صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کشتی نوح» ثبت شده است

امروز مراسم رونمایی از اولین کتاب من و مؤسسه با حضور جمعی از اهالی تربیت و رسانه، در یکی از کتابفروشی‌های جیگولی بالاشهر، به صرف شربت و شیرینی برگزار شد. همزمان هفته معلم و دهه کرامت و سالگرد ازدواج و تولد فرشته و غیره هم بود که جای گفتن ندارد.
شادی اما مناسبتی نیست. همه این‌ها کنار هم می‌تواند هیچ شادی نداشته باشد. هیچکدام این‌ها هم اگر نبود امروز می‌توانست شاد باشد چون مثلاً گاندی از قبر بیرون آمده و با بزش به دیدارم شتافته بود.
*
مدت‌هاست که از مناسبت‌ها بیزار شده‌ام؛ دنبال مناسب‌ها می‌گردم.

# حمید

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴
  • :: بداهه

امروز که چهارشنبه بیست و دوم اسفند چهارصد و سه باشد، اولین کتابی که واقعاً من نوشته‌ام، از چاپخانه با وانت فرستادند دفتر و جعبه‌های کتاب را روی هم چیدیم و بچه‌ها عرقشان را که خشک می‌کردند، یواشکی در یکی از جعبه‌ها را باز کردم و یک کتاب را کشیدم بیرون. سبز مغز پسته‌ای توی چشم می‌زند؛ یک جور درخشش مات دارد جلد کتاب و قیمت پشت جلد آن ۲۴۰ هزار تومان است؛ تقریباً معادل دو قوطی شیرخشک غیربیمه‌ای. نمی‌دانم از دوران کودکی و نوجوانی چند بار خواب نوشتن و کتاب چاپ کردن را دیده‌ام، اما بعید می‌دانم هرگز چنین تصوری از کتاب خودم داشته بوده باشم.
دستمزدی که برای چاپ اول این کتاب از ناشر گرفته‌ام ۱۸ میلیون تومان است؛ پنج درصد از مبلغ پشت جلد در شمارگان ۱۵۰۰ نسخه. این پول یک ماه اجاره خانه ما است. یعنی اگر هر ماه ۱۵۰۰ نسخه بفروشند می‌توانم به اجاره‌خانه فکر نکنم! البته پیش‌بینی همکاران این است که اگر در سال اول، با اتکا به سوابق و روابط مؤسسه، هر سه ماه یک چاپ را بفروشیم، خیلی هنر کرده‌ایم. خدا می‌داند. مثلاً قرار بود این جلد اول از یک مجموعه شش جلدی باشد. حالا اصلاً معلوم نیست چه زمانی حوصله کنیم و جلد دوم را سر و سامان بدهیم. جمع کردن همین اولی بیش از سه سال طول کشیده!

# نویسندگی

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
  • :: بداهه

سالِ یک را که پشت سر گذاشتیم باید «سال چهل» می‌نامیدم که -پریشان بودم و- ننامیدم و خودش -چنان که دانستید- نامش را «سال عزیز» گذاشت و رفت و دل ما را هم با خودش برد.
وقتی سالِ یک سالِ عزیز باشد، از آن پس، تمامی سال‌های قرن، سالِ عزیز خواهد بود: سالِ عزیزِ دو، سالِ عزیزِ سه، سالِ عزیزِ چهار تا آخر.

...

در سالِ عزیزِ دو، اول و وسط و آخر همت من بر تکمیل بنای کشتی نوح نبی علیه‌السلام خواهد بود. این را با صدای بلند می‌گویم و می‌نویسم که یادم بماند و یادتان بماند که حجت بر ما تمام است که این خانه‌ی نجات را با دقت و با کیفیت و با زیبایی بنا کنیم و تمام کنیم که آن‌گاه که گاهِ آن شد، جفت جفت بر آن سوار شوند و از هلاکت رهایی یابند.

کشتی ناتمام به کار طوفان نمی‌آید؛ کشتی سست به کار آخرالزمان نمی‌آید و کشتی باید که تا قبل از جوشیدن آب از زمین، کمال یابد.

