هر صنمی را که نمک بیشتر
خسته دلان را دل ازو ریشتر
- ۰ نظر
- يكشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱
قبلاً گفته بودم که
چشم نشانهبین که داشته باشی، همیشه همراه هر سیدعلی یک شیخعلی هم هست...
حالا باید دقیقتر بگویم
چشم عبرتبین اگر داشته باشی، در ازای عبور از هر سیدعلی به یک شیخعلی میرسی...
دیشب لابلای پرت و پلاهایی که برایت میگفتم چیزی نهفته بود که کمتر برجستهاش کردم. حالا که فکر میکنم جا داشت که پر رنگتر بگویم:
اگر «درد» منجر به «دعا» میشود؛
و اگر «بیدردی» تو را به «بیدعایی» رسانده است؛
چارهی عجیب کار همین است که:
در «دعا»یت «درد» بخواهی.
زیرا «مرد» را «درد»ی اگر باشد خوش است؛
و درد «بیدردی» علاجش آتش است.
پ.ن:
و فرمود:
درد خواهم دوا نمیخواهم / غصّه خواهم نوا نمیخواهم
عاشِقم، عاشِقم مریض توام / زین مرض، من شفا نمیخواهم
بعد از دو سال، تنبلی را کنار گذاشتم و مصطفی را برای دومین بار بردم استخر.
*
حیرت و هیجان دفعهی قبل، جای خودش را به لذت و تلاش برای تجربه کردن داده است.
در کمتر از یک ساعت، غوطهوری در آب و دست و پا زدن برای پایین نرفتن را آموخت؛ بیمعلم و آموزش.
آدمیزاد را اگر ول کنی به حال خودش، خیلی به هلاکت نمیافتد. شازده کوچولو هم گفته بود که اگر آدم راه خودش را بکشد و برود، جای دوری نمیتواند برود.
برادر عزیزم؛
تفاوت منطق اهل ایمان و اهل کفر را ببین:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (سوره مؤمنون، آیه ۱)
قدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا (سوره شمس، آیه ۹)
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی (سوره اعلی، آیه ۱۴)
همهی رستگاری اهل ایمان بسته به فرایندی تدریجی در زندگی است. ملاک اهل ایمان برای سنجش رستگاری، جهتگیری درونی آدمها است.
اما
وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى (سوره طه، آیه ۶۴)
این منطق فرعون است. ظاهر را میبیند و امروز را و میدان ماده را. غافل است از باطن، از غیب، از درون.
«من او» رو دو دهه پیش خوندم و فقط چند صحنه خاص از کل ماجرا در خاطرم هست. یکیش که شاید از نظر بقیه خیلی مهم نباشه، همون اولای داستان، دو تا گوسفند کشتهاند و آویزان کردهاند برای سلاخی. کلههایشان هم جدا روی زمین افتاده. بحث میشه که از کجا میشه فهمید که کدوم کله مال کدوم گوسفنده؟
یه حرف نغزی میزنه پدربزرگه که هنوز از خاطرم نرفته. میگه «رفیق چشمش به خودش نیست، به رفیقشه.» بعدش نتیجه میگیره که اون لاشهای که کله سفیده داره بهش نگاهش میکنه مال گوسفند سیاهه است و برعکس... چش رفیق به تن رفیقشه!
*
درد تلخ چیست؟ و آن درد شیرین که تو را به حرکت در میآورد از کجا میآید؟
درد تلخ از نگاه به خود است: از نگرانی برای خود؛ غرق شدن در خود.
و درد شیرین همه از دیگری است: غم دیگری؛ دلشوره برای دیگری؛ غرق شدن در دیگری.
در این سرزمین
تا اطلاع ثانوی
افراد را برای صندلیها تربیت نمیکنند؛
بلکه صندلیها افراد را تربیت میکنند.
هشدار!
وقتی من و تو بچههامون رو تربیت نکنیم، «من و تو» بچههامون رو تربیت میکنه.
از بم یاد گرفتم که «زلزله» هیچکس را نمیکشد؛
«آوار» آدمها را نفله میکند.
درس تلخی است.
عزیز و غیره و ذلک همه رفتهاند مشهد. از توی اینترنت یک مورد معقول پیدا میکنیم و زنگ میزنم. میگوید تا قبل از یک و نیم اینجا باش. ده دقیقه بیشتر فاصله نیست. دوقلوها را میگذاریم و دو تایی میرویم بنگاه. طبقهی دو و نیم، نورگیر عالی، فضای کافی، تخلیه، بدون پارکینگ و آسانسور، محلهی خوب و آرام، قیمت منصفانه و لب مرز توانایی ما.
در این پایتخت وحشی بیش از نیم میلیون واحد مسکونی به کلی خالی وجود دارد و صدها بنگاهی فرصت طلب و هزاران مستأجر خانه به دوش بینوا. مثل این میماند که دو تاس شش وجهی را بیندازی روی صفحهی مار و پله. هیچ چیزی دست تو نیست. نه شش و یک؛ نه جفت و طاق؛ نه مار و پله. پس هلاک شد آنکه پارو زد.
بعد از ناهار تلفن میکنم و شرایط را به عزیز توضیح میدهم. چه نظری باید بدهد از هزار کیلومتر آن طرفتر؟ هنوز دوقلوها به چرت بعد از ناهار نرفتهاند که جواب استخاره هم «خوب» میآید. قرار میگذاریم با بنگاهی و وکیل صاحبخانه میآید برای تنظیم اجارهنامه. یک ساعت مانده به غروب جمعه بیست و سوم ذیقعده که بیعانه میدهم و کاغذ را امضا میزنم.
*
حالا باید برای اسبابکشی «هشتم» برنامهریزی کنم. یا امام غریب.