خب؛ مطابق مشیّت الهی، ایران عزیزمان به تنظیمات کارخانه بازگشت. در افق دو هزار ساله، حاکمان این سرزمین همه نوشیروانها و یزدگردها و سلطان محمودها و سلطان محمدها و باباخانها و محمدرضاها بودهاند؛ و همه چهرههای قابل تحمل و قابل تقدیر تاریخ حکمرانی ایران روی هم کمتر از ۵ درصد این زمان دو هزار ساله بر قدرت بودهاند. چیزی عوض نشده: قرنها در چنین ایرانی زنده ماندهایم؛ و قرنها در چنین ایرانی زنده خواهیم ماند. با امید و ایمان انشاءالله.
امروز موقع ناهار، از ور رفتن با نام بیمعنا و خندهدار «استانبولی»، با دوقلوها در تاریخ کمی عقب رفتیم و دیدیم اگر امپراطوری عثمانی تجزیه نشده بود «اسلامبولی»، اگر امپراطوری بیزانس سقوط نکرده بود «قسطنطنیهای» و اگر مسلمانان به تصرف شامات نمیاندیشیدند «کنستانتینوپولیسی» در سفره داشتیم. در آخر وقتی فهمیدیم که چیزی توی بشقابمان داریم اصلاً «استانبولی» نیست و «دمی گوجه» است، به این فکر کردیم که ممکن بود امروز به این غذا «دمی بادنجان» بگوییم.
«گوجه فرنگی» با نام مستعار «بادنجان ارمنی» از دوره قاجار پایش به سفره
ایرانی باز شده و «دمی گوجه» و «استانبولی پلو» دو محصول پرطرفدار از
مداخلات جناب گوجه فرنگی در آشپزی مادران ماست. هر چند که متداول شده هر
دوی این خوراکها را به نام عجیبترشان یعنی همان «استانبولی» صدا میکنند؛
اما استانبولی واقعی علاوه بر سیبزمینی و آب گوجه، مقداری گوشت و هویج هم دارد.
نه ملاقات با معاون دادستان؛ و نه گفتگو با عضو فلان شورای عالی؛ و نه تماس تلفنی با وزیر سابق؛ و نه دیدار فلان نماینده مجلس؛ و نه برنامهسازی تلویزیونی؛ و نه هیچ کار دیگری...
مهمترین کاری که در این روزها کردهام؛
- در این روزهای عجیب آبان نود و هشت که برف میبارد و بنزین گران میشود و اینترنت نداریم-
بدون شک، خواندن تورات در جمع پسران دبیرستانی بودهاست.
سلام آقای [...] از این که مصدع اوقاتتون میشم عذر میخوام [...] هستم؛ دانشآموز سال ۹۴ مدرسه [...] قم حالتون چطوره؟ متأسفانه شمارهتون رو گم کرده بودم، از آقای [...] گرفتم غرض از مزاحمت اینکه بعد از سالی که با شما به عنوان دبیر تاریخ گذروندم شدیداً به تاریخ علاقمند شدم در حال حاضر هم ترم دوم تاریخ دانشگاه [... ] هستم دارم از رشتهام لذت میبرم و دوست داشتم شما بدونید و با بنده هم حس باشید امیدوارم در آینده نزدیک سعادت دیدنتون رو داشته باشم
این را یوشکا فیشر وزیر امور خارجه سابق آلمان نوشته است:
اکنون که دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا انتخاب شده، دیگر شکی وجود ندارد که «غرب» به آن معنایی که تاکنون بهکار میرفت هم به پایان راه رسیده است. ... دقیقتر بخواهیم بگوییم، غرب زمانی پایهگذاری شد که آمریکا تصمیم گرفت به دفاع از متحدانش برخیزد. نظم موجود در دنیای غرب بدون ایفای نقش از سوی آمریکا دوامی نخواهد داشت و این درست همان چیزی است که احتمالا در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ بهشدت در خطر خواهد بود. در چنین شرایطی، این آینده غرب است که مورد تهدید قرار میگیرد. ... خب، ممکن است این سؤال پیش بیاید که بعد از آنچه میشود؟ بدون شک چین دارد برای پذیرفتن نقش رهبری آمریکا در جهان آماده میشود. چینیها قصد دارند جای آمریکا را در معادلات جهانی بگیرند. در اروپا، ملیگرایان افراطی از دخمهشان بیرون آمدهاند. زمانش که فرا برسد آنها هم ارواح پلیدشان را به جان اروپا - و البته همه جهان - خواهند انداخت.
علی الرسم، وظیفه یک مورخ، توصیه اخلاقی و رهنمود دادن نیست، بلکه توصیف درست و واقعی از موضوع است، اما ما در ایران و من به حسب تجربه دینی شخصی و شغلی، عادت به این کار داریم. بر خواننده است که جنبههایی دانایی این نوشتهها را، اگر چیزی در آن از دانایی باشد، از جنبههای رهنمودی و توصیهای تفکیک کند تا راحتتر بتواند به قضاوت بپردازد.
استاد رسول جعفریان مقدمه دفتر سوم مقالات و رسالات تاریخی چاپ ۹۵
اگر ابوالقاسم طالبی بخاطر خیر و ثوابی که از معرفی تاریخ گمشدهی این سرزمین به نسل جدید نصیبش میشه، نره به بهشت؛ حتماً بخاطر بغض و کینهای که از انگلیسیهای خبیث داره، آتش جهنم بهش حرومه.
+ یتیمخانهی ایران در لایه های سمبولیک و استعاری، به مراتب داستان محکمتر و جذابتری داره.
با نگاه گذرا بر متون اروپایی قرن نوزدهم می توان به شیفتگی شرق شناسان اروپایی به ایران پیش از اسلام پی برد. آن شیفتگی دو علت داشته می تواند: دلیل نخست این که دوره یاد شده به ایران پیش از اسلام تعلق دارد. تالیفات آن زمان اروپاییان دربار شرق ملو از نفرت به اسلام و هر چیز اسلامی بود. بنابراین، جای تعجب نیست که شرق شناسان منزجر از اسلام، دوره پیش از اسلام را شکوهمند جلوه می دادند. ثانیا، شرق شناسان با تکیه بر منابع لاتین و یونانی، به مسایل زمان خویش از منظر باستان گرایی می نگریستند و بنابراین از اسلام به دلیل این که به عهد باستان مشرق زمین نقطه پایان نهاد، منزجر بودند. درست همآن طوری که از مسیحیت به دلیل پایان دادن به دوران کلاسیک غرب نفرت داشتند. به این ترتیب شرقشناسان، شاید ناخودآگاه، تاریخ شرق را در سایه خوانشی که از تاریخ اروپا داشتند بازخوانی کردند.
شگفتآورترین تجربهی این روزها و ماهها بدون شک برخورد مستقیم و بدون واسطه -و تقریباً تصادفی- با «موزه میراث روستایی گیلان» بود. کیلومتر ۱۸ جاده رشت - قزوین و در دل پارک جنگلی سراوان، پروژهای بزرگ و باورنکردنی انجام شده است. پروژهای مهندسی - انسانی که بیهیاهو و با دقت بینظیر علمی و فنی آمادهی تکان دادن شماست: تعداد زیادی خانهی روستایی از سرتاسر جغرافیای گیلان به این موزهی باز و جنگلی آورده شدهاست. بله. آورده شده است. یعنی خانهها را خریدهاند، تکه تکه کردهاند و دوباره در محل موزه بازچینی کردهاند. خانههایی که بعضی قدمتی بیش از صد و هفتاد سال دارند. مطالعهی «خانه»، مطالعهی علم، فناوری، هنر، اقتصاد، دین، آیین، سیاست و فلسفهی زندگی مردمان است.
در یک خانهی معمولی در تهران، حدود صد سال پیش۱، خدا به «رضا۲» از همسر دومش۳ یک دختر داده بود به اسم «خدیجه۴» و حالا که منتظر دومین فرزندش بود، خدا دوقلو نصیبش کرده بود. اسمشان را گذاشت «محمدرضا۵» و «زهرا۶». قدم این دوقلوها برای «رضا» خیر بود و هنوز دومین بهار زندگیشان را ندیده بودند که پدر در کارش پیشرفت کرد۷ و اوضاع زندگیشان روبراه شد. آن قدر کار و کاسبی۸ «رضا» رونق گرفته بود که دوقلوها هنوز به مدرسه نرفته، خانهشان رفت آن بالا بالاها۹ و حسابی مشهور شدند. «زهرا خانم» خیلی دوست داشت مثل برادر دوقلویش در فرنگ۱۰ درس بخواند. اما پدرش روی دخترها غیرت۱۱ داشت و اجازه نمیداد تنهایی در غربت بماند. به اصرار پدر در هفده سالگی ازدواج کرد۱۲ و زندگی متفاوت او تقریباً از همینجا شروع شد... * این میتوانست شروع زندگینامهی زنی باشد که چند روز پیش در نود و شش سالگی در ویلای شخصیاش در مونت کارلوی شاهزادهنشین موناکو مرد. زندگی آدمها از دور خیلی شبیه هم است: یک روز به دنیا میآیند؛ مدتی در این دنیا میلولند و یک روز هم میمیرند. مرور زندگی نود و شش سالهی «والاحضرت اشرف پهلوی» چیزی بیش از همین سه جمله در بر ندارد. البته به نظرم به اینها باید این تصویر را هم اضافه کرد:
مراسم سومین ازدواج اشرف که در ۱۳۳۵ در سفارت ایران در فرانسه برگزار شد. همه چیز این تصویر مضحک است: از عاقد سید (!) در سمت چپ تصویر تا آن خانم محترم (!) در سمت راست، هنرمند متعهد (!) وسط تصویر، ازدواج در سفارت (!) و حتی خود ازدواج (!)
۱. دقیقاً ۱۲۹۸ ه.ش. ۲. رضا سوادکوهی، فرمانده بریگاد قزاق ۳. تاج الملوک آیرملو. برخی او را سومین همسر رضاخان میدانند. ۴. بعدها به «والاحضرت شمس پهلوی» مشهور شد. ۵. اعلیحضرت شاهنشاه همایون ۶. بعدها به «والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی» مشهور شد. ۷. کودتا کرد و سردار سپه شد ۸. در ۱۳۰۲ نخست وزیر و در ۱۳۰۴ شاه شد ۹. سعدآباد تهران ۱۰. مثلاً سوییس یا فرانسه ۱۱. قبل از کشف حجاب البته ۱۲. با پسر قوام الملک شیرازی
رومیها مشرک بودند. خدایان متعددی را میپرستیدند و اداره امورشان را نه وحی، که عقل انسانی بر عهده داشت. تاریخ را همین طور تفسیر میکردند که هست و آغاز و پایانی برای آن قایل نبودند. مرگ را نیستی انسان میدانستند و این باورها را از یونانیها به ارث برده بودند. امپراطوری روم در سراشیبی بود که مسیح ظهور کرد. رومیها دیناش را نپذیرفتند چون تعالیم او در تقابل جدی با جهانبینی آنها بود. حدوداً بعد از ۴۰۰ سال تبلیغ آرام آرام مسیحیت روم را تسخیر کرد و امپراطوریاش را ساقط. مهمترین تقابل مسیحیت با روم و یونان، اعتقاد به یگانگی خدا، آخرت و زندگی بعد از مرگ بود. مسیح بنده خدا بود اما عدهای از پیروانش او را خدا نامیدند و عدهای پسر خدا و این آغاز انحراف در مسیحیت بود. اختلاف باعث قدرت گرفتن دوباره رومیان شد، مردم هم کم کم از تعلیمات مسیح دور شدند و دنیا مورد اهتمام جدی شان شد. دین مسیح که پلی بود بین زمین و آسمان، با تفسیرهای انسان محور راهی شد برای کسب منافع بیشتر، هم برای مردم و هم برای روحانیت کلیسا. یعنی آسمان و آسمانیها هم زمینی شدند.
کتابی جمع و جور و خوشخوان در ۱۴۰ صفحه که یک دور همهی تاریخ غرب را از آغاز تا انتهای قرون وسطی با تمرکز بر تفکر، فرهنگ و تمدن تعریف میکند؛ بسیار سریع و بدون ورود به جزییات متداول همهی کتابهای تاریخی (اسم پادشاهان و جنگها و تاریخ دقیق وقایع و ...) این کتاب جلد اول از یک مجموعهی پنج جلدی از دفتر نشر معارف است که برای بچههای دوم دبیرستان به عنوان تکلیف کتابخوانی تعیین کردیم. به شدت توصیه میشود.
دو سال پیش را به یاد میآورم که آرزو داشتم در یک حلقهی دانشجویی «سیر مطالعاتی آثار آوینی» راه بیندازم و در یک جمع دانشآموزی به بهانهی دورخوانی کتاب «انسان دویست و پنجاه ساله» یک دور تاریخ تشیع بگویم. حتی یادم هست که برنامهریزی مقدماتی کار را پیش خودم کرده بودم. اما خب مثل همیشه* العبد یدبر و الله یقدر. نشد که نشد.
این پنجشنبهها -بی آنکه ذرهای پارو زده باشم- از جلسهی پرملات تدبر در آینهی جادو دوان دوان خودم را به هیأت باصفای بچههای جهادی میرسانم که فصل به فصل در تاریخ ائمه جلو برویم. حکمتِ بستنِ درِ مصاحبتِ بیشتر با یاران قدیم و رحمتِ گشودنِ درِ ارتباط با دوستانِ جدید را در این فقره به روشنی میبینم.
* از مولوی است:
ای طمع در بسته در یک جای سخت کآیدم میوه از آن عالیدرخت
آن طمع زان جا نخواهد شد وفا بل ز جای دیگر آید آن عطا
* تا قبل از این طولانیترین نماهنگی که دیده بودم «دلبندان» بود که خودمان ساخته بودیم و برای نیمساعتش کمتر از سه میلیون تومان خرج کردیم. امشب فیلم آقای مجیدی توانست این رکورد را در ابعاد زمانی و ریالی به شدت بشکند.
* واقعاً دلم میخواهد بدانم چقدر از آن صد و ده میلیارد را به تدوینگر فیلم دادهاند؟ این فیلمی که من دیدم مثل اینکه توسط یکی از اپراتورهای واحد مرکزی خبر [سابق!] تدوین شده بود. برشهای نابهنگام، فیدهای کشدار و زشت، پرش از سفیدی به سیاهی و ... (برای نمونه صحنههای مربوط به ورود کاروان به بصرا و کل بخش بحیرا را دوباره ببینید. چقدر الکن و زشت در آمده) چرا واقعاً؟
* مصنوعی بودن نورپردازی فیلم بعضیجاها آنقدر توی چشم میزند که شما رد نور پروژکتور که دارد به کمی جلوتر و عقبتر از سوژه هم نور میپاشد میبینید. چرا واقعاً؟
* فکر میکنم اکثر بازیگران خیال میکردند که قرار است صدایشان دوبله شود. چون اقلاً در پنج قسمت فیلم گفتگوهایی که باید محکم و مردانه و رسا باشد، شبیه مرمر کردن بچههایی است که در امتحان شفاهی جلوی تخته کم آوردهاند. (برای نمونه گفتگوی ابولهب و ساموئل در خیمه) بماند که دوبلهی ابوطالب هم متناقض و زشت از کار درآمده. بالاخره استاد اسماعیلی قرار است سن و سال ابوطالب را در صدایش نشان بدهد یا نه؟ چرا در سکانسهای مختلف با صداهای مختلف روبرو هستیم؟ صدایی که جای رسول خدا گذاشتهاند که رسماً کاریکاتور است. اینهمه کودک خوش بیان و خوش صدا داریم. چرا این صدا تپق میزند؟ چرا این قدر شل است؟ ما توی همین مدرسهی خودمان صداهای قشنگتر و بیانهای بلیغتر از این هم داریم. چرا واقعاً؟
حاشیه های معنایی:
* فیلمنامه الحمدلله غلطِ بد تاریخی نداشت. تا دلتان بخواهد اما ناقص و گنگ بود: مثلاً چرا هیچجا معرفی شخصیتهای مثبت فیلم وجود ندارد؟ یعنی عبدالمطلب به ما معرفی نمیشود، نمیفهمیم سابقهی او در مکه چگونه است و چند فرزند دارد. عبدالله هم که غایب است و از آوردن نامش هم میپرهیزند. خاندان آمنه هم که همه مجهولند. حتی نام شهر یثرب آورده نمیشود. (باور نکردنی است؟!) برای عباس، عموی پیامبر بازیگر کاشتهاند و گریم کردهاند و بیچاره انصافاً خیلی هم جدی بازی میکند. اما حتی یک نمای درشت از او نداریم. یک بار هم فیلم به او توجه نمیکند. فقط چند جا صدایش میزنند. آن هم احتمالاً بخاطر تشابه نامش با نوهی برادرش و خوشامد مخاطب ایرانی است. در عوض تا دلتان بخواهد نمای درشت هالیوودی از زن خوشگل ابولهب، و امرأته حماله الحطب، داریم که دوست داشته زن عبدالله باشد و حالا احتمالاً پنهانی به یاد عبدالله به پسرش نظر دارد. (باور نکردنی است؟!) یوزارسیف کجایی که یادت بخیر! لااقل سند داشتی. امروز جا ندارد برویم دست و پنجهی داود میرباقری را طلا بگیریم؟
* با اینگونه اباطیل که این فیلم «تاریخی» نیست و «دینی» است نمیتوان ضعف مبانی اولیهی فیلمنامه نویسی را پوشاند. کدام فیلم دینی؟ از خدای مکه چه میفهمیم؟ خدایی که سپاه وحشی ابرهه را قتلعام (قصاص قبل از جنایت) میکند، اما نمیتواند جلوی بیماری را (وبا؟ طاعون؟ چه؟ حتی اسم بیماری را هم نمیدانیم!) در مکه بگیرد. خدایی که موریانههایش عهدنامهی قریش را میخورند، اما این همه سال مسلمانان را در شعب تنها میگذارد. داستان فیلم به شدت شیعی است در ندیدن شخصیتهای تأثیرگذار صدر اسلام از نظر عامه و ساختار فیلم به شدت سنی حتی در صلوات فرستادن بر پیامبر (صلی الله علی محمد صلی الله علیه و سلم)
بشنوید:
فیلم دینی ما قرار است پیوند بین ادیان آسمانی را نشان بدهد. اما در تعریف داستان خود به هیچ یک از منابع یهودی و مسیحی دربارهی ما استناد نمیکند. یک روایت بیسند صد در صد اسلامی از ارادت یهود و نصارا به پیامبر. مجیدی در شخصیت پردازی پیامبر هم همهی توان خود را به کار گرفته تا نزدیکترین تصویر را به مسیح فیلمهای کلیسایی بسازد.
این تلاش او شاید با هدف نزدیک کردن دلهای مسیحیان به پیامبر خدا صورت گرفته، اما از لایهی احساس فراتر نمیرود و درونمایهای منفعلانه دارد. مسعود فراستی به این موضوع مفصل پرداخته است.
*
در پایان از شما خواهش میکنم مطالب بالا را نادیده بگیرید و حتماً جوانان و نوجوانان را به دیدن این فیلم در سینما دعوت کنید. سطح بالای توقع من از هزینهکرد صد و ده میلیارد تومان بیتالمال دلیل نمیشود که این فیلم به اندازهی ده هزار تومان نیارزد! اگر دستتان میرسد برای جوانانی که احتمالاً توجهی به این اتفاق مهم فرهنگی انقلاب اسلامی ندارند بلیط بخیرید و هدیه بدهید.
همانطور که پشت فرمان اتومبیل نشسته بودم، نان و پنیر را خوردم و مجددا به راه افتادم. نزدیک ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب، گلدستههای مرقد مطهر حضرت معصومه و گنبد آن غرق در نور بود و جلال و شکوه خاصی داشت از دور نمایان شد. مامورین پاسگاه دروازه در خواب بودند و من آزادانه وارد شهر شدم. شهر مذهبی قم در سکوت و آرامش رویاانگیزی فرو رفته بود و در خیابانهای احدی دیده نمیشد. ابهت و جلال حرم مقدس در من تغییر حالی به وجود آورد، برای چند لحظهای از خود و ماموریتی که داشتم غافل شدم و روحانیت آن محیط مرا گرفت. به فلکه مقابل صحن رسیدم متوجه شدم در صحن باز است. اتومبیل را در همان میدان مقابل صحن گذاشتم و به قصد زیارت به طرف حرم مطهر رفتم. هنگامی که از آنجا خارج شدم کسالت و خستگیم کاملا مرتفع شده بود و یک آسایش خاطر و سبکی در خود احساس میکردم.