صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امین» ثبت شده است

صبح اول وقت، فلان مدیرکل سابق را از دم در خانه‌اش سوار کرده‌ام و برده‌ام دفتر؛ دو ساعت و نیم مصاحبه گرفته‌ایم؛ دوباره برگرداندمش خانه؛ سر ظهر استاد جلسه گذاشته با جمعیت نسوان؛ امین هم آمده؛ با کابل شبکه هاردم را خالی می‌کند؛ جمعیت نسوان ول‌کن نیستند؛ مهدی پیگیر کارهای برندسازی است؛ با استاد راهبرد رسانه‌های اجتماعی را نهایی می‌کنیم؛ طرح درس تاریخ را به امین تلقین می‌کنم؛ خودم را از غرب تهران می‌رسانم حظیره‌القدس مبارکه، در جوار شهدای گمنام سخنرانی می‌کنم؛ قرارداد سایت را محمد امضا می‌کند؛ خوابم را برای محمدامین تعریف می‌کنم؛ مجتبی قول دوره مشترک را می‌دهد؛ سیدحسین هم قرار شد بیاید که طرح بنیاد را توجیه شود؛ حسین دم در خروجی صادق را معرفی می‌کند؛ و زمان از حرکت باز می‌ایستد.
دقیقاً بیست سال پیش که از مدرسه در آمدم باید صادق را می‌دیدم؛ صد نفر رفیق مشترک داریم؛ ده تا کار مشترک انجام داده‌ایم؛ یک ماه است که دنبالش می‌گردم؛ حتی اولش نمی‌دانستم که خودش است؛ شماره‌اش را مصطفی برایم پیدا کرده بود.
بعد از بیست سال، وسط تابستان نود و نه باید پیدایش بشود؛ خودش؛ بدون قرار قبلی و بدون برنامه؛ همه ماسک زده‌ایم؛ فقط چشمهایمان معلوم است؛ چشم‌های نشانه‌بین؛ قرار گذاشتیم برای هفته بعد؛ استاد حتماً به فال نیک می‌گیرد؛ باید به علیرضا بگویم.
*
آن وسط‌های روز زنگ زده بودی که رفته‌ای خواستگاری. توی راه برگشت یادم می‌افتد که چقدر خسته بودی. توی ترافیک زنگ می‌زنم و حرف می‌زنیم.
خاک بر سر دنیا که خودش را از تو و من دریغ می‌کند.

# آقا سعید

# امین

# برادر

# ققنوس

# میم.پنهان

# پاروئیه

# پسردایی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
  • :: بداهه

تو: عمو شدی.
من: مبارکه! می‌دونی که عقد دخترعمو و پسرعمو رو توی آسمونا بستن. حالا ما مریم رو بذاریم کنار براتون یا مصطفی رو؟
تو: عمو شدی؛ نه عمه!

# امین

# تولد

# دوست

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
  • :: پیامک
  • :: پدر مقدس

بیان چهارمین فضایی است که از ۱۳۸۸ تا حالا به آن نقل مکان کرده‌ام. اول از همه ۱۷۰۷ نقطه بلاگفا بود که رفت به ۱۷۰۷ نقطه رازدل و بعد ۱۷۰۷ نقطه آی آر شد در هاست شخصی و از امروز هم بیان.
هر بار عوامل مختلفی دست به دست هم داده‌اند که صاد را از منزلی به منزلی دیگر ببرم. اما شاید غیرمنطقی‌ترین دلیل این باشد که چون به مستأجری در فضای حقیقی عادت کرده‌ام و اسباب‌کشی را بخشی از زندگی روزمره می‌دانم، از نظر روحی به اسباب‌کشی در فضای مجازی هم معتاد شده‌ام.
در هر اسباب‌کشی مزیتی به دست می‌آید و مزیتی از دست می‌رود. یک جا رایگان است و تبلیغات دارد و یک جا هزینه می‌گیرد و امکانات می‌دهد. باید این میانه نقطه‌ی سر به سر را پیدا کرد. اما بالاخره از هر جایی به هر جایی اسباب ببری همیشه روزهای اول ذوق و شوق دارد و کم کم محدودیت‌های جدید و مشکلات تازه به سراغت می‌آید. از همه مهم‌تر جعبه‌های پر از کتاب و کاسه و بشقاب است که در هر جابجایی آسیب می‌بیند و هر بار بالاخره محتوایی مفقود یا معیوب می‌شود.
همه‌ی این‌ها را بهتر از همه‌ی شما می‌دانم و باز تن به جابجایی داده‌ام.
*
برای مهاجرت به بیان ابتدا همه‌ی ۳۶۵ مطلب بلاگفایی صاد را به همراه نظراتش به بیان آوردم. (در انتقال قبلی از بلاگفا به رازدل متأسفانه نتوانسته بودم نظرات را منتقل کنم و از این لحاظ حالا بایگانی کامل‌تری دارم.) سپس بیش از ۶۰۰ مطلب دیگر را از وردپرس به این‌جا کوچاندم و زمان زیادی را صرف انتقال تمامی تصاویر و فایل‌های صوتی از هاست رازدل و پرشین‌گیگ به صندوق بیان‌ کردم.
اما از همه‌ی این‌ها پیچیده‌تر بازسازی نشانی تمامی تصاویر و فایل‌های صوتی و همچنین تصحیح دسته‌بندی‌ها و برچسب‌گذاری مطالب اولیه بود و به برکت آن حالا دسته‌بندی و برچسب‌گذاری منظم‌تری دارم.
*
به رسم همه‌ی جلسات تودیع و معارفه لازم است تا در پایان از پشتیبان همیشگی و همراهی صمیمانه برادر ادمینم «امین» در تمامی روزهای شبکه‌ی رازدل تشکر کنم و بخاطر زحمات گاه و بی‌گاهم از او حلالیت بطلبم.