بشتابید برادران که فردا وقت تأسف نیست.

# سال‌نام

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱ فروردين ۱۴۰۲
  • :: بداهه

تکرار کلمات و معانی و مضامین در قرآن کریم خیلی قابل توجه و رازآمیز است.
این نمونه را ببینید:


فَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ أَنِ
اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا
فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ
فَاسْلُکْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ
وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ

وَلَا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا
إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ


همه کلماتی که در هفت خط بالا آمده متن آیه ۲۷ سوره مبارکه مؤمنون است.
اما اگر فقط سه خط آبی رنگ آن را بخوانید، آیه ۳۶ سوره مبارکه هود خواهد بود با کسر یک واو از ابتدای وَاصْنَعِ.


در بیان این فراز داستان در سوره هود، آموزش خلاصه‌گویی به بهترین شکلی وجود داد. این حتی تمایز داستان‌گویی قرآن نسبت به داستان‌های انبیای الهی در تورات است.

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱
  • :: ذکر

معجزه‌ها معمولاً غافلگیرکننده هستند: از لحاظ شکل و از لحاظ زمان.
اگر انتظار معجزه‌ای را می‌کشی نباید به شکل آن فکر کنی؛ نباید برای آن زمان تعیین کنی. فقط خودش را منتظر باش.
...
و همین‌طور ناگهان راغب از پله‌های کشتی نوح بالا می‌آید و یک‌جایی یک جوری کنار اهل ایمان خودش را جا می‌کند که انگار از روز اول همین‌جا بوده.
معجزه‌ها همیشه همین‌طوری هستند.

# راغب

# کشتی نوح

  • :: بداهه

اعوذبالله من‌الشطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم


وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ

بِأَعْیُنِنا
وَ
وَحْیِنا

وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا
إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ


صدق الله العلی العظیم
سوره مبارکه هود؛ آیه ۵۳

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
  • :: ذکر

...
دلم
برات
تنگ شده.


پ.ن:
دیشب خواب دریا دیدم. موج میزد. آبی. لبریز. با تو.

# رؤیا

# پسردایی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱
  • :: پیامک

من: مواظب خودت باش. من که افتادم.
تو: یعنی آخرش لیسانس نگرفته از دنیا میرم؟ مهندس ناکام!
من: یقیناً تنها چیزی که اون دنیا به هیچ دردت نمی‌خوره، تحصیلات دانشگاهیه.
تو: پروژه رو به کی وصیت کنم که ادامه بده؟
من: به نظرم همه محتوا رو بذاریم توی اینترنت ولی منتشر نکنیم. اگر مردیم خودش اتوماتیک بعد از یک ماه منتشر بشه که جهانیان از این همه دستاورد علمی بی‌بهره نمونند.
تو: خیلی درامش بالاست. میشه ازش یک فیلم سینمایی در بیاد!
من: هیچ وقت از بدبختی دیگران پول در نیار.

# زندگی

# پسردایی

# کشتی نوح

  • :: پیامک
صبح اول وقت، فلان مدیرکل سابق را از دم در خانه‌اش سوار کرده‌ام و برده‌ام دفتر؛ دو ساعت و نیم مصاحبه گرفته‌ایم؛ دوباره برگرداندمش خانه؛ سر ظهر استاد جلسه گذاشته با جمعیت نسوان؛ امین هم آمده؛ با کابل شبکه هاردم را خالی می‌کند؛ جمعیت نسوان ول‌کن نیستند؛ مهدی پیگیر کارهای برندسازی است؛ با استاد راهبرد رسانه‌های اجتماعی را نهایی می‌کنیم؛ طرح درس تاریخ را به امین تلقین می‌کنم؛ خودم را از غرب تهران می‌رسانم حظیره‌القدس مبارکه، در جوار شهدای گمنام سخنرانی می‌کنم؛ قرارداد سایت را محمد امضا می‌کند؛ خوابم را برای محمدامین تعریف می‌کنم؛ مجتبی قول دوره مشترک را می‌دهد؛ سیدحسین هم قرار شد بیاید که طرح بنیاد را توجیه شود؛ حسین دم در خروجی صادق را معرفی می‌کند؛ و زمان از حرکت باز می‌ایستد.
دقیقاً بیست سال پیش که از مدرسه در آمدم باید صادق را می‌دیدم؛ صد نفر رفیق مشترک داریم؛ ده تا کار مشترک انجام داده‌ایم؛ یک ماه است که دنبالش می‌گردم؛ حتی اولش نمی‌دانستم که خودش است؛ شماره‌اش را مصطفی برایم پیدا کرده بود.
بعد از بیست سال، وسط تابستان نود و نه باید پیدایش بشود؛ خودش؛ بدون قرار قبلی و بدون برنامه؛ همه ماسک زده‌ایم؛ فقط چشمهایمان معلوم است؛ چشم‌های نشانه‌بین؛ قرار گذاشتیم برای هفته بعد؛ استاد حتماً به فال نیک می‌گیرد؛ باید به علیرضا بگویم.
*
آن وسط‌های روز زنگ زده بودی که رفته‌ای خواستگاری. توی راه برگشت یادم می‌افتد که چقدر خسته بودی. توی ترافیک زنگ می‌زنم و حرف می‌زنیم.
خاک بر سر دنیا که خودش را از تو و من دریغ می‌کند.

# آقا سعید

# امین

# برادر

# ققنوس

# میم.پنهان

# پاروئیه

# پسردایی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
  • :: بداهه

دیروز بعد از شش ماه رفتم مرکز ملی. بعدش استاد را دیدم و درباره‌ی طرحی که جمعه زیر درختان گردو نوشته بودم حرف زدیم. شب استاد پیغام داد که طرح را تا یکشنبه ظهر باید بفرستیم برای پیرمرد پولدار بازنشسته‌ی سرمایه‌گذار. امروز از اول صبح تا نزدیک ظهر همه‌ی سکه‌ها را توی زمین کاشتیم تا عصری درخت سکه از آن سبز شود. بعد از ناهار هم رفتم استودیو و آخرین قسمت فصل اول را ضبط کردیم.
*
از دور که نگاه می‌کنی مثل این است که امروز باید روز مهمی باشد: پایان یک مرحله‌ی مهم و آغاز مرحله‌ی مهم‌تر.
اما این‌طور نیست: افتاده‌ایم در روال اداری پیرمردهای پولدار بازنشسته که معلوم نیست موافقند یا مخالف و فصل دوم برنامه از هفته‌ی آینده بدون هیچ تغییر خاصی پخش خواهد شد.
*
تا جایی که یادم هست همیشه همین‌طوری بوده. آن لحظات خاص و طلایی که توی فیلم‌ها پیش می‌آید و همه چیز ناگهان از این رو به آن رو می‌شود، فقط مال همان فیلم‌ها است. در دنیای واقعی همه چیز کش‌دار و غیرقطعی و نسبی و نامطابق با میل ما جلو می‌رود. همیشه همین‌طور بوده.


# آقا سعید

# زندگی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹
  • :: بداهه

حالا به نقطه‌ی رهایی رسیده‌ایم.
با تغییر در کادربندی، آن‌هایی که در حاشیه بوده‌اند به مرکز توجه نزدیک می‌شوند.
آن‌هایی که پشت دوربین بوده‌اند، بالاخره در دیدرس قرار می‌گیرند.
*
چشم نشانه‌بین اگر داشته باشی؛
معلوم است که امروز بسم‌الله کاری را گفتیم که والسلامش را ما نخواهیم گفت؛
ان‌شاءالله.

# آقا سعید

# آوینی

# بچه‌سید

# پاروئیه

# پسردایی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸
  • :: بداهه

میم معلم
میم مربی
میم معین
میم متین
میم محبت

# ققنوس

# میم.پنهان

# کشتی نوح

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون