صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۲۲۳ مطلب با موضوع «نغز» ثبت شده است

عصر دیروز، اختتامیه چهارمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب به همت بر و بچه های رادیو معارف در حرم مطهر سیدالکریم در شهر ری برگزار شد.
بعد از مراسم با یکی از دوستان که امسال و پارسال در برگزاری این مراسم همکارِ هم بودیم، راجع به برتری های برنامه ی امسال حرف می زدیم:
گنجایش سالن خوب بود، امکانات صوتی سالن خوب بود، انتظامات خوب بود، تقسیم وظایف بهتر شده بود، اهدای جوایز منظم تر شده بود، تعداد و حجم جوایز افزایش داشت، تندیس و لوح تقدیر بسیار با کیفیت بود، میهمانان مهم تری آمده بودند، مجری دوم باعث تنوع برنامه شده بود، قرعه کشی سفر کربلا بسیار منظم تر از قبل بود، طراحی سن آبرومندانه و در شأن مراسم بود، پذیرایی و هدیه ی حاضران خوب توزیع شد و ...
*
این حرف ها را که زدیم و از هم جدا شدیم، در تنهایی با خودم فکر می کردم که آیا همه ی این عوامل باعث شد که ما مراسم بهتری داشته باشیم؟ معیار سنجش موفقیت یک برنامه چیست؟ عناوینی که در بالا شمردم چقدر باعث ادخال معنویت در قلب مخاطب شده است؟ چقدر از هدف بوی سیب که اعتلای فرهنگ عاشورایی است با زرق و برق مراسم تأمین می شود؟ کاه و جو چه دخلی به معنویت دارد؟
یاد اصطلاح «بت پرستی مدرن» افتادم که پیش از این برای بازسازی محافظه کارانه ظواهر یک برنامه ی معنوی بدون در نظر گرفتن باطن و محتوا به کار برده بودم. 

# اداره

# مدرسه

  • :: بداهه
  • :: نغز

بیرون پریدن دو خلبان لیبیایی از جنگنده برای خودداری از بمباران مردم، روز چهارشنبه چهارم اسفند موجب سقوط هواپیما بر فراز لیبی شد. (به نقل از همشهری)


دارم فکر می کنم که چند تا خلبان جنگی امکان تجربه ی یه همچین حسی رو تو زندگیشون دارن؟
«اجکت به نشانه ی اعتراض!»

# مدرسه

  • ۷ نظر
  • پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
اخیراً یه رفیق خوبی پیدا کردم که هر وقت باهام کار داره، یکی دو روز قبلش این جمله رو پیامک می‌کنه:

اذا احب الله عبداً جعله مفتاحاً للخیر...

یعنی امر خیری پیش اومده که چون خدا دوستت داشته قراره بیای به ما کمک کنی!
خوشم میاد از ادبش.

# تربیت

# دوست

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: پیامک
علت عدم توفیق پیام بران الهی در هدایت اکثریت مردم جامعه چیست؟
چه پیام بری موفق است و چه پیام بری ناموفق؟
با توجه به واقعه ی سقیفه ی بنی ساعده آیا عملکرد پیام بر خاتم در هدایت مردم را موفق ارزیابی می کنید؟

# تاریخ

# تربیت

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
  • :: نغز
اصولاً دو جور بچه وجود داره: بچه ی بوته ای و بچه ی گلخونه ای.
بچه های بوته ای همونایی هستن که باید باشن. اما بچه های گلخونه ای همونایی نیستن که باید باشن.
زیاد چرخیدن با بچه های گلخونه ای برای من و همکارام نتیجه اش این میشه که خیال می کنیم همه ی بچه ها «این» جورین. در صورتی که اکثر بچه ها «اون» جورین!
امروز که برای یه جلسه به هنرستانی در منطقه چهارده رفته بودم، بعد از مدت ها بچه های واقعی بوته ای رو دیدم. دقیقن همون جوری بودن که باید باشن! و من واقعاً نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. چون حالا من هم تبدیل به یه معلم گلخونه ای شدم...

# مدرسه

# تربیت

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
بعد از ساعت کلاس، تا نزدیک غروب، حدود دو ساعت نشستم و با بچه ها بگو مگو کردم.
بحث از نقش روح در هنر دیجیتال به سیر تکامل هنر و نحوه ی شکل گیری ذائقه ی عوام و مقوله ی نسبی بودن معیارهای زیبایی تا طراحی مسجد گوهرشاد و عدد طلایی کشیده شد و به مراتب رشد مازلو و پندار از خود و مدپسندی و رفیق ناباب و کیستی ما رسید! قرار شد برای هفته ی آینده چند تا خبر تازه، جذاب، مرتبط و صحیح از رسانه های مکتوب بیاورند تا راجع به اجزای خبر مطلوب صحبت کنیم.
*
چرا زودتر این کار را نکرده بودم؟ این همه حرف توی گلویشان گیر کرده بود. خوششان می آید یکی نفس به نفس جوابشان را بدهد. تند و تند آسمان و ریسمان را به هم می بافند و پرت می کنند طرفت. باید سرت را بدزدی و به موقع جا خالی بدهی تا حرفشان را بزنند. خالی که بشوند، راحت گوش می کنند... الحمدلله.

# تربیت

# مدرسه

# کلاس

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
نمی دانم اگر سیدمرتضی آوینیِ آینه ی جادو زنده بود امروز چه نظری راجع به اخراجی های یک و دو داشت.
اما یقین دارم مثل من دوست داشت «اخراجی های یک و نیم» را در تنهایی ببیند تا مجبور نشود جلوی اشک هایش را بگیرد.
«اخراجی های یک و نیم» جدی ترین هجویه ی سینمایی انقلاب است که با اخلاص عجیبی ساخته شده و در ورای ظاهری کودکانه، عمق دردهای نسل جنگ را به زبانی بلیغ روایت می کند.
*
حتماً کمی از زمانه پرتم که این فیلم نیم ساعته را تازه امروز دیده ام. البته زمان مناسبی بود. تنهایی...

# فرهنگ

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
هر چقدر هم که عشق به آتش ماننده باشد(+) ، غم به برف شبیه تر است.
بی صدا، شبانه، اندک اندک، سرد. صبح که چشم باز می کنی، زیر انبوه برف آرمیده ای. تکان نمی شود خورد.
برف را باید کم کم که می بارد، کم کم پارو کرد. برف تلنبار، آفتاب ظهر تابستان می خواهد. شمس الشموس...
و برف هر چه سنگین تر ببارد، تا زمین گرم باشد، راه به جایی نمی برد. «دل» هر چه مأیوس تر، «غم» پیروز تر.

...قل یا عبادی الذین أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله یغفر الذنوب جمیعا...

# توبه

  • ۴ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز
خودِ هفدهم دی ماه فرقی با خودِ شانزدهم دی ماه یا خودِ هجدهم دی ماه ندارد.
ما هستیم که به این روزها فرق می دهیم: فکر های ما، حرف های ما، اشک های ما...
*
عشق از همه لحاظ مثل آتش است:
اگر چشم داشته باشی، نورش را می بینی.
اگر چشم هم نداشته باشی، گرمایش را، بوی دودش را می فهمی. دستت را می سوزاند.
آتش روی کاغذ هم که نوشته شود، باز هم آتش است. می سوزاند. کلمات هم سطر و هم ستونش را خاکستر می کند. آتش اما به جان کاغذ اگر بیافتد، کاغذی باقی نمی گذارد.
*
حساب کن -آتش نه - عشق به جان کاغذ افتاده باشد.


... بزنم یا نزنم؟ ها...؟ بزنم یا نزنم؟

# برادر

  • :: پریشان
  • :: نغز

تقصیر من نیست. بچه های باهوشی هستند. نقطه ضعفم را شناخته اند. فهمیده اند که صبرم زیاد است؛ کلاس را به هم می ریزند. ساکت می ایستم و تماشایشان می کنم.
از توی دلشان و بعد از زیر زبانشان می گذرد که: «الان است که عصبانی بشود... الان است که یک چیز تندی بگوید...» الکی اخم هایم را توی هم می کشم که خیال کنند عصبانی شده ام. تماشایشان می کنم و بعد بلند بلند بقیه ی کتاب را می خوانم. همه ی تلاشم را می کنم که فکر کنند از شلوغ کردنشان و حرف زدن و گفتن و خندیدنشان سر کلاس ناراحت می شوم.
و نمی دانند که کیف می کنم وقتی یواشکی مشق زنگ بعد را از کتاب همدیگر رونویسی می کنند و از هر جمله ی جدی، مضحکه ای می سازند و از ته دل می خندند.
بچه های باهوشی هستند. اما هنوز نفهمیده اند که با چه پیام بر عجیبی طرف شده اند.

# مدرسه

# کلاس

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

سلام
با شما بودم. حالا این قدر نزدیک هستیم که بدون خجالت پیام خصوصی بگذاری و بی ملاحظه از حال دلت بگویی که این یکی دو روزه بهتر شده است. (می دانم که می دانی کشتی حسین علیه السلام سریع ترین است.)

«هر شب، نه هر لحظه، هوس نوشتن فکرم را پریشان می کند. بین دو راهی نوشتن یا ننوشتن، شاید مرگ گزینه ی بهتری باشد.»
چرا زندگی را از خودت دریغ می کنی؟ بارها گفته ام: برای خودت بنویس؛ کوتاه، خصوصی، بی حاشیه. کمک بزرگی است به دلت؛ سبکش می کند.

«زنده ام به جوهری که دوستان بر کاغذ جاری می کنند، زنده ام به آینده»
پرنده به شوق آسمان زنده است، نه دلربایی میله های قفس. دوستان کاغذهای خودشان را جوهری می کنند. امید بیهوده به مشق دیگران نبند. انشای خودت را بنویس. ولو که پر غلط باشد.

آینده از آنِ جوانان است. زنده بمان!

# مدرسه

# برادر

  • :: پریشان
  • :: نغز
بسم الله الرحمن الرحیم

و نَبِّئهُم عن ضَیفِ ابراهیم
اذ دخلوا علیه
فقالوا سلاماً
قال اِنّا مِنکم وَجِلون
قالوا لاتَوجَل
اِنّا نُبَشِّرُکَ بغلامٍ علیمٍ

صدق الله العلی العظیم

حجر، ۵۱ - ۵۳


پ.ن:

* انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...
** تاسوعای حسینی

*** همه چیز خوب است؟ نشد که بپرسم.

# برادر

# سین

# قم

# مدرسه

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: ذکر
«تنهایی» وقتی عمیق می شود، بسیط هم می شود.
وقتی به شنیدن سکوت ممتد در مغزت عادت کردی، صدای سکوت به این راحتی ها از خاطرت پاک نمی شود.
در حضور دیگران، در مهمانی، در جلسه ی کاری، در کلاس درس، ...
دو هفته است به این عارضه مبتلا هستم.

پ.ن:
نوشتن این چهار خط، چهار ساعت تمام طول کشید؛ لذا بداهه محسوب نمی شود و یقیناً پریشان است.

# حج

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز
فکرش رو بکن
:
سی و چند روز بدون تلفن، موبایل، پیامک
سی و چند روز بدون تی وی، سی دی، دی وی دی
بدون رایانه، اینترنت، جیمیل، گودر، وبلاگ
::
سی و چند روز بدون رانندگی، پمپ بنزین، کمربند ایمنی
سی و چند روز دوری از محل کار، ورد و اکسل، جوملا و فوتوشاپ، آدیوشن و تکست و ادیت
دور از صف نونوایی و دخل بقالی و بازار تره بار
:::
سی و چند روز تنهایی، غریبی، بی کسی، دوری از دوست و آشنا، فامیل و خانواده
بدون مدرسه و بچه ها، مدیر و معلم، تخته و فهرست نمرات
::::
فرض کن که این سی و چند روز مکه و مدینه هم نباشی، بروی وسط بیابان خدا، یا حبس انفرادی آلکاتراز
همین رهبانیت به تنهایی مغتنم است.

# حج

  • :: بداهه
  • :: نغز
ها؟
مثلاً باید صحنه ی خداحافظی چطور باشد؟ هان؟
...
این خداحافظی، حکم دیدار آخر را دارد. حاجی دارد می رود سفر قیامت. قرار نیست برگردد که. باید محبت این دنیا را بریزد بیرون تا راحت جان بکند. ذره ای از محبت این دنیا، محبت اشیای این دنیا، محبت آدم های این دنیا توی دلش باشد، جان کندنش، جهنم است. برزخش می شود دوزخ.
نباید که حالا دم آخری چشم بدوزد به سیاهیِ چشمانت و سیب محبت دلش را برایت قاچ کند. نباید که این آخرین لحظه خودش بهانه ی پابندیش شود. نباید خداحافظی طول بکشد مبادا که دلش بلغزد.
...
تو هم بریز بیرون این محبت دنیایی را. چه فایده دارد حالا که قرار است تمام شود؟

حلال کن رفیق... حلال کن برادر...

# حج

# محمدم

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز
همیشه همین طور است. همه ی برنامه ها به هم می ریزد:
تماس می گیرد از کاروان که سفر شما یک هفته جلوتر افتاده...
*
مردن هم همین طوری است لابد. هر چقدر هم که آماده باشی بالاخره غافلگیر می شوی.
مرگ آگاهی امر خیلی مشکلی است.
*
همه ی برنامه ها به هم ریخته: کارهای روزهای آخر، خداحافظی ها، توشه برداشتن ها، آمادگی روحی...
فقط کفن ها آماده است؛ دو تا حوله ی ندوخته ی  احرام.
فاتحه

# حج

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون