- ۲ نظر
- دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
ماهم
این هفته
برون رفت
و
به چشمم سالیست
حالِ هجران
تو چه دانی -خداییش-
که
چه مشکل حالیست
ای که انگشتنمایی -به کَرَم- در همه شهر
وه!
که در کار غریبان
عجبت اهمالیست
مژده دادند
که
بر ما
گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان -لطفاً-
که
مبارک فالیست
امروز هفدهم دی بود؛
فردا اختتامیهی هفتمین بوی سیب است؛
و من میان امروز و فردا
به یاد آن دختر جوانی افتادم که
-وقتی کودکی بودیم-
شبها
در روستا
قبل از باز کردن کتاب
حافظ را به شاخه نباتش قسم میداد.
و شاخهی نبات
در اندیشهی کودکانهی من
میوههای درخت نبات بود
که در باغ بالای خانهی مادربزرگ ریشه داشت
و ما هرگز به آن جا نرفته بودیم.
*
امشب از شاخهنبات شهرم -آن بانوی با کرامت- برایت میوهای چیدهام، که حافظ ت باشد.
پ.ن:
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخه نباتم دادند
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تو: اگر دستنوشتههای شخصیتون رو لابلای پستهای دیگران ببینید چه حسی بهتون دست میده؟
من: حس ترحم و دلسوزی.
تو: نسبت به خودتون یا نسبت به طرف مقابل؟
من: خب نسبت به طرف. چون معلومه که کارش بیخ پیدا کرده!
تو: ولی من الان فقط ناراحتم از اینکه مخاطب نوشتهها رو اشتباه گرفتن. همه رو چسبوندن به خدا و امام زمان! شاید حافظ هم حس من رو داشته باشه.
من: «من ظن بک خیرا، فصدق ظنه»
تو: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صدر مدرس شد / عید بر شما مبارک.
من: سلام آقا سید؛ عید شما هم مبارک. البته این بیت حافظ مربوط به مبعثه!
تو: خود جناب حافظ به شما فرمودند؟
من: مزاح میفرمایید؟ غمزه در این بیت دقیقاً به نزول وحی اشاره دارد.
تو: نیت من فقط بیان جملهای بود که اشاره به پیامبر اکرم بوده و ایشان را به مناسبت تولدشان به یاد آورد؛ نه امتحان ادبیات.
من: بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
...
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست
...
...
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
...
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
به سلیقهی خودتان جای شیراز و کشمیر و سمرقند، اهواز و یزد و قم و تبریز و طبرستان و دیلمان و ری و جی بنشانید.
*
در هفتهای که گذشت حالم آنقدر خوش نبود که حتی کلمهای بنویسم.
امشب اما از مهربانیهای بیپایانِ سیدحسن و سیدمهدی و محمد و سیدعلی و امیرحسین و احمد و محمدمهدی و محمدرضا و علیرضا و علیرضا و سجاد و مهدی بهترم؛ الحمدلله.
**
نه به انتظارِ یاری... نه ز یار، انتظاری.
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میدانی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
...
ملک در سجده آدم زمینبوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
...
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
* به یاد سجاد، مهدی، محسن، مهدی، امید و حال خوششان
...
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
...
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
...
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
...