صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

من برای کلمه «وحشی» احترام قائلم و برخلاف تلقی عمومی فارسی زبانان، بار معنایی آن را مثبت می‌دانم.
«وحشی» نسبتی با حیات وحش دارد که بخشی از خلقت خداوند است و طبیعتاً مطابق فطرتش عمل می‌کند. اتفاقاً قواعدی که وحشی‌ها در مواجهه با طبیعت رعایت می‌کنند کاملاً دقیق و درست است.
در فارسی در مقابل «وحشی» کلمه «اهلی» را می‌گذارند که مثلاً قرار است بار معنایی مثبتی داشته باشد که از نظر من ندارد. یک زمانی هم در کتاب شازده کوچولو، مترجمی «رام کردن» را «اهلی کردن» معنا کرده و بر بیچارگی ما افزوده است.
«اهلی» به زبان بی‌زبانی یعنی «متمدن»، «شهری‌شده» و «تن‌داده به قواعد خودساخته انسان‌ها» که هیچ‌کدام فضیلتی برای یک «وحشی» نیست.

سعی می‌کنم در توصیف جنایت‌ها و خباثت‌های تمدن غرب، از کلمه‌ی «وحشی‌گری» استفاده نکنم. این رفتارها کاملاً «اهلی‌گری» است!

# زبان

# غرب

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
  • :: نغز

خب؛ مطابق مشیّت الهی، ایران عزیزمان به تنظیمات کارخانه بازگشت.
در افق دو هزار ساله، حاکمان این سرزمین همه نوشیروان‌ها و یزدگردها و سلطان محمودها و سلطان محمدها و باباخان‌ها و محمدرضاها بوده‌اند؛
و همه چهره‌های قابل تحمل و قابل تقدیر تاریخ حکمرانی ایران روی هم کمتر از ۵ درصد این زمان دو هزار ساله بر قدرت بوده‌اند.
چیزی عوض نشده:
قرن‌ها در چنین ایرانی زنده مانده‌ایم؛
و قرن‌ها در چنین ایرانی زنده خواهیم ماند.
با امید و ایمان ان‌شاءالله.

# ایران

# تاریخ

# فرهنگ

  • :: بداهه

خدایا؛
عده‌ی ما کم است و دشمنان در کمین‌مان هستند. غلط کردیم که خیال کردیم زورمان زیاد شده؛ لطفاً بالگرد همه مردم ایران را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.

خدایا؛
غلط کردیم که به جمهوری اسلامی گفتیم خودت و خدایت به جنگ با دشمنان بروید و ما همین‌جا در  خلوت و آرامش می‌نشینیم؛ لطفاً بالگرد جمهوری اسلامی را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.

خدایا؛
غلط کردیم که به مستضعفان جهان گفتیم ما شما را یاری می‌کنیم و در دلمان قدرت تو را فراموش کرده بودیم؛ لطفاً بالگرد مستضعفان جهان را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.

# انقلاب

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳
  • :: بداهه

اولین انتخاباتی که یادم میاد، مرداد ۱۳۶۸ است. هفت ساله بودم.
بابام دستم رو گرفت و رفتیم مسجد مهدی تهران ویلا؛ همه جا سیاه و تاریک بود؛ همه غمگین؛ هیچکس با صدای بلند حرف نمی‌زد؛ مردم با غصه و غم رأی می‌دادند.
از بابام پرسیدم به کی داری رأی میدی؟ گفت آقای هاشمی دیگه!
خیلی انتخابات عجیبی بود.
ایران ویران بعد از جنگ
بدون امام
هیچ انتخابی در کار نبود
هیچ کاندیدای خاصی هم نبود
یک مسیر یک طرفه و بی‌انتها

تا حالا ندیدم کسی اون انتخابات رو بازخوانی بکنه. مثل اینکه همه با هم تصمیم گرفتند فراموشش کنند؛ از بس که زهرمار بود.

انتخابات ۱۴۰۳ در مقایسه با اون روز، مثل پاستیل خرسی در مقابل تفاله چایی است.

یه گوشه بشینید و تخمه بشکنید و حالش رو ببرید و خدا رو شکر کنید که چهل ساله نیستید.

# فرهنگ

# قصه

  • :: کودکی

بعدها طاهره خانم برای عزیز تعریف کرده بود که صبح ۱۴ خرداد با صدای شکستن شیشه خانه‌ش بیدار شده بود.
چند تا جوان رهگذر، متلک گویان، مادر دو شهید را در خانه‌اش آزرده بودند که خمینی هم رفت و کارتان تمام است.
من خودم آن صبح گرم خرداد ۶۸ را با صف طولانی نانوایی محله‌مان به خاطر می‌آورم که مردم از ترس قحطی ‌و بلوای ایران بدون خمینی، بیرون ریخته بودند و نان ذخیره می‌کردند.
*
در آن دهه اول که کوره جنگ داغ بود و تربیت دینی در مدرسه و مسجد و جبهه رونقی داشت، هنوز تفاله‌های طاغوت از سر و روی مردمان شهر من پاک نشده بود.
چه انتظاری دارم که سی سال بعدش، که تربیت را فدای همه‌ی چیزهای دیگر کرده‌ایم، قرتی‌ها و لختی‌های بی‌تربیت، کف خیابان عربده نکشند و موالید تفاله‌های طاغوت در مدرسه و دانشگاه هرزگی نکنند؟

# انقلاب

# فرهنگ

  • :: کودکی

ضرورتی نداشت که امشب، این‌جا باشم. اما حرمت دعوت‌کننده بیشتر از آن بود که «نه» بیاورم.
توی این شب‌های شلوغی، چسبیده به دانشگاه تهران، در لانه‌ی زنبور، تا ده شب حرف می‌زدند؛ و من عمدتاً شنونده بودم. دلیلی نداشت که چیزی بگویم. هر چند که ظاهرش این بود که من را دعوت کرده‌اند که حرف بزنم! وقتی میزبان در انتخاب میهمان اشتباه می‌کند؛ میهمان که نباید خودش را گم کند.
آفت به مزرعه‌ی گندم افتاده و برای درمان سراغ باغبان آمده‌اند. باغبان چه بگوید به زارعانی که نیمه‌عمر کشت و کارشان شش ماه است؟ ما از دو جهان دیگریم.

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
  • :: بداهه
«من از مدرسه آمده‌ام و به مدرسه باز می‌گردم...»
جانشین دادستان مدام سرش را تکان می‌داد و وزیر سابق زیرچشمی نگاهم می‌کرد و لبخند می‌زد. سایر حاضران از وزارت فلان و بیسار هم گاهی می‌خندیدند و گاهی با تعجب نگاهم می‌کردند. وقتی سخنرانی کوتاهم تمام شد، دکتر وزیر سابق به شجاعتم در بیان مطالب آفرین گفت؛ چون معمولاً اقلیت‌های مذهبی این‌طوری پرخاش نمی‌کنند. البته شاید او هم توی دلش آرزو می کرد که مثل من هیچ‌کاره بود و می‌توانست حرف دلش را راحت‌تر بزند.
این از تنها مزایای هیچ کاره بودن است.

# انقلاب

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

...
این منطق درست نیست که ما بگوییم چون تا پنج سال دیگر فناوری ماهواره پیشرفت خواهد کرد و بدون بشقاب هم مردم ممکن است تصاویر ماهواره را بگیرند، پس از حالا جلویش را باز کنیم! این منطق، منطق صحیحی نیست.
آن کسی که این منطق را مطرح میکند، باید بگوید برای جلوگیری از آن، چه کار تازه‌ای باید کرد. این منطق و استدلال، این‌گونه باید نتیجه بدهد.
البته دشمن فناوری را پیشرفته می‌کند. در مقابل، شما باید فکر کنید که با تطوّر و پیشرفت فناوری ماهواره، چه کارهایی را می‌توانید انجام دهید تا از نفوذ ماهواره جلوگیری کنید.
اما این استدلال، که چون دشمن پیشرفت می‌کند، پس ما بیاییم هر مانعی را از جلوِ راهش برداریم، منطقی نیست. این مانع، علی‌العجاله مانع است.
مثل این است که دشمن تا مرزهای ما پیش آمده، آن وقت بگوییم، ما که نمی‌توانیم بیشتر از دو ساعت مقاومت کنیم، پس برویم! نه آقا! این دو ساعت را مقاومت کنید، شاید پیروز شدید. این چه حرفی است!؟
...
شما باید به موازات این کار، وسائل مصون‌سازی را فراهم کنید. جوانان را مصون کنید، ذهن‌ها را مصون کنید، دل‌ها را مصون کنید که اگر علی‌رغم شما، روزی دشمن توانست نفوذ کند، شما قبلاً مصونیت ایجاد کرده باشید.
راهش این است؛ این‌گونه باید با هجوم دشمن برخورد کرد.

بیانات در دیدار جمعی از ناشران
۲۸ اردیبهشت ۷۸

پ.ن:
بیست سال گذشت؛ هنوز حرف همان است!

# تربیت

# رهبر

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۸
  • :: روایت امروز
روبروی نانوایی سنگکی، از این چرخ‌های سبزی‌فروشی چند دسته‌ای سبزی پاک شده خریدم؛ ریحون و تلخون دسته‌ای هزار و باقی دسته‌ای پانصد تومان. سبزی هم گران شده. تعجبی ندارد. قرار نبود ارزان بشود!
مرد پا به سن گذاشته‌ای همین که مشغول دادن پول بودم، با شتاب آمد و سبزی‌ها را این طرف و آن‌طرف انداخت و قیمت پرسید و شروع کرد به غرغر کردن. این هم تعجبی ندارد. غر زدن تنها کار کم هزینه‌ای است که مردم دوست دارند انجام بدهند. اما لابلای جملاتش چیزی گفت که عصبانی شدم. (کی؟ من؟ عصبانی؟ وسط خیابان؟)
با صدای بلند جمله‌ای شبیه این گفت که: «یه بچه افغانی آمده کشور ما، ایستاده اینجا، سبزی را می‌دهد دسته‌ای هزار تومان...»
بی‌اختیار صدایم را انداختم توی سرم و خیلی محکم -همان‌طور که توی کلاس بعضی وقت‌ها مجبورم- و تند نگاهش کردم و بدون مکث گفتم: «یعنی اگر ایرانی بود حق داشت سبزی را بدهد هزار تومان؟...»
آن‌قدر ناگهانی و عصبانی به او توپیدم که تا چند ثانیه ماتش برده بود و داشت حلاجی می‌کرد که از کجا خورده است و چرا خورده. منتظر عکس‌العملش نشدم و راهم را کشیدم و از خیابان رد شدم.
*
پسرک افغانستانی ساکت ایستاده بود و عبور من از خیابان را نگاه می‌کرد.

# زندگی

# فرهنگ

# قصه

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸
  • :: بداهه

گاهی به ضرب زور زرداران، گاهی به لطف کید مکاران
چرخ مراد دهر می‌گردد، آسان به دلخواه شکمخواران

تمثیل سنگ و پای لنگ است این، حاشا مکن، میدان جنگ است این
زینسان که روزاروز آغشته‌ست با خونِ دلْ نان گرفتاران

بالا و پایین، شهر را بنگر، الاکلنگ دهر را بنگر
زانسو گرانباران و پرواران، زینسو گرفتاران و بیکاران

زانسو بلند قامت ابراج، با غرفه‌ها چون حجلهٔ حوران
زینسو خراب‌آباد بسیاران، با کومه‌ها چون دخمهٔ ماران

گفتی برابر بودن از ما نیست، باشد، برابر نه، برادر هم؟
آیا کجا ماندند عیاران، آیا کجا رفتند غمخواران؟

بار از درخت دیگران چیدن، نان از گلوی دوست دزدیدن
کو رسم، کو آثار، کو هنجار؟ تا کی به رسم نابهنجاران؟

تقسیم نان و عشق و گل پس کو؟ افسانه بود آیا؟ حکایت بود؟
یا حرفی از فرط شکم‌سیری، محض فسون ساده‌انگاران؟

دیگر کسی اینجا نمی‌آید، شیخی، رئیسی، دکتری، چیزی
در دخمه می‌مانیم و می‌پوسیم، آنسان که پوسیدند همکاران

دیگر کسی اینجا نمی‌آید، مردی سراغ ما نمی‌آید
من‌بعد هم ماییم و خون دل، ما بی‌نصیبان، ما دل‌آزاران

خیل ز خاطرها فراموشان، ما خون‌ دل ‌خواران و خاموشان
ما بار خویش ‌و غیر بر دوشان، ما نان‌ خود‌ خواران و ناچاران

این پهنهٔ مسکوت را گهگاه، سنگی به رقص موج می‌خواند
گاهی صدایی می‌وزد در گوش، از خیل بسیاران و همواران

فریادها را، ناله‌ها را هم، خاموش می‌خواهند و خرسندند
با طعنه‌های تیز بدگویان، یا ضربهٔ مهمیز غداران

تو آن پلنگ جنگل گرگی، گردن‌فراز و سربه‌زیر، اما
نان تو در انبان خرس و خوک، حق تو در حلقوم کفتاران


بادا که فریادت نگردد گم در وزوز هر روزهٔ اخبار
پژواک خشمینش درآویزد، در گوش بی‌هوش ولنگاران

سنگی سرازیرم به قعر چاه، چاهی که بی‌جان است، بی‌آب است
تق، تا صدایی خیزد از اعماق در گوش سنگین جهانداران

سنگی سرازیرم به قعر چاه، شاید صدایی بر شود تا ماه
ای قاصد روزان ابری، آه! ای داروگ، کی می‌رسد باران

امید مهدی‌نژاد

# رهبر

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
  • :: بیت

بعد از مدت‌ها دوباره کتابی کاغذی وسوسه‌ام کرد که دو سه شب در خانه لابلای شلوغ‌بازی بچه‌ها و چشم‌غرّه‌های مادر بچه‌ها، غرق ماجراهای سفری شجاعانه و روایتی منصفانه از خوارج قرن بیست و یکم بشوم.
یورگن تودنهوفر که بعد از خواندن سفرنامه‌اش به عراق سوریه‌ی تحت حکومت داعش حتماً تحسینش خواهید کرد، از مؤمنان مسیحی آخرالزمانی است که جلوتر از هر مسلمانی به دفاع از قرآن و رسول اکرم (ص) برخاسته و هزینه‌های این حق‌گویی و حق‌جویی را نیز پرداخته است. برای آشنایی با این مرد آلمانیِ مصمم و منصف حتماً My Journey into the Heart of Terror: Ten Days in the Islamic State را بخوانید.
دو ترجمه به فارسی از این کناب موجود است که نسخه‌ای که من خواندم در سیصد صفحه کاری از انتشارات مهراندیش و با ترجمه‌ی آقای رحمان افشاری بود. مترجمی وسواسی که پاورقی‌هایش نقش مهمی در تفهیم مطالب کتاب دارد.

# انقلاب

# غرب

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۷
  • :: کتاب

شما هم متوجه حجم بی‌سوادی، عقب افتادگی ذهنی و پوچ گرایی تبلیغات‌چی‌های شهرداری تهران در این چند ماهه شده‌اید؟
تهران را پر کرده‌اند از این بیت «ای بی‌نشانه که خدا را نشانه‌ای / هر جا نشان توست، ولی بی‌نشانه‌ای»
یعنی آن کسی که دکمه‌ی پرینت صدها متر بنر شهری را می‌زده یک‌بار هم به خودش زحمت نداده این کلمات را با صدای بلند بخواند و بفهمد که مشکل «وزن» دارد. (بی‌نشانه در مصرع اول باید بشود بی‌نشان) مشکل وزنی به کنار، این بیت اصلاً چه معنی دارد؟
یا مثلاً همین سفیهان جلوی دانشگاه الزهرا (س) زده‌اند «یاس بوی عطر نیت می‌دهد» خب این یعنی چی؟ چکار کنم خب؟
کمی آن‌طرف تر زده‌اند «یاس بوی اخلاق پیامبر می‌دهد» این الان وزن دارد؟ آموزنده است؟ بوی اخلاق؟ معنا دارد؟
در ابعاد پنج متر در ده متر کنار بزرگراه نوشته‌اند: «حضرت زهرا (س) الگوی معنویت و جهاد بود» یعنی بود که بود؛ به شما شهروند گرامی ربطی ندارد؛ خودتان را اذیت نکنید؛ یک چیزی بود و تمام شد.
مثلاً ابتکار زده‌اند و روی پارچه مشکی نوشته‌اند و زیر پل‌های عابر پیاده نصب کرده‌اند که حضرت زهرا (س) فرمود: «خداوند پس از غدیرخم برای هیچ کس حجّت و عذر و بهانه‌ای قرار نداده است.» با من بودی؟ الان وقت نوشتن از غدیرخم است؟ این را چکار کنم وسط فاطمیه؟ عذر و بهانه نیاورم؟ برای چه کاری عذر و بهانه نیاورم؟
**
من روزی خواهم مرد. اما اگر سال‌ها بعد از این کسی این یادداشت را می‌خواند و آن روز اسناد و مدارک حضور بهایی‌ها و یهودی‌ها و کافرانِ نجسِ حربی در پوشش مدیران و مسئولان و طراحان تبلیغات شهرداری تهران افشا شده است فاتحه‌ای برای این بنده‌ی خطا کار قرائت بفرمایند.

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۶
  • :: بداهه

خلاصه وضعیت مملکت به شرح فوق تقدیم می‌گردد.
زیاده عرضی نیست.

# انقلاب

# فرهنگ

  • :: بداهه
  • :: نغز

دیشب -از بیرجند به تهران- در کمال تعجب سوار یکی از گلابی‌های برجام شدیم. بوی نویی می‌داد و انصافاً شیک و آقازاده پسند بود.
رفیقم گفت: «معامله‌ی بدی هم نکردند ها. هسته‌ای را دادند و ده بیست تا از این‌ها گرفتند.»
گفتم: «هسته‌ای را دادند و اجازه‌ی خرید این‌ها را گرفتند. مفت که نیامده»
ذوق رفیقم کور شد. شام هم نخورد.

# سفر

# فرهنگ

استاد امروز که رفتند زنگ اول مهر رو بنوازند فرمایش فرمودند که:

«وقتی امروز کتاب‌های درسی را باز می کنیم غیر از عوض شدن جلد، فونت، عکس وتغییر بعضی عبارت‌ها نسبت به زمانی که ما درس می خواندیم تغییر چندانی نکرده است. در حالیکه ما باید دانش آموزان را حداقل برای ۱۲ سال آینده تربیت کنیم، کتابهای درسی ما دانش آموز را برای دیروز تربیت می کند نه برای فردا و حتی امروز.»

جا داره آفرین بگیم به استاد که این مطلب رو متوجه شدند و عموم مخاطبان خود شامل دانش‌آموزان و اولیا و مربیان رو از خطر حتمی نجات دادند.
فقط سؤالی که باقی می‌مونه اینه که الان همشیره‌ی ابوی چه کسی پنج ساله رییس مملکته؟

# آموزش

# فرهنگ

  • :: بداهه

من: به نظرت چرا رادیو پیام، عصر گرم ۳۰ اردیبهشت، داره تبلیغ ایران رادیاتور پخش می کنه؟ نوه یادگار... پشتم گرمه...
تو: یعنی از توی غار بیاید بیرون. دنیا عوض شده.
من: یک عده رو به میز فقط سجده می‌کنند / جای اداره‌ها و مصلی عوض شده‌است

# رسانه

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶
  • :: پیامک
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون