توی راه برگشت از اهواز، دکتر جاسم پشت تلفن با نوهی چهار سالهش به عربی حرف میزد. داشت میگفت که رفیقم را میبرم «مطار» و بعدش میآیم خانه. دختر کوچولو مادرش عرب است و پدرش فارس. عربی و فارسی را در خانه قاطی یاد گرفته. نفهمید که مطار یعنی چه و جاسم مجبور شد ترجمه کند «فرودگاه» و دخترک فهمید!
توی ذهنم فضای این خانهی دو زبانه را مجسم کردم. بچه بخشی از جهان بیرون را از دریچه تلویزیون به زبان فارسی شناخته و زندگی خانوادگیش را با زبان عربی جلو برده. کمکم مجبور میشود کلمات بیشتری را معادلیابی از یک طرف بکند. برای فارسیها عربی پیدا کند و برای عربیها فارسی.
نمیدانم در ذهن چنین آدمی چه میگذرد. چه دشواریهایی دارد و چه شیرینیهایی. وقتی بزرگ میشود سرعت فکر کردن او با سرعت فکر کردن ما چه فرقی دارد؟
# زبان
# سفر
- ۱ نظر
- پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