دویدم و دویدم
امروز بالاخره برای کارهای فارغالتحصیلی رفتم دانشگاه. یک جدول دو در پنج دادند دستم که باید همهی آزمایشگاه ها و کتابخانهها و سایر بخش های دانشگاه مهر می زدند و عدم سوء پیشینهام را تأیید می کردند. بهانهای شد تا در روز آخر تحصیل، با بخشهای مختلف دانشگاهی که دو سال بهصورت غیرحضوری در آن درس خواندم آشنا شوم!
*
اردیبهشت هشتاد و چهار با امین و رضا رفتیم یزد تا من کار تسویهحساب دانشگاه را انجام بدهم. به بهانهی پر کردن همان جدول دو در پنج، سه روز گردش علمی کردیم و کلی تفریحات سالم زدیم به بدن.
چه روزهای خوشی بود. برای انجام نصف روز کار اداری من، دو نفر دیگر هم پایه میشدند که همسفر شوند و به تماشا بیایند. یادم هست که در آن خانهی باستانی دو شب مهمان امیر بودیم و حتی مقداد هم از یک جای دیگری خودش را به ما رساند.
*
امروز معلوم شد که برای نهایی شدن مراحل فارغالتحصیلی باید به یزد بروم و اصل مدرک کارشناسی را بگیرم و برای قم بیاورم. برنامهریزی کردم که یک روز صبح تنهایی با قطار تندرو بروم و عصری برگردم.
حالا که این را می نویسم به این فکر افتادم که: چرا تنهایی؟