- ۰ نظر
- يكشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانهی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفتهایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق میزدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه
انگشتهای «هیس!»
ما را
ز هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
باید صبر میکردیم.
باید ده سال صبر میکردیم تا عصر یک جمعهی سرد، این طور بیتکلف، خسته و ناهار نخورده به خانهیمان بیایی؛ با دوقلوها بازی کنی؛ همان غذایی که در خانه داریم بخوری؛ با هم وانت بگیریم و بار ببریم و بیاریم و بستنی بخوریم و بروی.
ببین از ۸۶ تا ۹۶ چقدر راه آمدهایم!
.
.
اگر اعجاز قیصر همین بود که عشق را به مدرسه برده بود؛ اعجاز ما هم این بود که عشق را از مدرسه بیرون آوردیم.
«...
بله، داشتیم میگفتیم چرا این مجله را منتشر کردیم. اما اصلاً این چه سؤالی است؟ جواب آن مثل روز روشن است. آنقدر روشن که باید سؤال را برعکس کنیم و بپرسیم:
«چرا تا حالا این مجله را منتشر نکردیم؟»
چون اگر کسی دوستی بسیار صمیمی داشته باشد که سالهاست از او جدا شده و او را ندیده است و ناگهان پس از سالها دوری، یک روز در را باز کند و او را روبروی خود ببیند که از سفر برگشته و یک بغل هدیه برای او آورده است؛ آیا تا این دوست را می بیند، فوری از او می پرسد که چرا آمدی؟
نه، هرگز! بلکه تا او را میبیند ذوق زده میشود، او را در آغوش میگیرد و میگوید:
«تا حالا کجا بودی؟ چرا اینقدر دیر آمدی؟»
...»
قیصر امینپور
سروش نوجوان.شماره اول.سال1367
چرا همیشه همین است آسمان و زمین؟
زمان هماره همان و زمین همیشه همین؟
اگرچه پرسش بی پاسخیست، میپرسم:
چرا همیشه چنان و چرا همیشه چنین؟
...
با صدای شاعر بشنوید
* شاعر -رحمهاللهعلیه- سالها پیش این غزل را برای دوستی گفته است که امروز لایق لعنتاللهعلیه است. ما را به شاعر و دوستش کاری نیست. شعر را عشق است.