...ای مسلمانان؛به فریادم رسید:«طفل هندوییمرا دیوانه کرد»..+
«عشق»خواهرِ مناست؛«درد»همبرادرم...
قَدْ بُصِّرْتُمْإِنْ أَبْصَرْتُمْوَ قَدْ هُدِیتُمْإِنِ اهْتَدَیْتُمْوَ أُسْمِعْتُمْإِنِ اسْتَمَعْتُم
هزار صحبتِ ناگفتهدر نگاهِ مناست.ولی دریغ...که این شوق،در نگاهِ تونیست
و عشقچشم مرا بستومشت منوا شد...
«بهار»آوردنی است.
چشمهی آب حیاتی که به دستان گویندگوهرِ شعرِ تر و طبعِ روانِ «من» و «تو»ست
«روزگار»ی«من» و «دل»ساکن«کو»ییبودیم...
مَعَ الْعُسْرِ
یُسْرًا
إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
مرغسان از قفس خاک هوایی گشتم به هوایی که مگر صید کند صیادم
من باشم
تو باشی
انار باشد ...