صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبک زندگی» ثبت شده است

در آستانه‌ی ماه مبارک رمضان بالاخره طرحی که مدت‌ها ذهنم را مشغول کرده‌بود به طور مختصر نوشتم. اگر خوشتان آمد و تصمیم گرفتید امسال با این شیوه در بارگاه قرآن کریم زانو بزنید خوشحال می‌شوم اگر خبر بدهید تا دیگران هم در جریان قرار بگیرند.

طرحی نو در سیر مطالعاتی قرآن کریم

# سبک زندگی

# قرآن

  • :: بداهه
  • :: ذکر

شش و نیم کیلو آلبالو خریدیم از قرار کیلویی دوهزار تومان. شستیم و برگ و ساقه‌‌ها را تمیز کردیم و ریختیم توی قابلمه. حالا باید تصمیم بگیریم:
اگر نمک بزنی می شود لواشک ترش و اگر شکر بریزی می‌شود مربای شیرین.
به راستی چه باید کرد؟

# سبک زندگی

  • :: بداهه

دیروز برای اولین بار برنامه‌ی «گره» را دیدم. تعریفش را از برخی رفقا شنیده بودم. بسیار بسیار بیشتر از تصور قبلی‌ام با دل‌مشغولی‌هایم هم‌خوان بود. اولین جمله‌ی مجری در شروع برنامه چیزی شبیه این بود: «این برنامه برای اوناییه که از بوجود اومدن پدیده‌ای به اسم انقلاب اسلامی خوشحالن اما از خروجی‌های اون راضی نیستن»
برای من شنیدن این جمله‌ی جسورانه از «خرس قطبی» شگفت‌انگیز، باورنکردنی و دلچسب بود. برنامه با انتقاد از سبک زندگی آمریکایی شروع شد و بعد پرداختن به «فرهنگ مصرف پلاستیک» و «حضور بی‌ضابطه‌ی رسانه‌های دیجیتال در زندگی» به موضوع «حجاب» پرداخت و یک خانم ره‌یافته‌ی استرالیایی و یک خانم ایرانی محجبه رو پای میز گفتگو نشوند.
امروز کمی جستجو کردم و میلاد دخانچی را در اینترنت پیدا کردم.
وحید یامین‌پور و یکی دو نفر دیگر هم در این‌باره چیزهایی نوشته‌اند. گره را ببینید.

# رسانه

# سبک زندگی

  • :: بداهه

«آب‌شیرین‌کن» دستگاه ساده‌ی به ظاهر پیچیده‌ای‌ست. دفعه‌ی اول که دیدم وحشت کردم: چهار تا ورودی-خروجی، پنج تا فیلتر مختلف و استفاده‌ی همزمان از آب و برق؛ چیزی شبیه آزمایشگاه پروفسور بالتازار!
فروشنده‌ای که بار اول آن را نصب کرده‌بود، آن‌قدر تند و فرز عمل کرد که نتوانستم چیزی از کارش بیاموزم. ولی امروز که مجبور شدم خودم یک‌بار از اول متناسب با ابعاد کابینت خانه‌ی جدید، پیاده و سوارش کنم فهمیدم به اندازه‌ای که می‌نماید سخت نیست. یک ساعته با ابزار ناقص و بدون آموزش راهش انداختم.

تجربه کرده‌ام که عمده‌ی کارِ دنیا همین‌طور است:
از دور «نشدنی» به نظر می‌رسد؛ اما حتماً راهی وجود دارد.

# سبک زندگی

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

لابلای کارهای فشرده‌ی اداری، گاهی خواندن یک مقاله کلی به آدم انرژی می‌دهد:

نسل فیس بوک به سندروم محرومیت از اطلاعات دچار است

این عنوان مقاله‌ای است که در شماره‌ی 91 ماهنامه‌ی سیاحت غرب -که قبلاً درباره‌ی آن مفصل نوشته‌ام- چاپ شده. نویسنده‌ی مقاله گزارشی می‌دهد از انجام یک آزمایش با عنوان «قطع ارتباط» و شرایط آزمایش‌شونده‌ها را با دقت و جزئیات خوبی توصیف می‌کند. مثلاً:

بیشتر مشارکت‌کنندگان در این مطالعه، بدون تلفن‌های همراهشان، سردرگم و پریشان بودند و احساس می‌کردند بدون استفاده از فیس بوک، گم‌کرده‌ای دارند، ولی با این همه، نبود موسیقی بیشترین مشکل را برایشان ایجاد می‌کرد

این مقاله هر چند محتوایی خلاصه و تیتروار دارد، اما آموزنده و مغزدار است.

