صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میم.پنهان» ثبت شده است

نمی‌دانیم چرا میرزا علی‌اصغر،‌ شصت و چهار سال پیش، اسم پسری را که هشتم آبان ۱۳۳۷ ش. (و شاید ۳۶!) به دنیا آمده بود هادی گذاشت؛ اما می‌دانیم که این هادی فقط تا بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ ش. زندگی کرد و در بیست سالگی شهید شد.
ما خوب می‌دانیم چهار سال بعد از آن، داغ هادی هنوز آن‌قدر تازه بود که عزیز بخواهد نام او را به خانواده‌ی خودش بیاورد و اسم اولین پسرش را هادی بگذارد؛ و باز خوب می‌دانیم که چرا عزیز این کار را در خرداد ۱۳۶۱ ش. نکرد.
امروز نه میرزا علی‌اصغر در قید حیات است و نه عزیز؛ و احتمالاً جای هر دوی‌شان پیش هادیِ شهید خوب است. حالا پسر عزیز، کار ناتمام عزیز را تمام کرد و نامی که حق خودش بود و هرگز به آن نرسیده بود، بر روی پسری گذاشت که بیست و نهم مهرماه ۱۴۰۱ ش. در خانواده‌ای دیگر به دنیا آمده تا شاید بیست سال بعد، کار ناتمام هادی را تمام کند ان‌شاءالله.
میرزا علی‌اصغر و من در ظاهر هیچ نسبتی با هم نداریم؛ این دو هادی اما کاش نسبتی با هم پیدا کنند.

# تولد

# شهید

# میم.پنهان

  • :: بداهه
صبح اول وقت، فلان مدیرکل سابق را از دم در خانه‌اش سوار کرده‌ام و برده‌ام دفتر؛ دو ساعت و نیم مصاحبه گرفته‌ایم؛ دوباره برگرداندمش خانه؛ سر ظهر استاد جلسه گذاشته با جمعیت نسوان؛ امین هم آمده؛ با کابل شبکه هاردم را خالی می‌کند؛ جمعیت نسوان ول‌کن نیستند؛ مهدی پیگیر کارهای برندسازی است؛ با استاد راهبرد رسانه‌های اجتماعی را نهایی می‌کنیم؛ طرح درس تاریخ را به امین تلقین می‌کنم؛ خودم را از غرب تهران می‌رسانم حظیره‌القدس مبارکه، در جوار شهدای گمنام سخنرانی می‌کنم؛ قرارداد سایت را محمد امضا می‌کند؛ خوابم را برای محمدامین تعریف می‌کنم؛ مجتبی قول دوره مشترک را می‌دهد؛ سیدحسین هم قرار شد بیاید که طرح بنیاد را توجیه شود؛ حسین دم در خروجی صادق را معرفی می‌کند؛ و زمان از حرکت باز می‌ایستد.
دقیقاً بیست سال پیش که از مدرسه در آمدم باید صادق را می‌دیدم؛ صد نفر رفیق مشترک داریم؛ ده تا کار مشترک انجام داده‌ایم؛ یک ماه است که دنبالش می‌گردم؛ حتی اولش نمی‌دانستم که خودش است؛ شماره‌اش را مصطفی برایم پیدا کرده بود.
بعد از بیست سال، وسط تابستان نود و نه باید پیدایش بشود؛ خودش؛ بدون قرار قبلی و بدون برنامه؛ همه ماسک زده‌ایم؛ فقط چشمهایمان معلوم است؛ چشم‌های نشانه‌بین؛ قرار گذاشتیم برای هفته بعد؛ استاد حتماً به فال نیک می‌گیرد؛ باید به علیرضا بگویم.
*
آن وسط‌های روز زنگ زده بودی که رفته‌ای خواستگاری. توی راه برگشت یادم می‌افتد که چقدر خسته بودی. توی ترافیک زنگ می‌زنم و حرف می‌زنیم.
خاک بر سر دنیا که خودش را از تو و من دریغ می‌کند.

# آقا سعید

# امین

# برادر

# ققنوس

# میم.پنهان

# پاروئیه

# پسردایی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
  • :: بداهه

میم معلم
میم مربی
میم معین
میم متین
میم محبت

# ققنوس

# میم.پنهان

# کشتی نوح

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

در این سه ماهی که این‌جا را رها کرده بودم به اندازه‌ی سه ماه یادداشت ننوشته دارم.
خب از اول هم قرار نبود که در سه ماه به اندازه‌ی بیش از سه ماه یادداشت ننوشته داشته باشم و این قرار همچنان برقرار است!
*
خلاصه‌ی چیزهایی که باید می‌نوشتم و ننوشتم در برچسب‌های همین مطلب گذاشته‌ام که صرفاً در تاریخ ثبت شده باشد. مهم‌ترینشان مطمئنا مشهد‌الرضا (ع) است و کوه.
*
این سه ماه را به خودم فرصت دادم که کارهای جدی‌تری بکنم -که نکردم-
و به مخاطب خاص فرصت دادم که آشیانه‌ی دیگری پیدا کند -که نکرد-
حالا برگشته‌ام سر همان زمین، بی‌تراکتور!
*
یک لحظه‌ای می‌شود که بالاخره خجالت را کنار می‌گذاری و برایش نامه می‌نویسی.
وبلاگ نقطه‌ی شروع است؛ نه پایان.

# آقا سعید

# آقا وحید

# آقازاده

# حمید

# صاد

# محمدم

# مشهدالرضا

# میم.پنهان

# پسردایی

# کوه

  • :: بداهه

سوزاندیَم که دلم خام‌تر شود
وحشی شدی، غزلم رام‌تر شود

آهو برای چه باید زمان صید
کاری کند که خوش‌اندام‌تر شود؟

جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکام‌تر شود

آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بدنام‌تر شود

چیزی نگفتی و گفتی نگویم و
رفتی که قصه پرابهام‌تر شود

+
چیزی از ماجرای اثرِ پروانه‌ای سه‌شنبه‌ی قبل نمی‌دانی؛
چیزی از چهره و لحن کلامِ سربازِ راننده‌ی جمعه نمی‌دانی؛
پس صبح شنبه این شیرآهو را فرستادی که چه شود؟
++
الحمدلله چراغِ صاد به مدد این همراهانِ پریشان احوال، خاموش‌شدنی نیست.

# دوست

# میم.پنهان

  • :: بیت
  • :: پریشان

از خبرهای خوب روزهای آغاز سال، ورود برادر پنهانم به عرصه‌ی تولید محتوای باز است. مدت‌ها بود در تلگرام وقت تلف می‌کرد. حالا جدی شده و عزم وبلاگ کرده. باشد که الگوی دیگران باشد.

قوم موسی پی سیر و عدسی سرگردان
قوم فرعون شنا کرده گذشتند از نیل

قوم موسا را دنبال کنید: +

# دوست

# رازدل

# میم.پنهان

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۶
  • :: بداهه
  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۵
  • :: بداهه

عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند
من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند
...
پیش از این گویند سعدی دوست می‌دارد تو را
بیش از آنت دوست می‌دارم که ایشان گفته‌اند

# سعدی

# میم.پنهان

  • :: بیت
  • :: پیامک
پهلوان کوچکی است برای خودش -این را قبلاً هم گفته بودم- امروز خواستم که ببینمش. بعد از عقدش نشده‌بود که گپ بزنیم و حالا عروسی کرده و در انتظار فرزند...
دو ساعتی گفتیم و خندیدیم و چای میوه‌ای خوردیم. از همه بیشتر به این خندیدیم که در همه‌ی شش سال گذشته او هیچ‌وقت صاد را نخوانده و ندیده‌است. هیچ‌وقت هیچ‌کدام از شمایی که این جا را مستمراً می‌خوانید، او را ندیده‌اید و او هم. اصلاً ارتباط ما در این سال‌ها از مسیر اینترنت نگذشته‌است و این برای هر دوی‌مان جالب بود.
دعوتش کردم و نشانی صاد را دادم که بیاید و ببیند. همه‌ی مطالبی که در آن مستقیماً به دیدارهایمان اشاره‌کرده‌ام را هم برچسب واحدی زدم که بتواند پیدایش کند: میم.پنهان
از امروز یک مخاطب قدیمیِ جدید داریم. خوش آمدید.

پ.ن:
در حین این فعالیت وقت‌گیر مطالب مربوط به چند نفر دیگر را هم برچسب واحد و جدیدی زدم.
صرفاً جهت اطلاع بیکارالدوله‌های وبلاگ‌خور!

# دوست

# میم.پنهان

# پنجشنبه‌ها

# کافه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه

تو:
هنوز حلاوت خواندن «نیمه‌ی دیگرم» از زیر زبانم بیرون نرفته است... که حالا باید «من دیگر ما» را بخوانم!
این یکی پنج جلد است. یکی از قبلی بیشتر.
فکر کنم کار مهم‌تری در پی داریم...


پ.ن:
به خودش نگفتم. اما عین بچه‌ها ذوق کردم.

# دوست

# سبک زندگی

# میم.پنهان

  • ۶ نظر
  • سه شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پیامک
  • :: کتاب
اول محرم است.
در شصت و سه روز گذشته فقط پنج تا مطلب نوشته‌ام؛ همه‌اش «پریشان» و سه‌تایش «پریشانِ برادر»
برای نویسنده‌ای که به طور متوسط در ماه ۲۰ تا یادداشت می‌نوشته آمار تأسف‌باری است. البته گمان نمی‌کردم که این کم‌کاری این همه طولانی شود و این اواخر هم امیدی نداشتم که این سکوت بشکند. اما خوشبختانه نسیمی وزیدن گرفت و آتش زیر خاکستر زبانه کشید و شد آن‌چه باید می‌شد و آمد آن‌چه باید می‌آمد.
*
حاج حمید به دیدار علی بلورچی رفت؛ سیدعلی به خواستگاری؛ حسین و بانو به زیر یک سقف؛ شهید گمنام پردیسان به اصفهان؛ آقا به بیمارستان؛ بچه‌ها به دانشگاه؛ معلم به کلاس نویسندگی؛ حلقه به فصل ششم؛ مجتبی به خانه‌ی بخت؛ پدر مقدس به شمال بارانی و آقا مهدوی به میهمانی خدا.
*
خلاصه‌ای بود از اهم مطالبی که می‌توانستم بنویسم و ننوشتم و نخواهم نوشت.
اول محرم است. اول خط.
بسم الله ای عین الیقین...

# ازدواج

# حلقه

# رهبر

# صاد

# میم.پنهان

# نوشتن

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس
یک ماه پیش آمده بود قم. ماه رمضان بود و درگیر مقدمات اسباب کشی. خیلی اصرار کرد که هم‌دیگر را ببینیم. نشانی دادم که بیاید. بردمش واحد بیست و یک، طبقه‌ی پنجم، بدون آسانسور، زبان روزه، دستمال دادم دستش که شیشه‌ها را تمیز کند و حرف‌های ناتمام‌مان را تمام کنیم.
از ابتدا در جریان فرایند ازدواجش بودم. از مشاوره برای خواستگاری تا راضی کردن پدر و مادر و انتخاب مورد و ... حالا رسیده بود پای سفره‌ی عقد. از دهانم در رفت که می‌شود قم باشد و حرم باشد و ... خوشش آمد و این دو هفته هر روز پیگیر بود که بشود.
*
امروز با لطف دوستم که او هم روزی معلمش بود، وقت معلمم را گرفتم که بیاید در حرم و خطبه‌ی عقد او را که زمانی شاگردم بود بخواند.
شاگردی و معلمی و معلم معلمی و دو خانواده دور هم جمع شدیم و در حرم بانو به هم محرم شدند.
*
... این ماجرا نگفتنی زیاد دارد. همین قدر بگویم که جاده‌ی سه‌شنبه شب قم پر برکت است.

+
+

# آدم‌ها

# ازدواج

# حرم

# دوست

# میم.پنهان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

من: سلام. دیشب خواب زیارت حضرت رضا (علیه‌السلام) رو دیدم. اثر دعای شماست انگار. ممنونم.
تو: علیکم السلام. خدا سایه لطف حضرت رو ان‌شاءالله بر زندگی شما و ما مستدام بداره. با هم سفر بعدی ان‌شاءالله. یاعلی

# مشهدالرضا

# میم.پنهان

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳
  • :: پیامک

برای همسرم! هر کسی که می‌خواهد باشد...

«آن‌قدری که برای تو به درگاه خداوند رفتم و آمدم،‌ شهادت طلب کرده بودم، الان حکماً یک کوچه به نامم بود!»

می‌بینید کار ما به کجا رسیده استاد؟...
دعا بفرمایید.

این متن پیامک پسرک بیست و یک ساله‌ای است که دوباری در مرحله‌ی خواستگاری مهر مرجوعی خورده و بنده‌ی حقیر را محرم خود می‌داند و گاهی همدیگر را می‌بینیم و گپ می‌زنیم. دیشب هم کلی به این پیامک خندیدیم و هم کلی برای احوالش غصه خوردیم.

# ازدواج

# دعا

# دوست

# میم.پنهان

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
  • :: پیامک

پارک شهر، محوطه‌ی بزرگی دارد برای نگهداری پرندگان.
چندین قفس‌ بزرگ و محوطه‌ای رو باز و وسیع که انواع پرندگان پرنده و نپرنده را در آن جای داده‌اند.
لابلای سه جلسه‌ی مهم اداری، تربیتی و معرفتی، از ساعت شش صبح تا ده شب، چند دقیقه‌ای تماشای کبک و غاز و بوقلمون حال و هوای آدم را عوض می‌کند.

# تهران‌گردی

# میم.پنهان

# پنجشنبه‌ها

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲
  • :: بداهه

آخرین جلسه برای اولیای این مجتمع، خوب و هیجان انگیز تمام می شود.
آقا مجتبی از کربلا آمده و خودش را به نماز می رساند و یک ساعتی گپ می زنیم و خاطره می گوید از اربعین. سربلند و دردمند. الحمدلله.
آقا مهدی هم الحمدلله با یک ساعت تأخیر می رسد و عیش مان کامل می شود.
بعد از کمی رانندگی عصرگاهی، نماز مغرب می رسم فلسطین و بعد هم عمار چهارم.
مهدی الف را می بینم مفصل و سید را و تا ده شب می چرخیم و حرف می زنیم و فیلم می بینیم.
*
از این دست عمری به سر برده ایم:
همه کاره و هیچ کاره.

# برادر

# سینما

# محمدم

# مدرسه

# میم.پنهان

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون