عصری توی دفتر تهیه، کار انتخاب دبیر خبر که تموم شد، آقای چاق یه چیزی گفت که بالاخره باید یه روزی میگفت.
# حمید
# در جستجوی معنا
# چراغونی
- ۱ نظر
- يكشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
عصری توی دفتر تهیه، کار انتخاب دبیر خبر که تموم شد، آقای چاق یه چیزی گفت که بالاخره باید یه روزی میگفت.
... حالا همین وسط که من و دلم گیر کردهایم برای خداحافظی از این در و دیوار باستانی، باید در را باز کنی و بیایی و گزینهترین گزینهها را روی میز بگذاری و من و دلم را خوش کنی که هنوز به دردی میخورم و هنوز در این سرای به چیزی میارزم و برچسب #پنجشنبهها زنده خواهد ماند؟
گفته بودم که معجزهای شدهام. نه تا این حد!
پ.ن:
تو با خودت گرمای صد زرتشت داری...
[پسرک به رادیو گوشمیکرده؛ هوایی شده]
تو: چقدر ذوق کردم وقتی صداتون رو شناختم.
من: احتمالاً شبیه همون حسیه که من از دیدنت دارم.
تو: با این تفاوت که نیازی به پنهان کردنش نیست.
من: نداری غیر از این عیبی...
تو: شما نمیبینی بقیهش رو. حالا چه عیبی؟
من: گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهی ماست...
تو: سلام. خوبید ایشاللا؟ چرا وبلاگ رو بهروز نمیکنید؟ بعد از جهادی کلی حرف حتماً دارید.
من: سلام. دربارهی جهادی توی راوی مفصل نوشتهام. صاد به دلایلی فعلاً تعطیل است.
تو: چه خوب و چه بد. نکنه تصمیم گرفتید سررسید امسال رو تا آخر سفید نگه دارید؟!
من: حواست به سررسید خودت باشه که نکنه بیخودی سیاه بشه. ما آزمودهایم در این شهر...
تو: چشم. من که آرزو به دل موندم یه کاری بکنم شما یه خورده با ما ملاطفت کنید.
من: حُسنِ مهرویان مجلس گر چه دل میبُرد و دین / عشق ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.
این را توی هیچ کتاب روانشناسی نخواندهام. هیچ استاد فرزانهای هم این را به من نیاموختهاست. سالهای مدرسه، سالهای دانشگاه و سالهای معلمی این را تجربه کردهام. خودم بهدقت مشاهده کردهام؛ نتایج را ثبت کردهام و در کنار هم گذاشتهام. تجربهی من شاید خطاپذیر باشد، اما بارها تکرار شده و به گمانم تکرار میشود:
«نوشتن داستان تخیلی اول شخص -در جوانی- یک هشدار است. یک هشدار جدی به خود و دیگران»
رستگار شد آنکه این هشدار را شنید و جدی گرفت و تلف شد آنکه تلف شد.
* مشیت الهی بر این قرار گرفت که این را هفدهم دیماه منتشر کنم تا با یک تیر چند نشان زده باشم.
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
به سلیقهی خودتان جای شیراز و کشمیر و سمرقند، اهواز و یزد و قم و تبریز و طبرستان و دیلمان و ری و جی بنشانید.
*
در هفتهای که گذشت حالم آنقدر خوش نبود که حتی کلمهای بنویسم.
امشب اما از مهربانیهای بیپایانِ سیدحسن و سیدمهدی و محمد و سیدعلی و امیرحسین و احمد و محمدمهدی و محمدرضا و علیرضا و علیرضا و سجاد و مهدی بهترم؛ الحمدلله.
**
نه به انتظارِ یاری... نه ز یار، انتظاری.