برای یک ژاپنی کاملاً عادی است که بهعنوان نوجوان به زیارتگاه شینتویی برده و در آنجا برایش دعای خیر کنند، ولی بعد مطابق تشریفات مسیحی ازدواج کند و نهایتاً مراسم خاکسپاری او بودایی باشد.
# دین
# سبک زندگی
- ۱ نظر
- چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷
برای یک ژاپنی کاملاً عادی است که بهعنوان نوجوان به زیارتگاه شینتویی برده و در آنجا برایش دعای خیر کنند، ولی بعد مطابق تشریفات مسیحی ازدواج کند و نهایتاً مراسم خاکسپاری او بودایی باشد.
وقتی کسی میخواهد لاغر شود، یکی از اولین توصیههایی که به او میکنند این است که شام نخور. کاری که برای اکثر افراد سخت نیست. اما فرض کنید چنان فقیرید که «نمیتوانید» شام بخورید. آنوقت است که از صبح ذهنتان درگیر این مسئله است که برای شام باید چکار کنم؟ این تجربه چیزی است که نویسندگان یک کتاب جنجالی به آن میگویند کاهش «پهنای باند ذهنی»، چیزی که باعث میشود فقرا مداوماً تصمیمات بد بگیرند.
مقالهی بسیار خواندنی بالا را از دست ندهید.
هستهی مرکزی ایدهی این مقاله، موضوع «پهنای باند ذهنی» است. موضوعی بسیار جالب که در این مقاله ربط آن به «فقر» را توضیح میدهد. اما کلاً موضوع قابل تأملی است.
کسانی که همیشه خوشقیافه بودهاند، اصلاً متوجه برخورد دیگران با خودشان نیستند و اینکه این برخورد چقدر به ظاهر ربط دارد. حتی شرط میبندم که آدمهای جذابْ نظر بهتری نسبتبه بشریت دارند: چون همه همیشه با آنها مهرباناند، فکر میکنند همه مهرباناند. ولی همه که مهربان نیستند. همه حتی بیش از آنکه باورمان شود، در قیدوبند ظاهرند... آدمهای زشت، آدمهای چاق، حتی آنهایی که فقط معمولیاند: اینها باید خیلی تلاش کنند تا بقیه راضی شوند. باید برای اثبات خودشان کاری بکنند. ولی وقتی ظاهر قشنگی داشته باشید، لازم نیست کاری بکنید. کافی است گوشهای بنشینید تا همه از بودنتان مشعوف شوند.
و سعدی گوید:
ای پسر، منافع سفر چنین که گفتی بی شمار است ولیکن مسلم پنج طایفه راست: نخست بازرگانی که... دومی عالمی که... سیم خوبریویی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند که بزرگان گفتهاند: اندکی جمال به از بسیاری مال و گویند روی زیبا مرهم دلهای خسته است و کلید درهای بسته لاجرم صحبت او را همه جای غنیمت شناسند و خدمتش منت دانند.
شاهد آن جا که رود حرمت عزّت بیند
ور برانند به قهرش پدر و مادر و خویش
گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیشاو گوهرست گو صدفش در جهان مباش
دُرّ یتیم را همه کس مشتری بودسمعی اِلی حُسن الاغانی
مَنْ ذا الّذی جَسّ المثانی
تصاویر گرفته شده از حراجهای تهران اولین نمونههای رسمی از گردهماییهای اختصاصی و علنی طبقهای جدید از عموماً تهرانیها است که در سالهای اخیر به شکل سرسام آوری ثروت اندوخته است. اخبار حراج تهران ما را وادار میکنند بپرسیم چه بی عدالتیهای اقتصادی و یا فسادی منجر به انباشت سریع سرمایه برای بخش کوچکی از جامعه به این شکل شده است؟ آن هم جامعهای که سی و چند سال پیش با امید برقراری عدالت اجتماعی و اعتراض به تقسیم ناعادلانه ثروت، انقلابی بزرگ را پشت سر گذاشت.
خبر چکش خوردن یکی از “هیچ” های رومیزی پرویز تناولی به قیمت ۲۸۰ میلیون تومان چند ساعت بعد از خبر شلاق خوردن کارگران معترض به اخراج از معدن طلای آق دره منتشر شد. و در هر دوی این خبرها یک چیز روشن است: وضعیت موجود چنان تثبیت شده که دیگر ترس و خجالتی از نمایش رابطه خود با پول ندارد.
دیگر دوران خجالت از علنی کردن تسهیلات ویژه و برنامههای تفریحی برای ثروتمندان به سر آمده، همانطور که دیگر از عریانترین شکل سرکوب طبقاتی، یعنی شلاق زدن کارگرانی که برای دریافت حداقلها اعتراض کردهاند شرمی وجود ندارد. رسانهای شدن این دو در کنار هم به ما یادآوری میکنند که در یکی از مهمترین لحظات تغییر در مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در ایران هستیم. شعارهای دیواری درباره مستضعفین یک به یک پاک میشوند و جایشان را به «کار عار نیست» های شهرداری میدهند. قرار است فکر کنیم آنها که در عکسهای حراج تهران لبخند میزنند خیلی کار کردهاند و آن کارگرانی که شلاق میخورند تنبل و زیاده خواه بودهاند. اما تلاش وضعیت موجود در توجیه خود بی نتیجه است: هر دو تصویر برای ما به یک اندازه مشمئز کننده و فراموش ناشدنی است.
من: یکجایی در خیابان سلطنت آباد، هفتاد دقیقه برای حدود صدنفر خانم منشوری (بیحجاب و بدحجاب) دربارهی تربیت رسانهای پسرهای چهاردهسالهشان حرف زدم.
تو: واقعاً چطوری اینکار را کردی؟
من: خب به هر حال من هم جذابیتهایی دارم!
کورش باقری سرمربی سابق تیم ملی وزنه برداری ایران و دارنده مدال طلا مسابقات ۲۰۰۱ قهرمانی وزنه برداری جهان و رکورد دار حرکت یک ضرب المپیک است. وی در المپیک ۲۰۱۲ لندن مربی وزنه برداران ایرانی بود؛ که با هدایت وی تیم ملی وزنه برداری ایران برای اولین بار موفق به کسب ۴ مدال طلا، نقره و برنز شد.
پاییز سال ۹۲ او به علت یک عارضه ارثی دچار ایست قلبی شد و ۴۸ دقیقه تقریباً مرده بود که البته زنده ماند و امروز بعد از دو سال از آن حادثه، فارس با او گفتگو کرده است:
فارس: الآن ورزش کردن که برای سلامتی شما مشکلی ندارد؟
کورش باقری: ورزش در حد نرمال مشکلی پیش نمیآورد البته این را با تجربه می گویم که ورزش حرفه ای جز ضرر هیچ کمکی به سلامتی نمیکند، مخصوصاً ورزش حرفه ای نوین. خواهشم این است که ورزشکاران ما بیشتر مراقب خود باشند.
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
در دایرهالمعارفهای عمومی این توضیحات را دربارهی انگل پیدا میکنی:
اَنگَل به گیاه یا حیوانی که بر روی یا داخل بدن موجود زنده دیگری زندگی نموده و از این زندگی فایده میبرد و یا تغذیه میکند، گفته میشود.
زندگی انگلی عبارتست از یکی از اشکال همزیستی فیزیولوژیکی بین دو حیوان از دو جنس مختلف که یکی از آنها (انگل) معمولاً کوچکتر و ضعیفتر بوده و در سطح یا داخل بدن جنس قویتر (میزبان) زندگی و تغذیه میکند و در بدن او ایجاد اختلال مینماید. این همزیستی ممکن است دایم یا موقت باشد.
به عزیز که صبح اعتراض میکند که «پسر! زبان روزه خودت را کجا میکشانی صبح تا شب؟ یک روز آمدی تهران، استراحت کن» نمیتوانم بگویم. اما اینجا میشود گفت که اگر این #پنجشنبهها نباشد، در برایند زندگیام فرقی با یک انگل ندارم.
روزهایی مثل این مجبورم میکند که بیاتکا به هیچ نهاد بالادستی (غیر از سازمان بوستانها و فضای سبز شهرداری تهران که تازه همان هم موتور فوارهاش داغ میکند ظهر تابستان) و بیهمکاری هیچ موجود زندهای (غیر از همین درختانی که مدام جای سایهشان عوض میشود) برای دیگران -احتمالاً- مفید باشم.
*
با تشکر از محمدحسن، آقا مهدی، محمدمهدی، حسین و پویا که یازده ساعت کار مفید امروزم را مدیون آنها هستم.
طبق معمول مقالهی هیجانانگیزی در ترجمان منتشر شدهاست: قدرت، جنسیت و کفش پاشنه بلند
سالهاست که موضوع «کفش پاشنه بلند» به عنوان نمونهی یک بلاهت همهگیر وارداتی برایم جذابیت پیدا کرده است. در این مقاله به اجمال تاریخچهی این پدیدهی مبتذل غربی آمدهاست.
عجله و شتاب تمدن غرب برای فاصله گرفتن از عقلانیت و دامن زدن به شهوات -حتی از قرن نوزدهم تا امروز- در زمانهای که داد عقلانیت و تفکر غربی گوش فلک را کر کرده، شگفتانگیز است:
در قرن نوزدهم ... پاشنهها ارتباط خود با عدم عقلانیت زنانه را حفظ کردند. یک مخالفِ حق رأی عمومی [یعنی حق رأی برای عموم زنان و مردان] در سال ۱۸۷۱ در نیویورک تایمز نوشت: «حق رأی عمومی! حق داشتن منصب! به ما یک زن نشان دهید که آن قدر ذوق و سلیقه داشته باشد که هم لباس زیبایی بپوشد و هم تا خیابان پنجم با کفشی پیاده روی کند که راحتی و پاهای او را نابود نکند.»
پینوشت:
مخاطب صاد هرگز بانوان نبودهاند. برادران عزیزم این یک استثناء را ندیده بگیرند لطفاً. ممنون.
سال ۹۰ تعدادی کارتن موزی خریدم برای امر مقدس اسبابکشی از قرار هر جعبه سیصد تومان. سال بعدش برای استمرار اسبابکشی تعداد دیگری کارتن خریدم به قیمت پانصد تومان و این موجودات ارزشمند مدت ده ماه تمام زندگیم را در خودش جای داده بود.
فروردین ۹۲ که به مجتمع یاس رفتیم، کارتنهای خالی را از قم بردم تهران که باجناق گرامی برای اسبابکشی از تهران به شهر [...] استفاده کند. بعد از آن در پاییز همان سال کارتنها را آوردم قم که اصغرآقا ببرد برای اسبابکشی. کار او که تمام شد اوایل پارسال دوباره خودم کارتنها را پر کردم که به خانهی جدید بیایم. تابستان پارسال که مستقر شدیم، کارتنها را بردم تهران که باجناق محترم از شهر [...] رجعت کنند به تهران.
تا این زمان چیزی حدود سی تا کارتن موزی وجود داشت که شش تا اسبابکشی را به سلامتی برگزار کرده و سه دفعه جادهی قم-تهران را پیموده بود.
زمستان ۹۳ که جهاز خانم مهندس را بار وانت کردیم که برود شهرستان، ده پانزده تا از کارتنها هم رفت و دیگر برنگشت.
به بهانهی اسبابکشی قریبالوقوع اخوی دیشب رفتم که کسری موجودی «بانک کارتن موزی» را تأمین کنم. هر جعبه را میداد دو هزار تومان. حالا چهاردهتا کارتن خالی از قم بار زدهام ببرم تهران که اخوی اسبابش را بریزد توی آنها و بیاورد قم.
خدا خودش هفتمین پروژهی این مقوا پارهها و چهارمین سفر بین شهریشان را ختم بخیر بفرماید؛ انشاءالله.
پ.ن:
و حملناه علی ذات الواح و دسر...
تو:
هنوز حلاوت خواندن «نیمهی دیگرم» از زیر زبانم بیرون نرفته است... که حالا باید «من دیگر ما» را بخوانم!
این یکی پنج جلد است. یکی از قبلی بیشتر.
فکر کنم کار مهمتری در پی داریم...
پ.ن:
به خودش نگفتم. اما عین بچهها ذوق کردم.
و ضد غنا فقر است و آن عبارتست از نبودن آنچه محتاج الیه [مورد احتیاج] انسان است.
پس اگر از ضروریات باشد صاحب آنرا مضطر گویند،
و اگر قدر ضرورى باشد و صاحبش به آن خوشحال است و زائد بر آنرا دوست ندارد آن شخص را زاهد گویند،
و اگر زائد را دوست تر دارد ولکن طلب آن نمى کند او را قانع گویند،
و اگر رغبت زیاد دارد و نهایت تعب در آن مىکشد یا اگر دست از طلب کشید بجهت عجز بوده آنرا حریص گویند،
و اگر مال دنیا وجود و عدمش در نزد او مساویست و بغناء و فقر هر دو راضى است او را مستغنى گویند، و مرتبه این شخص از زاهد بالاتر است.
مقامات العلیه حاج شیخ عباس قمى
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى)
باور بفرمایید رادیومعارفیها هم از این جیگولبازیها و حرکتهای رسانهای عوامپسند بلدند. این اتفاق خوب را دریابید:
تو: آیا نتایج این نظرسنجی با توجه به اندازه نمونه میتواند واقعی باشد؟
من: بنده کلهم اجمعین سه واحد آمار پاس کردم در دانشگاه که اگر کنترل کیفیت آماری هم بهش اضافه کنیم میشه شش واحد. اون وقت چطور میتونم درباره واقعی بودن نتایج نظرسنجی که «مرکز آمار ایران» زیرمجموعه «سازمان مدیریت و برنامه ریزی» «ریاست جمهوری» منتشر کرده اظهار نظر کنم؟!! اما نتایج این نظرسنجی با نظرسنجی قبلی که سازمان ما انجام داده بود همخوانی داره. ذهنیت خودم هم به این نتایج نزدیکه. چرا باید واقعی نباشه؟
تو: خب خیلی خوبه که. من فکر میکردم اوضاع خیلی بدتر باشه. آخه اینا با مشاهدات من همخوانی نداره. ممنون
من: احتمالاً مکان قرارگیریت مشکل داره. در حال حاضر جامعه ایرانی به دو دستهی کاملاً مشخص «گونههای در حال انقراض» و «دودمانهای طول و دراز» تقسیم میشه. شما سعی کن کم کم از گروه اول به سمت گروه دوم نزدیک بشی.
تو: با دعای شما انشاالله
شازده کوچولو گفت: سلام!
مغازهدار گفت: سلام.
این بابا فروشندهى قرصهاى ضد تشنگى بود. خریدار هفتهاى یک قرص مىانداخت بالا و دیگر تشنگى بى تشنگى.
شازده کوچولو پرسید: اینها را مىفروشى که چى؟
مغازهدار گفت: باعث صرفهجویى کُلّى وقت است. کارشناسهاى خبره نشستهاند دقیقاً حساب کردهاند که با خوردن این قرصها هفتهاى پنجاه و سه دقیقه وقت صرفهجویى مىشود.
- خب، آن وقت آن پنجاه و سه دقیقه را چه کار مىکنند؟
ـ هر چى دلشان خواست...
شازده کوچولو تو دلش گفت: «من اگر پنجاه و سه دقیقه وقتِ زیادى داشته باشم خوشخوشک به طرفِ یک چشمه مىروم...»
خدایا اگر بیست و پنج تا بچه بهم بدی قول میدم که اسم آخرینشون رو بذارم «آدم»
حتی اگر دختر باشه