صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صاد» ثبت شده است

صبح چهارده سالگی صاد، سیدعلی که با پسردایی قرار داشته بی‌هوا در می‌زند و مهمان کشتی نوح می‌شود.

در میان ده‌ها چیزی که ذهنم را این هفته‌ها مشغول کرده، آخرینش صاد بوده و معلوم است که چشم نشانه‌بین می‌فهمد که هنوز خبرهایی هست اینجا.

امروز اول وقت کار سیدمهدی را راه انداختم؛ دیروز سیدعلی دیگری را روی صندلی دوم از قم به تهران آوردم؛ پریشب در موکب عزاداری واحد قم و حومه «انگور قرمز» برای عزیز خیرات کردم؛ قبلش تنهایی رفتم حرم و در کنج تاریخ گم شدم؛ آن وسط‌ ها حبیب زنگ زد و پیگیر «برج خیر» شد؛ همه هفته هم با میم.پنهان و آقا سعید برای پیگیری قراردادها و مجوزه سر و کله می‌زده‌ام.


بعد از چهارده سال، من دقیقاً دارم وسط صاد زندگی می‌کنم و هر روز از کنار هم می‌گذریم؛ آهسته و بی‌صدا.

# صاد

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
  • :: بداهه
ار اول ربیع‌الاول ۱۴۳۱ تا اول ربیع‌الاول ۱۴۴۴، سیزده سال قمری سررسید صاد عمر کرده است.
از اولین نوشته تا آخرینشان در این سیزده‌ساله، بیش از هزار و هشتصد لحظه و صحنه را مستند کرده و یک آدم بیست و چند ساله را تا چهل سالگی کشانده است. چقدر دیگر بکشاند نمی‌دانم.
چندین نوبت تردید و توقف در این سال‌ها داشته‌ام. بعد از این هم شاید داشته باشم.

با این حال به گمانم در همه‌ی این فراز و نشیب‌ها، ریزش مخاطب نداشته‌ام. بزرگترین حسرتم اما در انتهای این سیزده سال، رویش‌هایی است که نیست.
دوست داشتم دایره‌ی مخاطبان خاص صاد وسیع‌تر از این باشد. -منظورم خوانندگان و پیروان و پسندزنان نیستند. دقیقاً منظورم «مخاطب خاص» است.- به هر حال شیوه‌ی زندگی‌م خواسته و ناخواسته همین‌طور بوده و بیشتر از این از دستم نیامده.

حالا هم گلایه‌ای نیست. خدا را شکر که هنوز از این مسیر پشیمان نیستم.
شما هم اگر گاهی که می‌خوانید، ردپایی بگذارید خوش است.

# صاد

  • ۶ نظر
  • چهارشنبه ۶ مهر ۱۴۰۱
  • :: بداهه

...

هزار هزار مداد نتراشیده
هزار هزار دفتر ورق نخورده
هزار هزار یادداشت نوشته نشده
هزار هزار یادداشت مچاله شده
هزار هزار شعر جاری نشده
هزار هزار بغض فرو نشسته
هزار هزار عزیز خاک شده
هزار هزار آرزوی بر باد رفته
هزار هزار ماه
هزار هزار سال
...

نوزده ماه وبلاگ ننوشتن برای آدمی که به نوشتن زنده است به معنای نوزده ماه مُردن است؛ هر چقدر هم که باران باریده باشد؛ هر چقدر هم که نان پخته شده باشد؛ هر چقدر هم که سفره پهن شده باشد...
«توداری» بی‌تردید مهم‌ترین چیزی است که از عزیز در زندگی‌ام آموخته‌ام. نوزده ماه سکوت صاد، بیش‌ترین حد تلاش من برای بد نکردن حال رفقای جانانه‌ام بوده است. پیش خودم که سرفرازم.
یازده سال پیش گفته بودم که عهد کرده‌ام غم و غصه‌ام را نگیرم کف دستم و بیاورم توی وبلاگ؛ در این نوزده ماه هم جز این نکردم. از این به بعد هم جز این نخواهم کرد ان‌شاءالله.
دفترچه‌ی هزار برگ یادداشت‌های نوشته و ننوشته‌ی من از آخرین مسیر پر رنج عزیز، برای همیشه منتشرنشده خواهد ماند.
سرتان سلامت.

عیدغدیر۱۴۰۱

# صاد

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۱
  • :: پریشان
  • :: عزیز

روز راه‌اندازی این صفحه، به حساب خورشیدی، ۲۶ بهمن ۸۸ بوده؛ یعنی امروز دقیقاً یک دهه از حیات خود را سپری کرده‌است.
پیش تر در سالگرد قمری ده‌سالگی صاد چیزهای گفته بودم که تکرار نمی‌کنم. اما مهم تر از این صفحه، نویسنده و خوانندگان این صفحه هم یک دهه دیگر از عمرشان را گذرانده‌اند و همه‌ی ما ده سال به خط پایان نزدیک‌تر شده‌ایم.

از تعارف‌ها اگر بگذریم، بود و نبود صاد در زندگی هیچ‌کدام ما اثر جدی و کلیدی نداشته است. صرفاً یک دل خوشی مجازی بوده و یک خط ارتباط -عمدتاً- یک طرفه و یادبود برخی خاطرات و جلسات و لحظات و کلمات. اما در خودم هنوز اندک شرری می‌بینم که گاهی چیزهایی را بنویسم. شمایان را هم بارها آزموده‌ام و خرده هوشی و سر سوزن ذوقی در عبور بی‌صدایتان از این صفحه یافته‌ام. اگر چند ماهی کم صدا بوده‌ام به حساب پروتکل‌های قدیمی صاد بگذارید که تلخی‌ها را به این صفحه سپید راه نمی‌دهم. دعا کنید که این روزهای سنگین و پر غم زودتر بگذرد و حالمان خوش شود.

# صاد

  • :: بداهه

۱.

من: دلت برای این‌جا تنگ نشده؟
تو: چطور مگه؟




۲.
تو: دلت برای این‌جا تنگ نشده؟
من: برای تو، بیش‌تر.

# بی‌برچسب

# صاد

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
  • :: پیامک

امروز که هشتِ هشتِ نود و هشت باشد؛ -از قضا- اول ربیع‌الاول ۱۴۴۱ هم هست.
صاد را اول ربیع‌الاول ۱۴۳۱ با بسم‌الله شروع کردم. آن روز بیست و هفت ساله بودم؛ و حالا سی و هفت را هم رد کرده‌ام. در طول ده سال در ۱۷۰۷ بیش از ۱۷۷۰ یادداشت نوشته‌ام؛ یعنی به عبارتی سالی ۱۷۷ تا؛ یعنی هر دو روز یکی! زندگی را هم -به گواه همین نوشته‌ها- در این سال‌ها دو تا یکی سر کرده‌ام؛ روزی به خوشی و روزی به تلخی؛ الحمدلله.
شما که غریبه نیستید؛ دری نیست که در این سال‌ها نکوفته باشم و دیواری نیست که به آن نخورده باشم؛ مثل پرنده‌ی دم سوخته در قفس شیشه‌ای؛ راه هم زیاد رفته‌ام الحمدلله؛ بار هم زیاد برده‌ام الحمدلله.
*
از شمایانی که یک دهه صاد را تحمل کردید ممنونم. از همه‌ی آن‌ها که ردپایشان در نوشته‌ها هست و آن‌ها که نیست؛ آن‌ها که نظراتشان را این‌جا به یادگار نوشته‌اند و آن‌ها که ننوشته‌اند؛ آن‌هایی که دوست بودند و آن‌هایی که برادر؛ بزرگ‌ترها و کوچک‌ترها؛ این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است...
*
فروغی بسطامی گفته است: «یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد»؛ ولکن «یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند»؛ از اولی‌ها که نبوده‌ایم و زیاد کوشیده‌ایم؛ امید که به لطف خدا و دعای شما از دومی‌ها هم نباشیم؛ آمین.


ارادتمند شما
ص

# صاد

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
  • :: بداهه
عصر بیست و هفتمین روز از ماه مبارک رمضان، جلسه‌ای رسمی داشتم با چهار میهمان محترم که سه‌تایشان توی صاد برای خودشان صاحب‌هشتگ هستند، ولی هرگز همدیگر را ندیده بودند.
باورکردنی نیست. اما استمرارِ این جلسه‌ی مهم ممکن است منجر به معنادار شدن زندگی من بشود.

# حمید

# در جستجوی معنا

# صاد

# مرکز

# پسردایی

# چراغونی

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه

در این سه ماهی که این‌جا را رها کرده بودم به اندازه‌ی سه ماه یادداشت ننوشته دارم.
خب از اول هم قرار نبود که در سه ماه به اندازه‌ی بیش از سه ماه یادداشت ننوشته داشته باشم و این قرار همچنان برقرار است!
*
خلاصه‌ی چیزهایی که باید می‌نوشتم و ننوشتم در برچسب‌های همین مطلب گذاشته‌ام که صرفاً در تاریخ ثبت شده باشد. مهم‌ترینشان مطمئنا مشهد‌الرضا (ع) است و کوه.
*
این سه ماه را به خودم فرصت دادم که کارهای جدی‌تری بکنم -که نکردم-
و به مخاطب خاص فرصت دادم که آشیانه‌ی دیگری پیدا کند -که نکرد-
حالا برگشته‌ام سر همان زمین، بی‌تراکتور!
*
یک لحظه‌ای می‌شود که بالاخره خجالت را کنار می‌گذاری و برایش نامه می‌نویسی.
وبلاگ نقطه‌ی شروع است؛ نه پایان.

# آقا سعید

# آقا وحید

# آقازاده

# حمید

# صاد

# محمدم

# مشهدالرضا

# میم.پنهان

# پسردایی

# کوه

  • :: بداهه

 می‌شود ذره ذره آب شوی، می‌شود ساده ساده فوت کنی
می‌شود حال ساده‌ای باشی، بعد هم ماضی بعید شوی

می‌شود انتخاب او باشی، به تماشای آب‌های سپید
به فلک بر شوی به‌یکباره، به شهادت رسی، شهید شوی

امید مهدی‌نژاد


پ.ن:
اول ربیع‌الاول ۱۴۴۰ است؛ نه سالگی صاد.
شرعی که حساب کنی، دخترمان بالغ شده. وقت عمل به تکلیف است.

# شهید

# صاد

  • :: بیت

آقایون، داداشا؛
واقعاً شما مزدوج که میشید با متعلقه‌ی محترمه میشینید «صاد» میخونید؟ این‌قدر جذابه؟
خونه‌تون مگه تلویزیون ندارید؟ یزنید شبکه نسیم خندوانه ببینید تو رو قرآن.
ناموساً «صاد» رو مجردی و مردونه نگه دارید لطفاً.
دیگه نبینم تکرار بشه ها!

با تشکر
مدیریت صاد و حومه

# دوست

# سین

# صاد

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

امشب بعد از چهار سال رفاقت فهمیدم که یادم رفته بود صاد را به تو معرفی کنم. در عالم رفاقت از این خطاها پیش می‌آید. به بزرگی خودت این فراموشکاری را بر من ببخش. اگر صاد را شما نخوانی، پس واقعاً قرار است چه کسی بخواند؟
*
از خدا که پنهان نیست؛ از شما چه پنهان که من در زندگی «آقازاده» زیاد دیده‌ام. اما آقازاده‌ای که خودش بالاصاله «آقا» باشد نه نایاب که البته بسیار نادر است.
*
از امشب -با افتخار- دفتر یادداشت مجازی من یک خواننده‌ی آقازاده دارد: یک آقازاده‌ی تحقیقاً آقا.
خوش آمدید.

# آقازاده

# دوست

# صاد

  • ۳ نظر
  • جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه

نشسته‌ام برایش شصتاد تا تست فارسی و انگلیسی را زده‌ام که آخرش مثل فال‌گیرها و کف‌بین‌ها لایه‌های پنهان شخصیتم را کشف کند و راهنمایی‌ام کند که چرا این‌طوری شده‌ام.
دقایقی سکوت می‌کند و در نتایج پارامترهای فریدم و لاو و پاور و فان و غیره دقیق می‌شود. بعدش مثل این‌که کشف بزرگی کرده باشد می‌گوید «برای حفظ تعادل فاکتور فیلان و بیسار و برای کنترل افزونگی پارامتر فلان و فلان، در یک کلام: به کوهنوردی نیاز داری» و بعد خیره می‌ماند به من که برخلاف انتظارش نه تنها شگفت‌زده نشده‌ام که عاقل اندر سفیه نگاهش می کنم و می‌گویم: «دکتر جون! یه چیزی بگو که خودم ندونم. این که سه ماهه بالای سر در وبلاگم هم زده‌ام. عالم و آدم خبر دارند. راستی شما صاد رو نمی‌خونی؟»


پ.ن:
در چهل روز گذشته بیش از بیست و پنج هزار کیلومتر سفر هوایی و زمینی بدون لذت داشته‌ام.
سفر وقتی قشنگ است که برای کار نباشد؛ برای حال باشد.

# دوست

# صاد

# کوه

  • :: بداهه

بانو پیامک خرید فرستاده: «شیر کاهو»

.
.
.
هیچی دیگه.
یاد این جا افتادم. اومدم سلامی عرض بکنم خدمتتون.

# شیرآهو

# صاد

  • ۶ نظر
  • دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه
  • :: پیامک

هفت سال پیش، دوازدهم بهمن هشتاد و هشت، این مطلب را نوشتم: «دلم گفت بگویم بنویسم»
همان روزها داشتم تصمیم می‌گرفتم که صاد را راه بیندازم.
حالا هفت سال گذشته و غصه‌ها و قصه‌هایمان اصلاً کم نشده؛ فقط از نوعی به نوعی دیگر تغییر پیدا کرده.
قانون اصلیِ دنیا همین است: گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هم است. خلاص.

# صاد

# وبلاگ

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵
  • :: بداهه

امروز که اول ربیع المولود چهارده - سی و هشت باشد، هفت سال قمری از گشایش این سررسید می‌گذرد.
همین.

# صاد

# وبلاگ

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۵
  • :: بداهه

برادری پیام خصوصی گذاشته برای «یتیم‌خانه‌ی دوران». چون نظرش برایم محترم است می‌گویم که شما هم بدانید:

«به نظرم بهتر بود عکسی از سکانسی غیر از این سکانس را انتخاب می کردید.»

این حال خاص مخاطبان خاص صاد را دوست دارم. حالی که به آن‌ها اجازه می‌دهد همین‌قدر ساده و صریح و البته خصوصی، نظرشان را درباره‌ی جزییات نوشته‌ها و نانوشته‌ها بیان کنند.

# سینما

# صاد

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۵
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون