اوایل دههی
هفتاد، تازه تازه داشت پای محصولات پر زرق و برق و غیر ضروری به زندگی مردم
باز میشد. منظورم ماکروفر و بخارشوی و … نیست. همین سر رسیدهای دفترچهای
که الان هزار مدلش در هر اتاقک روزنامه فروشی پیدا میشود، آن موقعها کم
بود و اگر هم بود، خیلی ساده و بیکیفیت چاپ میشد.
نوروز یکی از آن سالها، خاله جان که
کارمندِ عالی رتبهی بانک بودند و برای خودشان کیا و بیایی داشتند، دو تا
سر رسید چاپ بانک با عکسهای رنگی روی کاغذ گلاسه که هیچ جا پیدا نمیشد به
عزیز هدیه دادند، که از آن میان یکی سهم من شد.
یک دفترچهی خوشدست با کاغذهای اعلا و جلد کالینگور قهوهای که طلاکوب هم شده بود.
به گمانم ۱۳۷۲ یا ۷۳ بود. دقیقاً نمیدانستم
باید با آن چه کنم. دلم نمیآمد چیزی تویش بنویسم. در عالم بچگی فکر
میکردم سر رسید یک کالای خیلی خاص و کمیاب است که باید در حفظ و نگهداری
آن بکوشم. به نظرم حیف بود که چیزی توی آن تقویمِ مجلل و اشرافی بنویسم.
همین طوری خالی و سفید نگهش داشتم تا آخر سال.
آخر سال که شد و خاله جان که سر رسید سالِ
جدید را به من هدیه داد، تازه فهمیدم که سر رسید من چیز منحصر به فرد و
عتیقهای نبود و ظاهراً آدم بزرگها هر سال میتوانند یک سر رسید جدید چاپ
کنند که از سر رسیدِ سالِ قبل خوشگلتر و نفیستر باشد.
اما هنوز مدتی زمان میخواست تا بفهمم که سر رسید دقیقاً به چه دردی میخورد.
*
هر سال رنگ جلد سر رسیدهایم عوض میشد:
۷۵: قرمز؛ ۷۶: سرمه ای؛ ۷۷: خاکستری؛ ۷۸: آبی؛ ۷۹: بنفش؛ ۸۰: قهوه ای؛ …
و رویدادهای هر سال به نوعی متأثر از رنگ جلد سر رسیدها، در خاطرم مانده است. اتفاقات، رنگ گرفته است. رنگِ روحِ هر سالم را.
رسم و سنت سر رسید نوشتن من، حتی از ۱۳۸۱ که
وبلاگ مینویسم، چندان تغییری نکرده است. گاهی کم و زیاد یا دیر و زود
دارد، اما الحمدلله سوخت و سوز ندارد. تا همین امروز هم سر رسیدهایم را یکی
یکی پر می کنم و آخر سال زیر کتابخانه میچینم. حالا گاهی اوقات
یادداشتهای جلسات کاری، قرارهای ملاقات، سرفصل سخنرانیها، خلاصه تصمیمات و
… را هم در سر رسیدها مینویسم. اما هنوز صفحات شخصی زیادی در هر سال وجود
دارد.
*
اما دلایل مختلفی که ذکر خواهم کرد، من را وا داشت تا پنجرهای دیگر بگشایم و سر رسید دیگری را افتتاح کنم.
به نظرم «صاد» شروع یک مرحلهی جدید از پوستاندازی من در دنیای مجازی است.
*
مبتلا شدن من به وبلاگ و معتاد شدن به نوشتن
در فضای مجازی، کم کم داشت حس و حالِ دست به قلم بردن و سر رسید نوشتن را
در من از بین میبرد.
در این سالها بارها آرزو کردهام که کاش
دفتر کوچکی میداشتم و آن چه دیدهام، شنیدهام و یا اندیشیدهام در آن ثبت
میکردم. کاش بشود این دفترچه را بر اساس موضوع و تاریخ مرتب کرد و کاش
صفحات آن هیچ وقت تمام نشود. کاش این دفترچه همیشه همراهم باشد و دیگران هم
بتوانند به آن مراجعه کنند.
بارها پیامکهای قشنگی برایم رسیده است و یا
پیامکهای جالبی نوشتهام که هیچ کجا ثبت نشده و به وادی فراموشی رفته
است. همین «روایت امروز»ها که بالای صفحهی راوی نوشته میشود، جایی برای
انباشت و ذخیره ندارد.
«صاد» را برای همین راه انداختم؛ برای ثبت
خرده ریزهایی که از این طرف و آن طرف میرسد و برای بایگانی فکرهای کوتاه و
احساسات زودگذری که به نظرم مرورشان در آینده شیرین باشد.
«صاد» را برای خودم مینویسم. به دور از همه
ی تعلقاتی که پیش از این داشته ام. سعی میکنم رو دربایستی را نخست با
خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و کمتر حاشیه بروم و فقط اصل مطلب را
بگویم. بدون روده درازی، خلاصه و کوتاه. خیلی خیلی کوتاه.
برای آشنایانم حتماً در «صاد» چیزهای جالبی
هست و خواهد بود که شاید دربارهی خودشان باشد و ثبت لحظات کوتاهی که
حضوراً و یا غیاباً با هم داشتهایم. برای دیگران هم شاید آیهای و یا
حدیثی و یا حکایتی ناب پیدا کنند و یادگاری داشته باشند.
«صاد» سر رسید دیجیتالی من است و ان شاءالله خواهد بود. از ابتدای بهار واقعی، ربیع الاول ۱۴۳۱، در آن مینویسم؛ تا وقتی خدا بخواهد.
قدم رنجه فرمودید.
بهمن ماه هشتاد و هشت
این جا از نظر شما فقط یک وبلاگ ساده است.
از نظر من هم همین طور است. هر چند که صاد برایم کارکردهایی بیشتر از یک
وبلاگ ساده داشته و دارد. لذا هر از چند گاهی شیطنتم گل می کند و کمی با
ظاهر و باطنش بازی می کنم.
از سال ۱۳۹۰ می توانید برای ورود به صاد یا لینک دادن و یا مرور کردن مطالب منتشر شده در این سررسید از آدرس مستقل آن استفاده کنید: هفده صفر هفت نقطه آی آر.
فروردین ماه نود
بهمن ۸۸ که ۱۷۰۷ را در بلاگفا
ثبت میکردم انتظار نداشتم که کار تا این حد بالا بگیرد. از بهمن ۸۸ تا
اردیبهشت ۹۰ حدود ۴۵۰ روز میگذرد و ۳۶۳ یادداشت کوتاه در سر رسید دیجیتالم
نوشتهام. من قالب سادهای برای نوشتن یادداشتهایم برگزیده بودم تا پیش
از آن که رنگ و لعاب وبلاگ و خدمات جانبیاش دست و پایم را ببندد، بر روی
اصلِ نوشتن تمرکز کنم. الحمدلله تشکیلات دمِ دستیِ بلاگفا تا این لحظه تمام
نیازهایم را برآورده کرده و در این ماهها ارتباط دوطرفه و مطلوبی با
آشنایان از این دریچه داشتهام. اما… [این «اما» نگفتنی و نهفتنیست]
یک ماه با خودم و خودِ خودم و انگیزهام و هدف و برنامهام کلنجار رفتم تا
به رازدل هجرت کنم. ۴۵۰ روز اقامت و رفت و آمد به هر محلهای آدم را دلبسته
و میکند و هجرت را تلخ. بماند که این هجرت چندان ساده و بیهزینه هم
نبود. کارپردازِ بلاگفا هیچگونه خروجی استاندارد و معقولی برای انتقال
وبلاگ نمیدهد. راه پُر زحمتی که با راهنمایی پشتیبان مهربان رازدل نزدیک
بیست ساعت از وقتم را گرفت و شامل استفاده از ترکیب «آرشیو گودر» و
«شیردْپیج گوگل» و «پلاگین اتوبلاگ وردپرس» میشد فقط متن نوشتهها را به
رازدل فرستاد و متأسفانه مجموعهی خاطرهانگیز نظرات و دستهبندی مطالب به
کلی از دست رفت. چه میشود کرد؟ باید از همان اول فکرش را میکردم.
*
برای من اما «رازدل»
فراتر از یک کارپرداز وردپرسی وبلاگ است. «رازدل» طعمِ خوشِ دلشدگیهای
جوانیام را دارد و غم و دلپریشیِ زوال دوران کودکیام را. الحمدلله
شجرهی «رازدل» از رویش در فروردین ۱۳۸۴ تا حالا، بهار به بهار رشد کرده و
چندین بار پوستانداخته تا کمکم از تکیه بر دیوار دیگران رَسته و روی پای
خود قد راست کرده. قامتِ نحیفِ نهالِ رازدلِ دیروز، به یاری خدا امروز
آنقدر تنومند شده که تکیهگاه دوستان و آشنایان باشد.
هجرت به رازدل برای من گویی بازگشت به خانهی پدریست.
*
هجرت برای آدمی که با چوبکبریت خانهای کوچک برای خودش ساخته و در آن به
آسودگی جا خوشکرده، سخت است. اما چه میشود کرد؟ بهتر که این هجرتِ ناگزیر
استعارهای باشد از بیدوامی دنیا؛ و تلنگری باشد که باید گذاشت و گذشت.
حالا بعون الله الملک الاعلی از نو شروع میکنم. هفدهم اردیبهشت روز مبارکی بود برای پایان اقامت در بلاگفا و هفتم خرداد روز مبارکی برای آغاز در رازدل.
همانا که آدمی به امید زندهست.
خرداد ماه نود
بیان چهارمین فضایی است که از ۱۳۸۸ تا حالا به آن نقل مکان کردهام. اول از همه ۱۷۰۷ نقطه بلاگفا بود که رفت به ۱۷۰۷ نقطه رازدل و بعد ۱۷۰۷ نقطه آی آر شد در هاست شخصی و از امروز هم بیان.
هر بار عوامل مختلفی دست به دست هم دادهاند که صاد را از منزلی به منزلی دیگر ببرم. اما شاید غیرمنطقیترین دلیل این باشد که چون به مستأجری در فضای حقیقی عادت کردهام و اسبابکشی را بخشی از زندگی روزمره میدانم، از نظر روحی به اسبابکشی در فضای مجازی هم معتاد شدهام.
در هر اسبابکشی مزیتی به دست میآید و مزیتی از دست میرود. یک جا رایگان است و تبلیغات دارد و یک جا هزینه میگیرد و امکانات میدهد. باید این میانه نقطهی سر به سر را پیدا کرد. اما بالاخره از هر جایی به هر جایی اسباب ببری همیشه روزهای اول ذوق و شوق دارد و کم کم محدودیتهای جدید و مشکلات تازه به سراغت میآید. از همه مهمتر جعبههای پر از کتاب و کاسه و بشقاب است که در هر جابجایی آسیب میبیند و هر بار بالاخره محتوایی مفقود یا معیوب میشود.
همهی اینها را بهتر از همهی شما میدانم و باز تن به جابجایی دادهام.
*
برای مهاجرت به بیان ابتدا همهی ۳۶۵ مطلب بلاگفایی صاد را به همراه نظراتش به بیان آوردم. (در انتقال قبلی از بلاگفا به رازدل متأسفانه نتوانسته بودم نظرات را منتقل کنم و از این لحاظ حالا بایگانی کاملتری دارم.) سپس بیش از ۶۰۰ مطلب دیگر را از وردپرس به اینجا کوچاندم و زمان زیادی را صرف انتقال تمامی تصاویر و فایلهای صوتی از هاست رازدل و پرشینگیگ به صندوق بیان کردم.
اما از همهی اینها پیچیدهتر بازسازی نشانی تمامی تصاویر و فایلهای صوتی و همچنین تصحیح دستهبندیها و برچسبگذاری مطالب اولیه بود و به برکت آن حالا دستهبندی و برچسبگذاری منظمتری دارم.
آذر ماه نود و دو
سیزدهم دیماه نود و دو، اول ربیع المولود ۱۴۳۵، جشن چهار سالگی صاد با عنوان «هزارهی صاد» برگزار شد که در آن بعضی از همراهان یادداشتهایی به مناسبت انتشار هزارمین نوشتهی صاد فرستادند و منتشر شد.
ویژه نامهی خواندنی و جالبی شد: «هزارهی صاد»
اگر دوست دارید کمی عمیقتر دربارهی صاد بدانید؛ مرور مطالب نوشته شده با کلمهی کلیدی «صاد» را پیشنهاد میکنم.
برای اشتراک خوراک این وبلاگ، میتوانید از لینک زیر استفاده کنید:
http://1707.ir/rss