# سبک زندگی

# موسیقی

  • :: کتاب

دوازدهمین قسمت برنامه‌ی سایه‌روشن عصر جمعه از رادیو معارف پخش شد. این برنامه که تدوین طرح‌نامه‌ی اون با همکاری آقاسیدعلی و رفقای هم‌دانشگاهیشون انجام شده بعد از فراز و نشیبی یک‌ساله به مرحله‌ی تولید رسید. هر چند که در مرحله‌ی تولید توفیق همراهی بیش‌تر ایشون رو نداشتیم (نداشتند!)
موضوع این قسمت: «تلفن همراه، فرصت‌ها و تهدیدها» ست. به نظرم بعد از جلسه‌ی ارزیابی که هفته‌ی قبلش برگزار شده‌بود کیفیت برنامه بهتر شده. دست آقای سلیمانی درد نکنه.
سردبیر و تهیه‌کننده: ابوالفضل سلیمانی ؛ گوینده: سرکار خانم شیرعلی و مصطفی اسماعیلی ؛ گزارشگر: سرکار خانم نجاتی ؛ کاری از گروه فرهنگ و ادب رادیو معارف.



# اداره

# سبک زندگی

  • :: بشنو

یه جمله‌ی معروف هست که میگه: «هر دو بار اسباب‌کشی معادل یک بار آتش‌سوزیه!»
البته منظور نظر گوینده میزان خسارت‌هاییه که به اسباب و وسایل -در اثر نقل و انتقال استاندارد و تضمین‌شده‌ی شرکت‌های باربری (!) - وارد میشه.
اما به نظر من: «هر دو بار اسباب‌کشی معادل یک‌بار اردوی جهادیه!»
البته من از نظر معنوی این دو پدیده رو قابل مقایسه نمی‌دونم. اما واقعاً این موارد به نظرم کاملاً قابل مقایسه‌ست:
پیش‌قراولی => جستجوی بنگاه به بنگاه و کوچه به کوچه‌ی خانه‌ی جدید
مذاکره و تفاهم با مسئولین منطقه => عقد قرارداد با صاحبخانه و طی کردن شرایط سکونت
تأمین بودجه و اعتبار برای اردو => جمع و جور کردن مبلغ بیعانه و اجاره و ... از هزار راه نارفته
رفت و برگشت به منطقه => سر و کله زدن با راننده و کارگر حمل و نقل و ... برای جابجایی
اسکان جهادی در منطقه => سازگار شدن با خانه‌ی جدید که کمبودهای اقامتی فراوانی دارد
و البته خستگی و بی‌خوابی و کار بدنی شدید و درگیری لفظی و تنش‌های روانی و ... که همواره جزء لاینفک این دو برنامه‌ست.

# مسکن

# جهادی

# سبک زندگی

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

مستاجرهاش می‌فهمن!

# سبک زندگی

# مسکن

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه

این همه بار اسباب‌کشی کرده‌ام و هیچ باری مثل قبل نبوده:
از ک.تکبیری به ک.جعفری، از ک.جعفری به ک.حیدری، از تهران به یزد، از م.فردوس به منزل فاطمی، از منزل فاطمی به منزل شایق، از یزد به تهران، از خ.سردار به خ.پیامبر، از و.224 به و.421، از تهران به قم... و حالا از ک.پاسداران4 به ک.ولیعصر16
هر کدام برای خود ماجرایی و داستانی و هزینه‌ای و تجربه‌ای.
برای فهمیدن زندگی اما این‌ها تجربه‌های اندکی است.

# مسکن

# قم

# سبک زندگی

  • ۳ نظر
  • شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد
...

# سبک زندگی

# شهید

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بیت

عصری تنها توی خانه نشسته‌ام پشت رایانه و غرق نوشتن متن برنامه‌ام. همه‌ی تمرکزم را گذاشته‌ام روی رعایت همسانیِ گفتارِ عامیانه‌ی گوینده و توی ذهنم طنین صدای رادیویی‌اش پیچیده که دارد به شنوندگان ادب دوست برنامه سلام می‌دهد.
زنگ در خانه صدا می‌کند. ترجیح می‌دهم نشنوم. اما خروس بی‌محل دوباره همه‌ی سکوتم را به هم می‌ریزد. با عصبانیت پشت آیفون تصویری می‌روم. حتماً گدایی‌ست یا مأمور آب و برق یا...
پسرک توی کوچه می‌خندد و با ته‌لهجه‌ی قمی می‌گوید که ماشین من وسط زمین بازی‌شان است و باید لطف کنم و چند متر جلوتر پارک کنم.
*
شده‌ام آدم بده‌ی توی قصه‌ها که بچه‌ها می‌ترسیدند جلوی خانه‌اش بازی کنند؛ مبادا سر و صدایشان چرت بعدازظهرش را پاره کند یا توپشان بیافتد به حیاط خانه‌اش و ...
اما تا سوییچ ماشین را پیدا کنم با وجدانم کلنجار می‌روم که بالاخره غُر بزنم بهشان یا نه.
بالاخره ترجیح می‌دهم آخر این داستان کلیشه‌ای تمام نشود. نه بچه‌ها بترسند و نه من آدم‌بده‌ی قصه بشوم.
*
بی‌خیال شنوندگان ادب دوست برنامه؛ بچه‌های توی کوچه را عشق است! هفت هشت ده تا، قد و نیم قد، طناب بسته‌اند برای والیبال و زمین را خط می‌کشند. ماشین را جابجا می‌کنم.
-: چند به چنده؟ منم بازی...

# سبک زندگی

# قصه

# قم

# نوشتن

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
جنگ هنوز درست و حسابی تمام نشده بود که پایم را مستقیم گذاشتم توی «دبستان».
«آمادگی» برای نسل ما یک حسرت است.
مهر1367

*
فرصتی برای راه رفتن نیست. باید بدویم.

# حبیب

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۰
  • :: نغز
  • :: کودکی

رفته ام برای خداحافظی با «راحلان قافله ی عشق» پای اتوبوس. بچه های دانشگاه عازم اهوازند و من می خواهم بروم جهادی، زابل.
امین یقه ام را می گیرد و می کشد بالا. در را پشت سرم می بندد و اتوبوس راه می افتد.
حتی کاپشن تنم نیست. شانس آوردم دمپایی نپوشیدم. هنوز موبایل اختراع نشده. در اولین توقفگاه به بچه ها خبر می دهم که برای شام منتظرم نباشند؛ چند روزی به مسافرت رفته ام.
روزهای عجیبی است. هفتم محرم الحرام است. تاسوعا دوکوهه، عاشورا اروندکنار... علقمه...
*
با یک هفته تأخیر می رسم زابل؛ تنهای تنها.
از یزد تا اهواز تا آبادان تا اندیمشک تا تهران تا یزد تا زاهدان تا زابل تا بم تا کرمان تا تهران تا یزد؛ بیست روز؛ تنهای تنها.

اسفند81 - فروردین82

# سبک زندگی

# سفر

# فرمانده

  • ۴ نظر
  • شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹
  • :: یزد

بعد از مراسمِ مسجد، مردها راه می افتند به طرف مغازه ی «باباجون». مراسم عجیبی است:
«باباجون» جلوتر از همه وارد کوچه می شود. تمام مغازه های اطراف، از این طرف تا آن طرف کوچه، مشتری ها را بیرون می کنند و چراغ ها را خاموش. همه ی کرکره ها به احترام «باباجون» نیمه پایین کشیده می شود. کوچه غلغله ی جمعیت می شود. «باباجون» جلو می رود و یکی یکی کرکره ی همسایه ها را بالا می برد. دیده بوسی ها و در آغوش گرفتن ها و صلوات فرستادن ها.
دست آخر همه جمع می شوند و مغازه ی «باباجون» را باز می کنند. جلوی در را آب می پاشند و اسفند دود می کنند.
این جا هنوز طهران است. شرق تهران.

# سبک زندگی

# قصه

  • ۹ نظر
  • دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه

«هیچ وقت از کارِ خودت خوشت نیاد»
این توصیه ی راهبردی عزیز که بارها خدمت برادران گرامی عرض کرده ام حاوی اعلام خطری جدی است به آنانی که از کار خودشان خوششان می آید! یعنی وقتی به یک موفقیت نسبی می رسند خوشحال می شوند و این خوشحالی را تبدیل به نوستالژی می کنند و تا آخر عمر از این که یک بار موفق شده اند لذت می برند و «تلاش کردن» را به بهانه ی «سابقه ی موفقیت آمیز داشتن» رها می کنند.
غافل از آن که برخی خوشی های حاصل از موفقیت های ظاهری، زنگ هشداری برای ناکامی های آتی است.
آدم باهوش اندازه ی کار خودش را می داند و چون احتمال هر شکستی را در آینده می دهد، دل به موفقیت امروزش نمی بندد و دائماً تلاش می کند و تلاش می کند تا بهتر شود.
آدم باهوش، از خود ناراضی است.

# سبک زندگی

# تربیت

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
  • :: عزیز
  • :: نغز
دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله ی دوستی بجنباند؛
پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند.
مرحوم سعدی - کتاب گلستان - باب هشتم
حدود 770 سال پیش

# سعدی

# سبک زندگی

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
  • :: کتاب
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون