- ۰ نظر
- چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶
قدیمترها آقایان به هزار و یک علت نام همسرشان را در جمع با صدای بلند نمیبردند. الان هم این رسم به شکل و شمایلی دیگر جاری است.
آقایان علما هنوز هم از کلماتی مثل «منزل»، «بیت» و «خانواده» استفاده میکنند. کمی که عوامانهتر بشوی الفاظی مثل «زوجه»، «همسر»، «بچهها»(!!)، «خانم»، «مادر»(!!) و از این دست به کار میرود.
در میان همنسلان من و جوانترها ماجرا البته کمی فرق میکند: «عزیزم» و «... خانم» شاید شایعترینها باشد.
این موضوع در ذخیرهی نام همسر در موبایل هم خودش را نشان میدهد. بهانهی نوشتن این یادداشت مشاهدهی اتفاقی گوشی یکی از همکاران از سادات بود که در آن نام همسرش را چنین ذخیره کرده بود: «عروس حضرت زهرا س»
:|
:\
:)
شما برادر گرامی چه ابتکاری برای ذخیرهی نام همسرتان در گوشی تلفن همراه دارید [یا خواهید داشت!!] ؟
«شانس کچل» یعنی اینکه یک شب، وسط هفته، رفتهای به یک مکان خلوت و دور از مرکز، با همسر آینده دو کلمه اختلاط کنی ببینی به درد هم میخورید یا نه، قرار و مدارهای زندگیتان را بگذارید، یکهو معلم قدیمیتان با کل فامیل و خانوادهشان و هشت تا بچهی قد و نیم قد بریزند توی محفل (!) و ...
کاملاً درکت میکنم. غصه نخور. خاطره شد!
از نه نه هشتاد و پنج -که شب ولادت امام رضا علیهالسلام بود- تا امروز که نه نه نود و پنج -شب شهادت امام رضا علیهالسلام- است؛ ده سال تمام میگذرد.
از آدمهایی که آن شب در آن مراسم غیرمعمولی حضور داشتند، بعید است کسی این جا را بخواند. مراسم عروسی در یک آپارتمان مسکونی! هیچ چیزش به عروسیهای معمولی شبیه نبود. مجلس زنانه در پارکینگ و مردانه طبقهی سوم. میز و صندلیهایی که به زور در خانهی صد متری چیده بودند و مهمانهایی که چون جا کم بود رفته بودند توی اتاق انباری صاحبخانه روی موکت نشسته بودند. آخرش هم نفهمیدم میز و صندلیها را چه کسی سه طبقه بالا آورد و پایین برد.
مداح غریبهای که با بلندگوی دستی مولودی خواند؛ قاری قرآنی که آواز حافظ میخواند و کاندیدای شورای شهری که آن وسط نطق تبلیغاتی کرد. سالها بعد با آن مداح در قم (!) همکار شدم، آن قاری قرآن استاد حوزه علمیه شد و کاندیدای محترم به جایی نرسید.
من که چیز خاصی نخوردم. اما شام را حسین و محمد (آن موقع که فقط مهندس بودند و عمامه نبسته بودند) پای دیگ توی همان پارکینگ کشیدند توی بشقابها و بچهها دست به دست دادند طبقهی سوم؛ ساختمان آسانسور هم نداشت.
*
ده سال از شروع یک زندگی مشترک گذشته است: هشت بار اسباب کشی کردهایم و حالا چند تا کوچه بالاتر از محل همان عروسی خانه گرفتهایم.
*
مهمترین آدمهای ده سال اخیر زندگیام تقریباً هیچ کدام آن شب به آن مراسم غیرمعمولی دعوت نداشتهاند؛ و این گزاره به تنهایی میتواند نشان دهد که زندگی ده سال اخیرم چقدر با زندگی پیش از آن متفاوت بودهاست.
چون اخیراً چند نفر از دوستان پرسیدند به نظرم آمد که همینجا پاسخ بدهم:
به روزترین و درستترین کتابی که توصیه میکنم قبل از تشریف بردن به جلسهی خواستگاری حتماً خودتان و والدهی مکرمهتان مطالعه کنید «نیمهی دیگرم» مجموع مباحث «حجتالاسلام محسن عباسی ولدی» در برنامهی «پرسمان خانوادهی رادیو معارف» است که انتشارات جامعهالزهراء (س) منتشر کرده است.
با این که کتاب در چهار جلد منتشر شده، اما خواندن همهی آن بیش از سه ساعت وقت نمیگیرد.
به نظرم خواندن این کتاب برای همهی رفقا وقتی که از دبیرستان فارغالتحصیل میشوند مفید باشد. حتی اگر فعلاً قرار نیست اقدام عملی در این زمینه داشته باشید.
این کتاب را میتوانید از «پاتوق کتاب فردا» اینترنتی بخرید.
در آن «قبلت»ای که به «انکحنت» میگویی، «شیرینی»ای هست که تو را «چاق» میکند.
شک نکن. امتحان کن!
آهای جوونها، نوجوونها!
باور کنید هر کاری که امروز در دنیای سایبر میکنید ذخیره میشه و بعد از گذشت سالها بخش زیادیش کاملاً قابل ردیابیه.
اگر شما هم مثل من امروز سعی میکردید که برای امر خیر یکی از رفقا، کمی دربارهی عروس خانم تحقیقات از راه دور اینترنتی انجام بدید، و با کمی زحمت و دقت حتی میتونستید پستهای محرمانه و رمزدار وبلاگ طرف رو باز کنید؛ حتماً در انتشار هر چیزی از خودتون بیشتر دقت میکردید.
از ما گفتن بود.
به عنوان یک مجرد پارهوقت در تمام عمرم جرأت نکردهام کوکوی سیبزمینی درست کنم. مگر امروز که مجبور شدم به عنوان «میهمان» جلوی رخدادن یک فاجعه را بگیرم!
بر خلاف تصور اولیهی عموم آقایان محترم، پختن کوکوی سیب زمینی اصلاً آسانتر از غذاهای دیگر نیست. حتی اگر دو جلد کتاب مستطاب آشپزی کنار دستتان باشد. دوستان تازه متأهل بیشتر تأمل کنند.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله ارحمن الرحیم
وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى؟
قَالَ
هِیَ عَصَایَ
أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا
وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی
وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى
صدق الله
سوره طه، ۱۷ و ۱۸
* موسی مرد است. لذا در پاسخ سؤال ابتدا پیام را میدهد. اما چون از مکالمه با خدا لذا میبرد بعدش شروع میکند فراپیامها را ردیف کردن. این فرق مرد و زن است. زنها ابتدا فراپیام را میگویند.
مردها یاد بگیرند که در خانه فقط به پیام اکتفا نکنند و زنها تمرین کنند که جای پیام و فراپیام را عوض کنند.
امروز از استاد تراشیون آموختم. چه آدم نازنینی است.
داشتم دنبال مثلث غریبالوجودِ کثیرالتأثیر (!) میگشتم که برخوردم به مثلث عشق استرنبرگ! خیلی هم مطلب بالای هجده سالی نیست:
هر چند که روانشناسی غربی کلاً بنیادش بر هواست، اما از نظر مهندسی انسانی گزارههای هیجانانگیزی در آن پیدا میشود.
با دقت در این مثلث معلوم میشود که انصافاً استرنبرگ جانورشناس قهاری بوده است.