۱
بیچاره آهویی که صید پنجهی شیری است
بیچارهتر شیری که صید چشم آهویی...
[فاضل نظری]
۲
ای صید رخ تو شیر و آهو
پنهان ز کجا شود چنان رو؟
[غزلیات شمس]
۳
بود مصاف تو ای چرخ با شکستهدلان
همیشه شیر تو آهوی لنگ می گیرد
[صائب تبریزی]
۴
آهو بره* را که شیر در پی باشد
بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟
[سعدی]
*آهوبره هم نام پرندهای است (=هوبره)
و هم بچهی آهو را گویند.
در این بیت ایهام زیبایی وجود دارد.
۵
خطا میدانم و آهو به آهو نسبت چشمت
که چشم شیر گیر تو ندارد هیچ آهویی
[سلمان ساوجی]
۶
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا میکند
شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند
[کاظم بهمنی]
۷
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقم به دیدنت از تپه های دور
[حامد عسکری]
۸
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
[شهریار]
۹
لقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدی
و هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداق
[سعدی]
۱۰
گوش تا گوش به صحرا بخرام و نهراس
شیرها خاطرشان هست که آهوی منی
[مهدی فرجی]
۱۱
با چشم تو آهوان چه دارند به دست
ای زلف تو پایبند شیران جهان
[رباعیات مولوی]
۱۲
ای رفیقان راهها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
[مثنوی معنوی]
۱۳
سخن با عشق میگویم که او شیر و من آهویم
چه آهویم که شیران را نگهبانم به جان تو
[غزلیات شمس]
۱۴
آهوی چشم خونی آن شیر یوسفان
در خون عاشقان بچریدن گرفت باز
[غزلیات شمس]
۱۵
اگر چه شیرگیری تو، دلا میترس از آن آهو
که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را
[غزلیات شمس]
۱۶
چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش
که ای عزیز شکارم! چه خوش بود به خدا
[غزلیات شمس]
۱۷
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازههای بستهی شهرم
[فاضل نظری]
شیر عاشق کش! کدام آهو دلت را برده است؟
بیشهی شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم
شیرم و از دست آهویت فراری میشوم
میروم در گوشهای مشغول زاری میشوم
نشستهام مثل بچه شیری که دل به چشم غزال دارد
بهارگیسوی چشمسبزی که با زمستان جدال دارد
لیکن آسان میشود وقتی طرف آهوی توست
ز دام چشم تو آهو گریختم چندی
دوباره شیر خودت را شکار کن، بانو!
عشق باید هم زلیخایی کند
شیر اگر آهو ندرّد، شیر نیست
آهو همیشه در پی یک تکیهگاه است
ترجیح دادم در نبودت شیر باشم
شیر بزرگ بیشه باش، سمت هر آهویی نرو
تنها بمون اما با هر روباهی همسفره نشو
حق با تو بود، هر چه بکوشد نمیرسد
شیر نفس بریده به آهوی تیزپا
«شیری»که با آمیختن با «آهو»یی مغموم
مصداق رویا گونهی شیر و شکر باشد
آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند
شیر را گیرد و در زلف تو، بزنجیر کند
آهوی چشمت بدان زنجیر زلف
شیر بی آهوی چشمت چو به نخجیر آمد
آهوی دشت به خود در غل و زنجیر آمد
من از یال سپید و غرش بیحال فهمیدم
که شیری از پس چشمان آهو بر نمیآید
با چنین آهوی مُشکین که تو داری با خویش
پنجه در پنجهی شیرانِ نر انداختهای
میرسی، زل میزنم در چشمهای مشکیات
شیر قبل از حمله صیدش را تماشا میکند
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو، بیباکترم از شیر
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر
ای خوشا شیری که آهو را رهاند از شکار
گردآوری این خرمن ادبی همچنان ادامه دارد. اگر خوشهای دست شما جا ماندهست، دریغ نکنید.