صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

باسمه تعالی


آدم اگر آدم شد، عالم عالم می‌شود.


والسلام

# آدمیت

  • :: روایت امروز
تو: آقا خیلی داغون شدم. بابام گفتن نرو. چیکار می‌کردم؟ کاش یه وقت دیگه...
من: اگه حرف پدر رو گوش نمی‌کردی، دیدارمون چه فایده داشت؟

# مدرسه

# نمایشگاه

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: پیامک
آدم* به** امید زنده است.


* بنی آدم
** با، بخاطر، از روی، از، برای، در، ...


# آدمیت

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بیت
فقط گوش کن
+
.
.
.
حالا تکرار کن
...
همین

# شهید

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: بشنو
سید خیال می‌کرد من آدم خیلی خوبی هستم. من هم خیال می‌کردم سید پاک‌ترین بنده‌ی خدا روی زمینه.
رفاقتمون همین‌جوری سر گرفت. خیلی مردونه، معنوی و دبیرستانی.
درسش از من بهتر بود. سال چهارم یه وقتایی کمکم می‌کرد. اما من چیزی نداشتم که در عوض بهش بدم. فقط تحویلش می‌گرفتم و کمی با هم گپ می‌زدیم. دلش خوش می‌شد.
یه بار یه کتاب شعر بهم هدیه داد. کتابه از نظر ادبی هیچ ارزشی نداشت. اما دست‌خط سید اول کتاب ارزشمندش می‌کرد. توی سال‌های دور از خانه، هر وقت از دست خودم ناراحت می‌شدم، نوشته‌ی اول اون کتاب رو می‌خوندم و یادم میومد که یه آدم خیلی خوب راجع به من این‌جوری فکر می‌کنه. دست‌خط‌ش بهم دلداری می‌داد که می‌تونم آدم خوبی باشم. متأسفانه اون کتاب رو همون دوره‌ی دانشجویی گم کردم...
*
امروز بعد از این همه سال ناغافل توی مسجد بالاسر دیدم‌ش. سلامی و علیکی.
هنوز خیال می‌کنه که من آدم خیلی خوبی هستم. من هم مطمئنم که سید از پاک‌ترین بندگان خدا روی زمینه.

# آدم‌ها

# دوست

  • ۱ نظر
  • جمعه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: کودکی
الان دو سه روز است که آب شیرین در لوله‌های شهر قم جریان دارد.

جالب این‌که دومین سفر استانی هیأت دولت به استان قم (به دلایل معلوم و مگو) یک هفته‌ی دیگر به تأخیر افتاده و پروژه‌ی آبرسانی به شهر قم که قرار بود در این سفر افتتاح شود، بدون حضور هیأت دولت به بهره‌داری رسیده‌است.
*
به این میگن: برخورد احمدی‌نژادی با خود احمدی‌نژاد!

# فرهنگ

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بداهه
متنی که در پست قبلی مطالعه فرمودید، بخشی از سخنرانی آخرین پادشاه ایران خطاب به اولین پادشاه ایران بود که در تاریخ 20 مهرماه 1350 و در افتتاحیه‌ی جشن‌های دوهزار و پانصد ساله‌ی شاهنشاهی ایراد شده‌است.
ترجیح دادم متن را بدون کوچک‌ترین تغییری ذکر کنم تا متوجه عقب‌گردی که در ادبیات انقلابی‌مان رخ داده‌است باشیم.
انقلابی بودن محتاج ادبیات انقلابی است؛ چیزی شبیه: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» یا «شهدا در قهقه‌ی مستانه‌ی‌شان و در شادی وصل‌شان عند ربهم یرزقون‌ند» یا «من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد» یا همین نمونه‌ی اخیر «تا زمانی که من زنده هستم و مسئولیت دارم، نخواهم گذاشت حرکت عظیم ملت ایران به سوی آرمان‌ها، ذره‌ای منحرف شود»
ادبیاتی زهردار، کوبنده و توحیدی.
*
جنگ ادبیات‌ها جزئی از جنگ نرم است. وقتی در ادبیات کم آوردی کم کم در عمل هم کم می‌آوری. همین می‌شود که در منازعات منطقه ملاحظه می‌فرمایید. لبنان 1982 با بحرین 2011 چه فرقی دارد؟

# فرهنگ

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بداهه
سؤال هوش: بدون جستجو در اینترنت و فقط بادقت در محتوای متن، نام گوینده‌ی این سخنان را حدس بزنید:

«...
در این بیست و پنج قرن، کشور تو و کشور من، شاهد سهمگین‌ترین حوادثی شد که در تاریخ جهان برای ملتی روی داده‌است، و با این‌همه هرگز این ملت در برابر دشواری‌های گران سر تسلیم فرود نیاورد.
در طول دوهزار و پانصد سال، هر وجب از خاک این مرز و بوم با خون دلیران و جانبازان ایران‌زمین آبیاری شد، تا ایران همچنان زنده و سربلند بماند. بسیار کسان بدین سرزمین روی آوردند تا آن را از پای در آورند، اما همه آنان رفتند و ایران بر جای ماند و در همه این مدت، علی‌رغم تیرگی‌ها، این سرزمین فروغ جاودان همچنان تجلی گاه اخلاق و کانون ابدی اندیشه باقی ماند. اکنون ما در اینجا گرد آمده‌ایم تا با سربلندی به تو بگوئیم که:
پس از گذشت بیست و پنج قرن، امروز نیز مانند دوران پر افتخار تو، نام ایران در سراسر گیتی با احترام و ستایش بسیار در آمیخته‌است.
امروز نیز همانند عصر تو، ایران در صحنه‌ی پر آشوب جهان، پیام‌آور آزادگی و بشر دوستی و پاسدار والاترین آرمان‌های انسانی است...»

# فرهنگ

  • ۸ نظر
  • شنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: روایت امروز
تو:   حسب‌حالی ننوشتی و شد ایامی چند
      محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

من: دوش در حلقه‌ی ما قصه‌ی گیسوی تو بود...

# برادر

  • ۳ نظر
  • جمعه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: پیامک

خیلی خوبه رفیقِ این‌جوری داشته باشی:
یه پیامک بفرستی بعد شیش ماه که: پاشو بیا جلسه‌مون صحبت کن.
خودش زنگ بزنه؛ خودش برنامه‌هاشو ردیف کنه؛ خودش پاشه بیاد؛ خودش حرف بزنه و بی‌مزد و منت بذاره بره.
*
خیلی خوبه که بعد از ده سال که بر می‌گردی و به روزای جوونیت نیگا می‌کنی، دلت نسوزه که چرا برا فلانی این‌همه وقت صرف کردم؛ ارزشش رو نداشت.
خیلی خوبه که از رفاقتات راضی باشی؛ خدا هم راضی باشه.
*
اونایی که جلسه‌ی این پنجشنبه‌رو بودن، برن تو کفِ رفیق خوب.

# آدم‌ها

# حلقه

# حمید

# دوست

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: یزد
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون