صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۳۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

نکند
باز
شده ماه محرم؟

# برقعی

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
  • :: بیت
سحری، خورده و نخورده، بقچه‌ی سجاده‌ش رو میزنه زیر بغلش و میره توی باغ.
میگه: «میخوام زیر سقف آسمون نماز بخونم.»

# قصه

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۰
  • :: عزیز

ساعت چهار بامداد، تهران بی در و دروازه، سیدمهدی را توی پمپ گاز می‌بینم.
شما می‌توانی فرض کنی تصادف است؛ اتفاق است؛ پیش می‌آید. اما من کمی جبری مسلکم. به بخت و اقبال اعتقاد زیادی ندارم. حکماً حکمتی دارد.
*
نقطه سر خط، می‌رود سر اصل مطلب. گزارش کوتاه مرا که می‌شنود، لب می‌گزد: «اشتباه کرد...» ترجیع‌بند این روزهایم را زمزمه می‌کنم: «انما الخیر فی ما وقع» . چیزی از اندوهش کم نمی‌شود.
*
یاد آن سکانس معروف «مخمصه» افتادم که «دنیرو» بالاخره روبروی «پاچینو» می‌نشیند.
در تحولات سریع و عجیب یک ماه گذشته، من و سیدمهدی هرگز با هم روبرو نشده بودیم. هر چند که وقایع مشترکی را رقم زده‌ایم.
*
دومینوی وقایع اخیر را به سرعت در ذهنم مرور می‌کنم: ماجرا ظاهراً از یک آگهی کوچک شروع شد و بعد دامنه پیدا کرد و این و این و این. آخرش هم به این و این و این رسید. البته سطرهای سفیدی هم لابلای نوشته‌های صاد وجود دارد که عمومی نیست.
*
سکانس ساعت چهار بامداد پمپ گاز، آن‌چنان تصادفی و بدون رعایت سلسله‌ی علت و معلول جهان داستان رخ می‌دهد که به هیچ وجه نمی‌توان آن را در ساختار در هم تنیده‌ی چنین فیلمنامه‌ی پیچیده‌ای هضم کرد. گویی کارگردان به ناچار و صرفاً جهت پاسخ دادن به عطش مخاطب، دو شخصیت اصلی را روبرو کرده که چهار تا جمله رد و بدل کنند و فیلم بیشتر بفروشد!
*
اما از یک لحاظ، این سکانس می‌تواند پایان‌بندی مناسبی برای این داستان باشد. در این سکانس، پوچ شدن تدابیر آدم‌های مهم قصه نمایش داده می‌شود. تصادفی بودن وقوع این سکانس ناخودآگاه این پیام را به مخاطب القا می‌کند که همان دست قادری که چنین تصادف نامحتملی را رقم می‌زند، عامل بی‌سرانجام ماندن نقشه‌ها و برنامه‌های آدم‌هاست و همین‌طور این امید را می‌دهد که دست قادر متعال می‌تواند با یک تصادف دیگر، امور را به روال عادی و دلپذیر خود برگرداند.
*
به این‌ها اضافه کنید که ملاقات در پمپ گاز، بعد از مراسم احیای شب نوزدهم ماه رمضان اتفاق می‌افتد.

# آزمون

# قصه

  • ۵ نظر
  • شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه

اصلاً چه معنی داره زن، ظهر تابستون، زبون روزه، بره توی برزن و بازار که حالا بخواد چادر هم سرش کنه؟

(+)

# سبک زندگی

  • :: بداهه

أَللَّهُمَّ اِقضِ دَینِ کُلِّ مَدِینٍ
خدایا؛ بدهیِ بدهکاران را اَدا کن

أَللَّهُمَّ اِقضِ عَنَّا الدَّینِ
خدایا؛ بدهی ما را ادا کن

*
مدیون تو‌ ام
یابن زهرا...

# اهل بیت

# رمضان

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰
  • :: نغز
دارم حسرت چیزهایی رو می‌خورم که دارم.

# زندگی

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۰
  • :: پریشان

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌دانی و هم ننوشته می‌خوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
...
ملک در سجده آدم زمین‌بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
...
خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی

* به یاد سجاد، مهدی، محسن، مهدی، امید و حال خوش‌شان

# افطار

# برادر

# حافظ

# دوست

# سین

# واحد قم + حومه

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: بیت

أَللَّهُمَّ اکسُ کُلَّ عُریَانٍ
خدایا؛ برهنگان را بپوشان

*
یوم تبلی السرائر...

# رمضان

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۰
  • :: نغز

.
.
.
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز این میانه یکی کارگر شود
.
.
.

# برادر

# حافظ

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۰
  • :: بیت

تو: این‌طور که به نظر می‌رسه باید جام زهر را سر کشم!
من: ... من دیگه چه‌کار باید بکنم؟
تو: ... تا همین‌جاش هم پیام‌بری را به حد اکمل رساندید.
.
.
.

# برادر

# توکل

  • ۱ نظر
  • شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۰
  • :: پیامک

دستم را قلاب می‌کنم پشت کمرم؛ توی خانه، دور تا دور قالی قدم می‌زنم. اگر سبیلو بودم، احتمالاً سبیلم را هم می‌جویدم. حرص خوردنم این‌طوری است.
*
لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ (توبه - 128)
*
«حرص خوردن» شأنی از شئون پیام‌بری ست.
در حال حرص خوردن با خودم فکر می‌کنم که ریشه‌ی این حرص خوردن آیا واقعاً خدایی‌ست؟ در اکثر مواقع به این‌جا که می‌رسم، قلاب دستم را باز می‌کنم و آرام می‌گیرم. خیالم راحت می‌شود که حرص بیخودی می‌خورم. پس لزومی ندارد به قدم زدن در خانه ادامه بدهم.
*
امروز آرام نمی‌شوم چرا؟
*
فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (توبه - 129)
*
عمیقاً واقفم که بر عهده‌ی من جز «ابلاغ مبین» نیست. پس چرا آرام نمی‌گیرم؟ چرا توکل نمی‌کنم؟
شک دارم که روشن و رسا گفته‌باشم. شک دارم که پیام را بی کم و کاست رسانده‌باشم. شک دارم که اتمام حجت کرده‌باشم.
*
یاد عبدالمطلب آرامم می کند: «انا رب الابل و للبیت رب یحفظه»
*
باز شک می‌کنم. عبدالمطلب مگر پیام‌بر بود؟

# مدرسه

# تربیت

# توکل

  • ۱ نظر
  • جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۹۰
  • :: ذکر
  • :: پریشان

قَالَ
رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی
لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ
وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ
إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ
*
شیطون با همه ی کج فهمیش درست فهمیده بود که میشه بنی آدم رو  با جلوه دادن نعمت های مختلف خدا در زمین فریب داد. کافیه اندازه ی اهمیت نعمت ها رو در ذهن انسان دست کاری کنی.
و البته درست تر فهمیده بود که بنده بودن و مخلص بودن تنها راه فرار از فریب زینت های دنیاست.
*
قَالَ
هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ
إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ
إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ
*
خداوند هم شرط «بنده بودن» رو تایید کرد.

سوره ی مبارکه حجر - آیات 39 تا 42

# توحید

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۰
  • :: ذکر

فرمود:

مَن کانَت هِمَّتُهُ ما یَدخُلُ بَطنَه کانَت قِیمَتُهُ ما یَخرُجُ مِنه
هر کس همّتش آنچه داخل شکمش می رود باشد، ارزش و قیمتش آن‌چیزی است که از شکمش خارج می شود.

(غررالحکم ص:143 ش:2577)

مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیَا
هر کس همّتش آخرتش باشد، خداوند اندوه و گرفتاری دنیایش را برطرف خواهد کرد.

(الکافی ج:8 ص:307)

# اهل بیت

# توحید

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۰
  • :: روایت امروز

أَللَّهُمَّ أشبِع کُلَّ جائِعٍ
خدایا؛ گرسنگان را سیر گردان

*
...
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ
بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ
لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ
وَفَاکِهَةٍ مِّمَّا یَتَخَیَّرُونَ
وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ
...

# رمضان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
  • :: ذکر
  • :: نغز

... یک روزى در خطابه‌هاى مسئولین‌مان مناقب آمریکا ذکر می‌شد؛ همان روزها رئیس جمهور وقت آمریکا با سبک‌سرى تمام، ایران را به عنوان محور شرارت معرفى کرد.
یک روزى یکى از دولت‌هاى اروپایى نسبت به جمهورى اسلامى اظهار علاقه و ارتباط و اینها می‌کرد؛ همان دولت سر قضیه‌ى قهوه‌خانه‌ى میکونوس دادگاه تشکیل داد، مسئولین درجه‌ى یک کشور را در آن دادگاه متهم کرد؛ دولت‌هاى اروپایى با آن‌ها هم‌دست شدند، همه‌شان سفراى خود را از تهران فراخوانى کردند.
اینها که یادمان نرفته
خواستند سیلى بزنند، البته سیلى سخت‌ترى خوردند. از همین حسینیه آن‌چنان سیلى‌اى خوردند که بعد تا مدتها دنبال علاجش بودند... (+)

# رهبر

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰
  • :: روایت امروز

أَللَّهُمَّ أغنِ کُلَّ فَقِیرٍ
خدایا؛ محتاجان را بی نیاز کن

أَللَّهُمَّ سُدَّ فَقرَنَا بِغِنَاکَ
خدایا؛ نیازمندی ما را به بی‌نیازیت جبران کن

وَ أَغنِنَا مَنَ الفَقر
فقر ما را به بی‌نیازی تبدیل کن

*
فقیر و خسته به درگاهت آمدم؛ رحمی...

# رمضان

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون