روزها لحظهای تصور نمیکردم که وقتی بار دیگر شانزدهم اسفندماه «سهشنبه» باشد، در همان محلهی حاشیهای شهر قم، همسایهی دیوار به دیوار همان خانهای باشم که خطبهی عقدمان در آن جاری شد.
«تقدیر» حرفهای ناگفتهی زیادی برای انسان دارد.
«تهدید» یک مقولهی ذهنی است که همواره در مقابل «امنیت» تعریف میشود.
آقای دکتری که امروز این را گفت و بعدش دو ساعت راجع به روشهای مقابله با تهدیدات رسانهای سخنرانی کرد -هر چند که خوب حرف زد و حرفهای خوبی زد- اما چیزی از روشهای ایجاد «امنیت رسانهای» نگفت و به گمانم اصلاً نمیدانست.
آقای دکتر، با سابقهی تدریس در اکثر دانشکدههای رسانهای کشور، تسلط به چهار زبان، داشتن آیفون و آیپاد و لبتاب، حضور جدی در اینترنت، شبکههای مجازی و فضای رسانهای جهان، دارای تألیفات و ترجمههای متعدد و چندین پاراگراف سابقهی دیگر، لابلای حرفهایش مینالید که کودک خردسالش پای ماهواره چه کارتونهایی نگاه میکند و الگو میگیرد و در نقاشیهایش جلوه میدهد و ...
آقای مدرس دورهی «تهدیدات رسانهای» خودش از برقراری «امنیت رسانهای» در خانهی خود عاجز است. فتأمل!
صبح زود حاجی رفته رأیش رو داده، دو تا نون بربری داغ هم خریده اومده بالای سرِ ما میگه: «جوون هم جوونهای قدیم! پاشین لنگ ظهر شد. الان انتخاباتتون قضا میشه!»
حالا حریفش نمیشی که: «حاجی تا عصری بازه. بذار بخوابیم صبح جمعهای تو رو به جدت...»
*
آخه آدم شب انتخابات میره مهمونی؟
*
حالا فقط با شناسنامهی مهر خورده میذاره سر سفرهی ناهار بشینیم. جوون هم جوونای قدیم!
با دو تا رفیق خوب ناهار می خوری؛ گپ می زنی؛ میگی؛ می خندی؛ خدا رو شکر می کنی که حالشون خوبه و از یک سال قبل اوضاع شون رو به راه تره و برنامه های زندگی شون پیش میره و برای خودشون مردی شدن و تصمیم های مهمی برای آینده دارن.
*
البته همه جلو نمیرن. بعضی ها هم سقوط می کنن. یه جوری سقوط می کنن که هیچ جوری نمی تونی دستشون رو بگیری. هر چی میگذره بیش تر غرق میشن؛ دور میشن؛ گم میشن؛ دیگه نمیتونی پیداشون کنی.
خدا میدونه چقدر به قلبت فشار میاد وقتی رفیقی رو می بینی که فرو ریخته؛ تموم شده.
*
خدا رفیقاتونو براتون نگه داره. آمین.
اینک شوکران ۱
منوچهر مدق به روایت همسر شهید
مریم برادران، انتشارات روایت فتح، ۱۳۸۲، ۸۰ صفحه
قیمت چاپ چهارم ۸۰۰ تومان