صاد هم‌چنان با افتخار عضو باشگاه وبلاگ‌نویسان رازدل خواهد بود؛ ان‌شاءالله.


شما می‌توانید برای مطالعه صاد همچنان به استفاده از این لینک فیدبرنر ادامه دهید:

http://feeds.feedburner.com/1707ir

# امین

# رازدل

# صاد

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

امروز بالاخره برای کارهای فارغ‌التحصیلی رفتم دانشگاه. یک جدول دو در پنج دادند دستم که باید همه‌ی آزمایشگاه ها و کتابخانه‌ها و سایر بخش های دانشگاه مهر می زدند و عدم سوء پیشینه‌ام را تأیید می کردند. بهانه‌ای شد تا در روز آخر تحصیل، با بخش‌های مختلف دانشگاهی که دو سال به‌صورت غیرحضوری در آن درس خواندم آشنا شوم!
*
اردیبهشت هشتاد و چهار با امین و رضا رفتیم یزد تا من کار تسویه‌حساب دانشگاه را انجام بدهم. به بهانه‌ی پر کردن همان جدول دو در پنج، سه روز گردش علمی کردیم و کلی تفریحات سالم زدیم به بدن.
چه روزهای خوشی بود. برای انجام نصف روز کار اداری من، دو نفر دیگر هم پایه می‌شدند که هم‌سفر شوند و به تماشا بیایند. یادم هست که در آن خانه‌ی باستانی دو شب مهمان امیر بودیم و حتی مقداد هم از یک جای دیگری خودش را به ما رساند.
*
امروز معلوم شد که برای نهایی شدن مراحل فارغ‌التحصیلی باید به یزد بروم و اصل مدرک کارشناسی را بگیرم و برای قم بیاورم. برنامه‌ریزی کردم که یک روز صبح تنهایی با قطار تندرو بروم و عصری برگردم.
حالا که این را می نویسم به این فکر افتادم که: چرا تنهایی؟

# امین

# دانشگاه

# دوست

# سفر

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: یزد

ما اگر بی جا به هم اعتماد کنیم سرمایه هایمان را از دست می دهیم؛
و اگر به موقع به هم اعتماد نکنیم همدیگر را از دست می دهیم.
*
کدام را بیشتر لازم داریم: همدیگر را یا سرمایه هایمان را؟
اصل «خطرپذیری در تجارت» حکم می کند که زودتر از آن که به هم بی اعتماد شویم به هم اعتماد کنیم.
*
جلسه ی خوبی داشتیم درباره ی آینده ی رازدل با حضور عضو جدید شورای مدیران. ان شاء الله که خوش فرجام باشد.

# امین

# دوست

# رازدل

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: نغز

عصر امروز هیأت مدیره چپ دست رازدل در جلسه ای مهم و چهار ساعته، تصمیمات مختلفی درباره ی ادامه روند کار این شبکه اتخاذ کردند.
بر اساس شنیده های تأیید نشده در یک ماه آینده همه ی اعضای این شبکه وبلاگ نویسی می بایست نسبت به ادامه فعالیت خود و نحوه ی حضور در این گروه یکی از گزینه های جدید پیشنهادی هیأت مدیره را انتخاب کنند.
گفته می شود الگوریتم مشخصی برای فرایند تصمیم گیری اعضا طراحی شده که به زودی رسانه ای خواهد شد.

هیأت مدیره انتشار اطلاعات بیشتر را به بعد از نهایی شدن مصوبات جلسه موکول کرده است.

# امین

# رازدل

  • ۷ نظر
  • شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۲
  • :: بداهه

شهیدی که روزگاری هم‌دم فرزندش بودیم، امشب میزبان جوان دلبندش است. فاتحه‌ای بخوانیم.
*
این چه بازی غریبی‌ست که روزگار با من می‌کند؟
دوباره برگشته‌ام به خانه‌ی اول: باد هر چه کاشته‌بودم برده‌است و حالا بعد از سال‌ها بذر تازه‌ای را به زمینم آورده. باید دوباره بکارم؛ دوباره آبیاری؛ دوباره مراقبت؛ دوباره بیم؛ دوباره امید.
این چه بازی غریبی‌ست... ؟
*
«کتابستان» جدیدترین عضور رازدل است و امروز بخت‌یار بودیم که کتابستان حقیقی را هم دیدیم. جوان‌های خوش‌طینت و خوش‌برخورد و خوش‌فکر.
اگر از متروی میدان شهدا می‌گذرید کتابستان را از دست ندهید.
*
معلوم است که بزرگ‌شده‌ای و معلومم نشد که رشد هم کرده‌ای یا نه؟
تا مرد سخن نگفته باشد...
*
امینِ رازدل حال‌ندار است و خانه‌نشین. سرحال که باشد بچه‌های شبکه می‌فهمند. تغییرات تازه‌به‌تازه و رفع و رجوع درخواست‌ها و پشتیبانی به‌روز الان چند وقتی‌ست که خوابیده. دعا کنید که جان بگیرد و نتایج جلسه‌ی امروزمان برای سر و سامان دادن به امورات آخر سال رازدل را زودتر ببینید.
*
سه سال از اتمام سه سال قرارداد نانوشته‌ام با مجموعه‌ی فام می‌گذرد و امشب آخرین اسناد مالی را تسویه کردم. مثل این می‌ماند که شستن ظرف‌های یک وعده غذا به اندازه‌ی زمان خریدن و پختن و خوردن آن غذا طول کشیده باشد. حالا هر چه بود تمام شد.
*
و حالا آخر شبی -که از پی چنین روزی رسیده- ما شدیم «شیخ پاکدامن» و شما «حافظ خلوت‌نشین» که به اختیار این «خرقه‌ی‌ می‌آلود» را نپوشیده‌اید و حتماً سزاست که «مردمک دیده‌مان» «خون دل» بخورد؟
ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی برادر؟!

# امین

# برادر

# دوست

# شهید

# پنجشنبه‌ها

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه
من: ... امشب هم جات خونه‌ی شهید خالی بود.
تو: باز فرصت بود دست ما رو هم بند کن. خیلی وقته هوس شهدا کردم. دعام کن.

# امین

# دوست

# شهید

# مسعود

  • :: پیامک
نو کردن رازدل بیش از حد انتظار وقتم را می‌گیرد. احتمالاْ امین هم همین طور است...

# امین

# رازدل

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
امروز امین عزیز با فرستادن پیامک های تبلیغاتی از سرویس خصوصی وبلاگ نویسی «رازدل» رونمایی کرد...
.
.
.
این یادداشت را ناتمام می گذارم که یادم بماند بعداً با اجازه ی «حاجی» در ستایش «بخش خصوصی مستقل» و «ماکارونی» چیزهایی بنویسم.

# امین

# رازدل

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
سلام. ای بابا. خداحافظی از مدرسه که برای کسی مهم نیست. فقط برای خود آدم یه جوریه!
چند روز پیش برای کاری رفتم دانشجو. یه پسره داشت تندتند ورق می برید و مرتب می کرد و ... اخوت بود. یاد زمان دانش آموزی خودمون افتادم. یادته تحقیق ذوالقرنین؟ یادته امثال و قصص، یادته خطابات؟ می رفتیم دانشجو کلی کپی می گرفتیم، تندتند مرتب می کردیم. صحافی می کردیم. بعد با نهایت خوشحالی تا مدرسه می اومدیم. نمی فهمیدیم چطور راه رو اومدیم. یادش به خیر. یادش به خیر. پیر شدیم سید. یا علی
محمدامین
دوشنبه 1 خرداد 1385

سلام. جی طوری؟ ما داریم مستأجر رو بیرون می کنیم. یازده میلیونت رو آزاد کن، سه و نیم بده پیش. آزمون حوزه هم توی بهار برگزار میشه. بیا همین مدرسه معصومیه زیر دست ما بخوون. پمپ آب رو هم درست کردیم. فشار آب خوبه. آنتن خوب هم داریم. منقل هم می خریم. حسن و تقی سلامت، ریق نقی درآمد.
رحیم
یکشنبه 27 اسفند 1385


پ.ن:
در ادامه ی ایجاد احساسات نوستالژیک در روزهای گذشته، کامنت های دیگری از وبلاگ ول شدگان را در این مکان نصب کردم. خیلی نیاز به توضیح ندارد: امین،‌ وحید سوم دبیرستانی را هنگام شیرازه انداختن به کتاب شهدا دیده و رحیم، دعوت نامه از قم برای همکلاسی دانشگاهش فرستاده.
با تشکر مجدد از برادر حاجی و برادر سید!

# امین

# دوست

# مدرسه

  • :: بداهه
فکر می‌کنی از اوایل پاییز ۱۳۷۵ تا اوایل بهار ۱۳۸۹ چقدر طول کشید؟
چهارده سال؟ سیزده سال و نیم؟ ده سال؟ پنج سال؟ دو سال؟ یک ماه؟ چند روز؟

چند روز.
همین چند روز پیش امین را توی کلاس اول الف دیدم و با هم دوست شدیم؛ و امروز با همسرش میهمانمان در قم بودند.
فقط چند روز و این همه خاطره.

# امین

# دوست

# واحد قم + حومه

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۹ فروردين ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: کودکی
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون