صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

هر مقاله و یادداشتی یک ایده‌ی مرکزی باید داشته باشد که همه‌ی مقدمه و مؤخره و صغری و کبری در راستای تبیین و توضیح آن ایده‌ی مرکزی باشد. حجم یک مقاله با توجه به پیچیدگی آن ایده‌ی مرکزی و سطح درک و فهم مخاطب تنظیم می‌شود. اگر در توضیح دادن یک ایده‌ی ساده به مخاطبی باهوش بیش از چند پاراگراف بنویسی خودت را ضایع کردی و اگر در تبیین یک ایده‌ی پیچیده برای مخاطبی عامی کم وقت بگذاری مطلب را نفله کرده‌ای.
دقت کن که یادداشتت نباید بیش از یک ایده‌ی مرکزی داشته باشد. همه‌ی شاخ و برگ‌ها باید نسبتشان را با آن ایده مرکزی شفاف کنند. یک یادداشت موقر «از هر دری سخنی» نیست. توانایی شما به عنوان نویسنده در بافتن تار و پود استدلال‌ها برای درخشیدن ایده مرکزی معلوم می‌شود.
وقتی دیربه‌دیر و کم‌کم می‌نویسی -و به قول من خساست و بخل در نوشتن داری- حرف‌های زیادی نگفته در ذهنت می‌ماند که ناخودآگاه و نابجا می‌پرد وسط یک یادداشت محترم و خرابش می‌کند.
قبل از نوشتن یک یادداشت خوب، یادت باشد که ذهنت را از خرده‌حرف‌ها و تکه‌نکته‌ها خالی کنی تا در هنگام بافتن مقاله‌ات اذیتت نکند. شاید راهش این باشد که کوتاه نوشته‌هایی برای خودت داشته باشی که بتوانی با خیال راحت از آنها در ساختار یک یادداشت درخشان صرف نظر کنی.
به طور کلی هم توصیه به خلاصه‌نویسی و موجزگویی جواب می‌دهد. اگر حرفی را می‌شود در ۲۰۰ کلمه گفت، بیشترش نکن:
یک نقطه را هدف بگیر؛ کمی زمینه‌چینی کن؛ به آن نقطه شلیک کن؛ اسلحه را در غلاف بگذار و تمامش کن.

# نوشتن

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
  • :: نغز
تو: یک وبلاگ نویس باید به طور میانگین ماهی چند تا پست بذاره؟
من: حجم مهم نیست؛ نظم مهمه.

# نوشتن

# وبلاگ

  • :: پیامک

تو: سلام. استفاده‌ای که از سررسیدهای سال‌ها دارید مربوط به چه موضوعاتی میشه؟ ان‌شاءالله برای کسب تجربه میخوام.
من: سلام. یادداشت روزانه. والسلام.
تو: یعنی صرفاً آنچه گذشت؟ آنچه پیش روست نداره؟
من: تخصص من تاریخ و تاریخ‌نگاریه؛ نه علوم غریبه و غیب‌گویی!

# صاد

# نوشتن

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۳ فروردين ۱۳۹۴
  • :: پیامک
اول محرم است.
در شصت و سه روز گذشته فقط پنج تا مطلب نوشته‌ام؛ همه‌اش «پریشان» و سه‌تایش «پریشانِ برادر»
برای نویسنده‌ای که به طور متوسط در ماه ۲۰ تا یادداشت می‌نوشته آمار تأسف‌باری است. البته گمان نمی‌کردم که این کم‌کاری این همه طولانی شود و این اواخر هم امیدی نداشتم که این سکوت بشکند. اما خوشبختانه نسیمی وزیدن گرفت و آتش زیر خاکستر زبانه کشید و شد آن‌چه باید می‌شد و آمد آن‌چه باید می‌آمد.
*
حاج حمید به دیدار علی بلورچی رفت؛ سیدعلی به خواستگاری؛ حسین و بانو به زیر یک سقف؛ شهید گمنام پردیسان به اصفهان؛ آقا به بیمارستان؛ بچه‌ها به دانشگاه؛ معلم به کلاس نویسندگی؛ حلقه به فصل ششم؛ مجتبی به خانه‌ی بخت؛ پدر مقدس به شمال بارانی و آقا مهدوی به میهمانی خدا.
*
خلاصه‌ای بود از اهم مطالبی که می‌توانستم بنویسم و ننوشتم و نخواهم نوشت.
اول محرم است. اول خط.
بسم الله ای عین الیقین...

# ازدواج

# حلقه

# رهبر

# صاد

# میم.پنهان

# نوشتن

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

چون پرسیدی میگم. این جزوه‌ی خوب و کار راه بیندازیه. مختصر و مفید درباره‌ی نوشتن درباره‌ی جهادی توضیح میده. به نظرم اگر یک بار ببینی خیلی خوب باشه.

دریافت

# نوشتن

# جهادی

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
  • :: روایت امروز

...
+ نسل ما خیلی در شبکه‏‌های اجتماعی اینترنتی اوقات خود را صرف می‏‌کند ، این به خلاقیت کمک می‏‌کند یا خیر؟

من خودم این ابتلا را داشتم. هفته‌‏ای یک بار در اینترنت می‌‏نوشتم. در سال ۸۱ تا ۸۴ در سایت لوح. در آن دوره به این نتیجه رسیدم که اگر مثلاً کسی می‏‌خواهد شعری درباره ایمان بنویسد، در نوشته‏‌هایش نباید چیزی درباره ایمان بنویسد و در اینترنت بگذارد، چرا که ممکن است کسی بگوید این خوب است یا بد. این در روحش تاثیر می‏‌گذارد، در حالی که اثرش باید در خلوت شکل بگیرد. مثلاً اگر رمانی درباره تهرانِ قدیم دارم، هیچ مقاله‌‏ای در این باره نباید بنویسم. بعدتر چیز مهم‏تری را فهمیدم، اینکه اصلاً چیزی را نباید بنویسم! به این دلیل که من احساس می‏‌کردم که مطلب مرتبط باعث می‏شود که هنگام نوشتن آن مطلب، دیگر درباره آن هیجان نداشته باشم. بعدتر فهمیدم که هروقت می‏‌نویسی مقداری از هیجان ذخیره شده‏‌ات را بیرون می‌‏ریزی .یعنی تو با هیجانت می‌‏نویسی، با آن شوری که داری فکر می‏‌کنی داری کارِ مهمی را انجام می‌دهی. این هیجانت با آن نوشتن از بین می‌‏رود، فلذا من مطمئنم که نباید در اینترنت نوشت.
اگر شخصیت سیاسی بودم جایی برای تخلیه هیجانات این چنینی نداشتم، این توییتر و فیسبوک می‌‏شود جایی که هم با آدم‌‏ها ارتباط بگیرم و هم هیجاناتم را تخلیه کنم.
با این شبکه‏‌های اجتماعی به عنوان فعال کاملاً مخالفم! من می‏‌گویم در این جمع‏ها باید زنده باشیم ولی ناطق نباشیم، زنده بودن با ناطق بودن خیلی فرق می‏کند.

از مصاحبه‌ی رضا امیرخانی

# رسانه

# نوشتن

  • :: روایت امروز

همه‌ی نوشته های به دردبخورم در ده سال گذشته را یک جا جمع کردم. البته نه این که نوشته‌های صاد به دردنخور باشند. اما نوشته‌های روزانه و کوتاه وبلاگی شأنیت متفاوتی با مطالب مفصل و مطبوعاتی دارد و بستر انتشار متفاوتی هم می طلبد. حالا کارنامه‌ی رسمی نوشتاری من شامل بیش از ۱۶۰ مطلب است که در حداقل پنج وبلاگ مختلف منتشر شده. البته از بین آن‌ها شایسته است که برخی را به صاد منتقل کنم.

از سر نوشت را امروز که روز اول ماه حج باشد افتتاح می کنم. البته صاد همچنان برقرار خواهد بود ان شاء الله برای روزنوشت‌ها و غیررسمی‌ها.
هیچ کس از سر نوشت خودش خبر ندارد.

# نوشتن

# صاد

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

::
برادرانه توصیه می‌کنم وبلاگت را بر پایه‌ی «دل‌نوشته» نویسی بنا نگذاری. بر پایه‌ی «روزانه» نویسی هم وبلاگ نزن. «مینی مال» هم به همچنین.
شما الان در سنی هستی که لازم است جدی بنویسی و البته مفید بنویسی و با انگیزه.
رفتن به سمت احساسات از ابتدا تو را خلع سلاح می‌کند و بی‌مشتری و در ادامه بی فایده.
*
پیشنهاد می‌کنم بازه‌های زمانی مشخصی را با خودت قرار بگذار که بنویسی. جدی هم قرار بگذار. مثلاً «هر دوشنبه» یا «یک جمعه در میان» و یا «یکشنبه‌های اول هر ماه» و اکیداً توصیه می‌کنم که اگر با خودت قرارگذاشتی قرار را نشکنی و در میان دو وعده، خلاف نکنی و نوشته‌ای ننویسی.
هر چیزی که قرار است در میانِ دو وعده گفته شود باید انتشارش باقی بماند تا سرِ وعده.
این خیلی مهم است و برای خودت جریمه بگذار اگر خلاف وعده کردی.
*
آدم بی درد، بی انگیزه است؛ راکد است. چرا باید بنویسد؟ چرا باید ادامه بدهد؟ برای چه باید مبارزه کند؟
حرف آخرم همین باشد:
باید درد داشته باشی. باید درد پیدا کنی. بی درد نمی شود.

آخر شهریور نود

# برادر

# نامه

# نوشتن

# رازدل

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۲
  • :: نغز

دو سال پیش به برادرم گفته بودم:
«من برای به ذوق آوردن شما و ترغیب‌ت به نوشتن هیچ ترفندی در آستین ندارم. خودت باید به نتیجه برسی. البته اگر تصمیم به نوشتن گرفتی توصیه‌ها و پیشنهادهای زیادی دارم. لذا خواهش می‌کنم اگر چنین تصمیمی گرفتی حتماً قبلش خبرم کنی تا وظیفه‌ام را انجام بدهم.»
و او در ابتدای ورودش به رازدل از من آن توصیه‌ها را طلب کرد.
به بهانه‌ی تغییرات ساختاری پیش رو در رازدل بخش‌هایی از نامه‌هایم به برادرم را منتشر می‌کنم. بخش‌هایی که امروز دیگر برچسب محرمانه ندارند.

::
نوشتن در وبلاگ بدون لحاظ کردن مخاطب کار تقریباً بیهوده‌ای ست. البته نمی‌شود انتظار داشت که شما در اول کار بتوانی همه‌ی جوانب آن را محاسبه کنی. اما تا آن جا که بشود باید برای آن برنامه داشت.
سؤال اول: می‌خواهی چه کسانی نوشته‌هایت را بخوانند؟
سؤال دوم: چه کسانی نوشته‌های تو را خواهند خواند؟
سؤال اول تدبیر توست و سؤال دوم تقدیر خداوند. مؤمن از اول به هر دو فکر می کند. پاسخ سؤال اول و دوم مجموع مخاطبین تو را می سازند. باید خوراکی در حد و شأن هر دو آماده کنی و الا دور بلاگ را خط بکش و بنشین سر همان سررسید کاغذی.

...
آخر شهریور نود

# نوشتن

# برادر

# نامه

# رازدل

# توحید

  • :: نغز

خوانندگان صاد حدود چهل و پنج روز برای شرکت در این دو نظرخواهی فرصت داشته‌اند:

همان‌طور که سامانه‌ی مدیریت نظرخواهی به من نشان می‌دهد (و خب به شما نشان نمی‌دهد!) نظردهندگانی که آشنایی شخصی با من دارند و از خوانندگان صمیمی و دیدگاه‌نویس صاد به‌شمار می‌آیند، به روش شکسته‌نویسی مورد علاقه‌ی من رای داده‌اند. هر چند که هر دوی این روش‌ها در این دو نظرخواهی رتبه‌ی دوم را کسب کرده‌است. این را باید به حساب شیطنت یکی از دوستان -به اعتراف خودش- و البته سلیقه‌ی متفاوت خوانندگان گذری صاد گذاشت.
هدف اصلی من از طرح این دو نظرخواهی -صرف نظر از توصیه‌ی یک روش خاص- توجه دادن دوستانم به «چه گونه نوشتن» بود که الحمدلله برآورده شد.
*
برای جمع بندی این دو نظرخواهی، نظر شخصی من را هم بخوانید. من برای نظرم استدلال می‌آورم. البته می‌دانم که زبان «توصیه بردار» نیست. اما نگارش ما می‌تواند پیراسته‌تر و ساده‌خوان‌تر بشود:
یکم: «های ناملفوظ» انتهای کلماتی مانند «همه» اگر در شکسته‌نویسی حذف شود، مجبوریم کلمه‌ی بعدی را به آن بچسبانیم. گاهی اوقات (مثل منتخب نظرسنجی اول) کلمه‌ی حاصل بی‌ریخت می‌شود و خواندنش هم سخت است: «همش»
«همش» را چطور باید خواند؟ اولین انتخاب ذهن کتاب‌خوان ما، خواندن این کلمه‌ی تازه بر وزن «کفش» است که البته غلط است. لذا نویسنده ناگزیر است برای راحتی کار خواننده از زیر و زبر استفاده کند و بنویسد: «هَمَش» . خب این چه طرز حل مشکل است؟ آیا بهتر نیست از همان اول «های ناملفوظ آخر» را حذف نکنیم و بنویسیم: «همه‌ش»
این طوری هم کلمه‌ی غریب نساخته‌ایم و هم مجبور به زیر و زبرگذاری نیستیم.
آوردن نشانه‌ی «الف» بین «ها» و «شین» هم زاید است: همه‌اش. اگر نیاوریمش مگر چطور می‌شود؟
دوم: حرف نشانه‌ی مفعول «را» از مظلوم‌ترین حروف در شکسته‌نویسی‌ست. بیایید «را» را حذف نکنیم! حذف نشانه‌ی مفعول در شکسته‌نویسی واقعاً درک معنا را مشکل می‌کند. با این‌حال شکسته‌نویسان کم‌لطف، اهمیتی به نقش معنایی «را» نمی‌دهند و به راحتی و بارها آن را در کلمات قبل از خود ادغام می‌کنند: «اونو» یا «منو» یا «کتابو» .
نکته تناقض‌آمیز این‌جاست که در تلفظ این سه نمونه‌ای که ذکر کردم صدای اوی کوتاه مد نظر است نه اوی بلند. حال آن‌که در نگارش مرسوم نشانه‌ی «و» اغلب در انتهای کلمات صدای اوی بلند می‌دهد و این‌بار هم ذهن کتاب‌خوان ما در اولین مواجهه با این طرز نگارش دچار سکته می‌شود. بیایید خودخواهی را کنار بگذاریم؛ در تایپ این «ر» ناقابل تنبلی نکنیم و همگی برای رعایت حال خواننده و انتقال ساده‌تر معنا بنویسیم: «اون رو» یا «من رو» یا «کتاب رو»
سوم: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید! اگر پیشنهاد من را قبول نمی کنید و سلیقه‌تان نگارش دیگری را می‌پسندد، لااقل فقط به یک روش بنویسید. باور کنید که خواننده هیچ گناهی مرتکب نشده اگر دوست دارد نوشته‌ی شما را بخواند. به او احترام بگذارید و اذیتش نکنید.

# آیین

# ادبیات

# زبان

# نوشتن

  • :: بداهه

برنامه‌ی «صبح روشن» یه بخش کوتاه داره به اسم «تلنگر کودکانه». قبلاً نویسنده‌ش یکی دیگه بود. این هفته اما من نوشتم. گوش کنید ببینید می‌پسندید یا نه. البته قراره از این هفته تغییراتی بکنه. اما شما نظرتون رو بدید:

تلنگر کودکانه

 

 

 

# اداره

# نوشتن

  • ۶ نظر
  • پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۰
  • :: بشنو
«تاریخ» همان «قصه» است
که آن را به عنوان حقیقت می‌نویسند؛
و
«قصه» همان «تاریخ» است
که آن را به عنوان دروغ نقل می‌کنند.

# تاریخ

# قصه

# نوشتن

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۰
  • :: نغز

عصری تنها توی خانه نشسته‌ام پشت رایانه و غرق نوشتن متن برنامه‌ام. همه‌ی تمرکزم را گذاشته‌ام روی رعایت همسانیِ گفتارِ عامیانه‌ی گوینده و توی ذهنم طنین صدای رادیویی‌اش پیچیده که دارد به شنوندگان ادب دوست برنامه سلام می‌دهد.
زنگ در خانه صدا می‌کند. ترجیح می‌دهم نشنوم. اما خروس بی‌محل دوباره همه‌ی سکوتم را به هم می‌ریزد. با عصبانیت پشت آیفون تصویری می‌روم. حتماً گدایی‌ست یا مأمور آب و برق یا...
پسرک توی کوچه می‌خندد و با ته‌لهجه‌ی قمی می‌گوید که ماشین من وسط زمین بازی‌شان است و باید لطف کنم و چند متر جلوتر پارک کنم.
*
شده‌ام آدم بده‌ی توی قصه‌ها که بچه‌ها می‌ترسیدند جلوی خانه‌اش بازی کنند؛ مبادا سر و صدایشان چرت بعدازظهرش را پاره کند یا توپشان بیافتد به حیاط خانه‌اش و ...
اما تا سوییچ ماشین را پیدا کنم با وجدانم کلنجار می‌روم که بالاخره غُر بزنم بهشان یا نه.
بالاخره ترجیح می‌دهم آخر این داستان کلیشه‌ای تمام نشود. نه بچه‌ها بترسند و نه من آدم‌بده‌ی قصه بشوم.
*
بی‌خیال شنوندگان ادب دوست برنامه؛ بچه‌های توی کوچه را عشق است! هفت هشت ده تا، قد و نیم قد، طناب بسته‌اند برای والیبال و زمین را خط می‌کشند. ماشین را جابجا می‌کنم.
-: چند به چنده؟ منم بازی...

# سبک زندگی

# قصه

# قم

# نوشتن

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه

به اصرار «سَر ویراستار» محترم شبکه، جهت بهره برداری هر چه بهتر و بیشتر از گندم ری، فرم ثبت اطلاعات نویسنده در بانک مشاغلِ فلان را پر کردم. یک روزِ کامل مشغول جمع آوری فهرست نوشته های به دردبخورم در این سال ها بودم. چند نکته ی جالب جهت عبرت آیندگان:
1- کلاً قدیم ترها فعالیت مکتوب بیشتر می کردم. هر چه جلو می آییم کارهای شفاهی جای کارهای کتبی را می گیرد. اسم این چیه؟ تنبلی یا خوردن کفگیر به ته دیگ!
2- قابل عرض ترین نوشته هایم، نوشته هایی است که عمدتاً بدون دغدغه ی درونی و به سفارش یک عامل بیرونی نوشته شده. از عوامل بیرونی غفلت نکنید!
3- قابل افتخارترین کارم به سفارش حاجی در طول یک مأموریت خطرناک تولید شده؛ فلذا تشکر می شود.
3- در سال ۱۳۸۹ فقط یک نوشته ی قابل ارایه به مقامات مسئول وجود دارد!
4- شغل شریف وبلاگ نویسی و گودرخوانی به هیچ وجه در سابقه ی ادبی و نویسندگیِ آدم حساب نمی شود! اصلاً خجالت می کشی راجع بهش با مقامات مسئول حرف بزنی!
5- ایضاً گپ و گعده های عصرهای پنجشنبه و ارایه ی سمینار حضوری و مشاوره ی تلفنی و ...
6- چه چیزهای بیخودی وجود دارد که بالاخره یک روزی به درد می خورد!

# اداره

# صاد

# نوشتن

  • :: بداهه

یکصد و هفتاد و چند صفحه دست نوشته ی سفر حج، که به سختی و مشقت و خون دل نوشته ام، یک ماه است کنار دستم خاک می خورد و جرأت نمی کنم لای آن را باز کنم.
می ترسم همین که دفترچه را ورق بزنم، خاطرات و مخاطرات و دل نوشته هایم بخیزد روی میز و صفحه ی کلید و صندلی و موکت و همه ی اتاق پر بشود از هوای مکه و مدینه و هوایی بشوم و توی تنهایی غرق بشوم و دیگر کسی نتواند پیدایم بکند.
تازه دارم به زندگی عادت می کنم...

پ.ن:
وای از آن اختیاری که تو را از حسین علیه السلام جدا کند.

# نوشتن

# حج

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
امروز متن بیستمین قسمت برنامه ی ترنم* رو هم تحویل دادم.
شوخی شوخی شدیم نویسنده ی رادیو!


*ترنم برنامه ای از گروه فرهنگ و ادب رادیو معارف است
که به موضوع شعر و ادب آیینی می پردازد.
زمان پخش: جمعه ها، چهار بعدازظهر

# اداره

# نوشتن

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون