صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۲۲۳ مطلب با موضوع «نغز» ثبت شده است

امپراطوری معظم گوگل از شبکه مجازی خود به نام «گوگل‌پلاس» رونمایی می‌کند و ما قحطی‌زدگان ارتباط حقیقی و تشنگان دریای فیلترشده‌ی اینترنت به سویش حمله می‌بریم.
بی آن که لحظه‌ای درنگ کنیم و از خود بپرسیم: «ما به توسعه‌ی ارتباطات مجازی‌مان چه نیازی داریم؟ و چقدر نیاز داریم؟»

# رسانه

  • ۹ نظر
  • يكشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

یک نفر از دوستان قدیمی که سال‌ها از او بی‌خبر بودم بی‌مقدمه تماس گرفته و ابزار محبت کرده.
از توی فایل اکسل ذهنم تمام مشخصاتش را یافته‌ام: سن و سال، قیافه و لهجه، قد و قامت، رشته و سواد، علایق و دغدغه‌ها. اما متأسفانه هر چه فایل ورد ذهنم را بالا و پایین می‌کنم که بلکه خاطره‌ای، گفتاری، یادگاری، چیزی از او بیابم نمی‌توانم.
ذخیره کردن اطلاعات آدم‌ها در دو فایل جداگانه‌ی ورد و اکسل همین دردسرها را هم دارد.
حالا من با آدمی طرف هستم که کاملاً می‌شناسمش و هیچ از او به خاطر ندارم.

# دوست

  • ۶ نظر
  • چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
  • :: یزد

یه جمله‌ی معروف هست که میگه: «هر دو بار اسباب‌کشی معادل یک بار آتش‌سوزیه!»
البته منظور نظر گوینده میزان خسارت‌هاییه که به اسباب و وسایل -در اثر نقل و انتقال استاندارد و تضمین‌شده‌ی شرکت‌های باربری (!) - وارد میشه.
اما به نظر من: «هر دو بار اسباب‌کشی معادل یک‌بار اردوی جهادیه!»
البته من از نظر معنوی این دو پدیده رو قابل مقایسه نمی‌دونم. اما واقعاً این موارد به نظرم کاملاً قابل مقایسه‌ست:
پیش‌قراولی => جستجوی بنگاه به بنگاه و کوچه به کوچه‌ی خانه‌ی جدید
مذاکره و تفاهم با مسئولین منطقه => عقد قرارداد با صاحبخانه و طی کردن شرایط سکونت
تأمین بودجه و اعتبار برای اردو => جمع و جور کردن مبلغ بیعانه و اجاره و ... از هزار راه نارفته
رفت و برگشت به منطقه => سر و کله زدن با راننده و کارگر حمل و نقل و ... برای جابجایی
اسکان جهادی در منطقه => سازگار شدن با خانه‌ی جدید که کمبودهای اقامتی فراوانی دارد
و البته خستگی و بی‌خوابی و کار بدنی شدید و درگیری لفظی و تنش‌های روانی و ... که همواره جزء لاینفک این دو برنامه‌ست.

# مسکن

# جهادی

# سبک زندگی

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
اسباب کشیدن مثل درد کشیدن است.
امتداد دارد.
تمام نمی‌شود.

# مسکن

# قم

  • ۶ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

از فواید یافتن گوش مفت اینه که به جای نوشتن روی کاغذ میتونی افکارت رو شفاهی چرکنویس-پاکنویس کنی.
*
امروز در ملاقات خوشایندی که با چند تا آدم خوب داشتم بالاخره یک‌بار از اول تا آخر بحث روابط مجازی و فیس‌بوک و تغییرات نسل آینده رو با صدای بلند مرور کردم.
دست [گوش] دوستان درد نکنه!

# پنجشنبه‌ها

# دوست

  • ۷ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
دروغ‌گو کم حافظه‌ست.
استثنا هم نداره.

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
جنگ هنوز درست و حسابی تمام نشده بود که پایم را مستقیم گذاشتم توی «دبستان».
«آمادگی» برای نسل ما یک حسرت است.
مهر1367

*
فرصتی برای راه رفتن نیست. باید بدویم.

# حبیب

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۰
  • :: نغز
  • :: کودکی
113 هجری قمری فینیان نامه می نویسند به امام محمدِ باقر علیه السلام و طلب مرشد می کنند. به دستور امام، سلطانعلی از مدینه النبی هجرت می کند به قصبات کاشان.
سلطانعلی برای مردم امام زاده است؛ حتی قبل از شهادت. دورش جمع می شوند، دل می دهند و دین یاد می گیرند. حاکم دست نشانده اما طاقت نمی آورد. امام را که در مدینه مسموم می کنند، امام زاده را هم می کشند. اما نه بی سر و صدا. جنگ نمایانی می شود و کربلایی در قلب ایران برپا. سلطانعلی و تعدادی از مردمان خاوه با لب تشنه در صحرا سر بریده می شوند و فینیان بدنش را در قالیچه ای می پیچند و به مدفن می آورند؛ و تا امروز که من دیدم بیش از هزار و سیصد سال است که مردم به ضریحش دخیل می بندند و حاجت می گیرند. +حال عجیبی دارد مشهدِ «سلطان» علی بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام در اردهال کاشان. باید بودید و می دیدید.

# شیعه

# ایران

# تاریخ

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۲ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
در شریعت محمدیه هر گونه ماهی فلس دار که در آب نمرده باشد، قابل خوردن است؛ ولو این که هنوز زنده باشد.

# حبیب

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
ما باید روی «بهره وری» متمرکز شویم.

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۳ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
بیست و دو سال شعار دادیم: وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد...

حالا حکم جهاد صادر شده. این گوی و این میدان!

# رهبر

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
همه ی آن هایی که ازدواج ایده آل را تنها در به هم رسیدن یک دختر و پسر جوان و متناسب زیر یک سقف می دانند، از قدرت جادویی کانون خانواده غافلند.
ازدواج عبارت است از افزودن حلقه ای محکم به سلسله حلقات تو در توی نظام خانواده. در حقیقت ازدواج صحیح، قدمی مؤثر برای ترمیم شکاف لایه های مختلف اجتماعی و تقویت بنیه ی پدافند غیرعامل کل جامعه است.

# خانواده

# ازدواج

  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
  • :: نغز
آدم عاقل وقتی از قطار جا می مونه، دنبالش نمیدوه.
تاکسی می گیره و توی ایستگاه بعدی بهش میرسه.

# عقل

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۹
  • :: نغز

اسرائیلیه در حالی که با مشت و لگد به جون فلسطینیه افتاده بوده، مدام فریاد می زده: «کمک! کمک! به دادم برسید!»
مردم جمع میشن دورشون به یارو اسرائیلیه میگن: «تو که داری این بدبختو تا میخوره میزنیش، کمک برا چی میخوای؟!»
اسرائیلیه در حالی که سعی میکرده بغضشو قورت بده میگه: «آخه این فلسطینیه گفته اگه بلند شم میکُشمت!»

# مدرسه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

«هیچ وقت از کارِ خودت خوشت نیاد»
این توصیه ی راهبردی عزیز که بارها خدمت برادران گرامی عرض کرده ام حاوی اعلام خطری جدی است به آنانی که از کار خودشان خوششان می آید! یعنی وقتی به یک موفقیت نسبی می رسند خوشحال می شوند و این خوشحالی را تبدیل به نوستالژی می کنند و تا آخر عمر از این که یک بار موفق شده اند لذت می برند و «تلاش کردن» را به بهانه ی «سابقه ی موفقیت آمیز داشتن» رها می کنند.
غافل از آن که برخی خوشی های حاصل از موفقیت های ظاهری، زنگ هشداری برای ناکامی های آتی است.
آدم باهوش اندازه ی کار خودش را می داند و چون احتمال هر شکستی را در آینده می دهد، دل به موفقیت امروزش نمی بندد و دائماً تلاش می کند و تلاش می کند تا بهتر شود.
آدم باهوش، از خود ناراضی است.

# سبک زندگی

# تربیت

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
  • :: عزیز
  • :: نغز

بچه تر که بودم خیال می کردم کسی که روی دیوار خانه اش تصویر سیدمرتضی آوینی نقاشی کرده باشند، خیلی خوشبخت است.
آن موقع که تازه برچسب های کوچک رنگی شهدا مُد شده بود، نقاشی دیواری به آن بزرگی خیلی چیزِ مهمی حساب می شد.
*
اما گذشتِ زمان به من ثابت کرد که اگر عکس سیدمرتضی آوینی را روی پیراهنت چاپ کنی، روی جلد سررسیدت، حتی اگر چاپخانه ی تصویر سیدمرتضی آوینی داشته باشی و خانه تان توی خیابان سیدمرتضی آوینی باشد و کتاب های سیدمرتضی آوینی را توی کتابخانه ات به ترتیب قد چیده باشی، حتی اگر سری کامل وی اچ اس های روایت فتح را، سی دی و دی وی دی با کیفیت اچ دی همه ی فیلم هایش را توی آرشیوت داشته باشی، روی هاردت صدها تصویر جور واجور و دست خط های اصل و با کیفیتش را اسکن کرده باشی، حتی اگر صاحب سایت اینترنتی سیدمرتضی آوینی باشی و دامنه ی «سیدمرتضی آوینی دات هر چیزی» مال تو باشد، با همه ی این ها ذره ای خوشبخت نیستی.
خوشبختی آن است که سخنش را بشنوی و ذره ای عمل کنی.

الا روح طوفانی مرتضی / سلیمان تسلیم امر قضا
از آن دم که در خون شنا کرده ای / مرا با جنون آشنا کرده ای
جنون را به حیرت در آمیختی / قلم را به غیرت برانگیختی
زهی سعادت، که شهادت است...

# آوینی

# قصه

# شهید

  • :: نغز
  • :: کودکی
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون