صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرم» ثبت شده است

[تصویر: تاسوعای ۱۴۴۴ | قم]

و تو
ای آنکه در سال ۶۱ هجری،
هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده‌ای
و اکنون،
در این دوران جاهلیت ثانی بشریت
پای به سیاره زمین نهاده‌ای،
نومید مشو،
که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی
که تشنه خون توست
و انتظار می‌کشد...

# آوینی

# حرم

# هیأت

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱
  • :: روایت امروز

قرار نانوشته‌ی دوشنبه‌های حرم در این هفته هم برقرار بود. چراغانی ایام شعبانیه و جشن میلاد علی‌اکبر علیه‌السلام.
شدیداً گرم شده و بوی ماه رمضان می‌آید.

# حرم

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵
  • :: بداهه
نماز مغرب را اداره خواندم و تنهایی رفتم روبروی حرم تا برای دوقلوهای خاله پلاک نقره‌ای بخرم. بالاخره بعد از ده سال یک هدبند جدید هم خریدم از بازار: سه هزار تومان. بستم به سرم و سرم را انداختم پایین و رفتم داخل صحن ایوان طلا.
...
سکوت طولانی و مهمی بود. صحن خلوت؛ هوای سرد؛ سکوت و سکوت.


+ یک سال و دو روز قبل

# اداره

# حرم

# قم

# هجرت

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۹ دی ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: پریشان

مثل همه‌ی این سال‌ها،‌ امشب رفتیم که افطاری در جوار کریمه‌ی این دیار باشیم. امسال اما سفره‌ی کریمانه‌اش برای عام و خاص پهن است و به چای و نان و پنیری و خرمایی پذیرایی‌مان کرد. سوپ هم بود البته که باب طبع آقا مصطفی است.
اگر زایر این حرم با صفا هستید، تا آخر ماه خدا این سفره پهن است.

# افطار

# حرم

# قم

  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

بعد از غروب رفتیم حرم و دو گروه دو نفره‌ی خانم‌ها و آقایان در حیاط صحن آینه از هم جدا شدیم.
چشمم افتاد به در باز حجره‌ی اول سمت راست صحن. دست مصطفی را گرفتم و رفتیم تا جلوی حجره. بالای در کاشی «ذلک فضل الله...» را که دیدم مطمئن شدم که خودش است. بارها آمده بودم و بسته بود. حالا چراغش روشن و خادمی هم جلوی در ایستاده بود. کفش‌ها را کندیم و وارد شدیم.
حضرت شیخ فضل الله نوری این‌جا خوابیده است. ظاهراً حجره را دو سالی است که مرمت کرده‌اند و نمایشگاهی شده برای معرفی شیخ شهید. تابلوهایی روی دیوار و کتابخانه‌ای مختصر روی طاقچه.
مصطفی از صندوق سبز و شیشه‌ای مزار خوشش آمده و ذوق کرده. واقعاً قشنگ شده. دستشان درد نکند.

# حرم

# شهید

# قم

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس
یک ماه پیش آمده بود قم. ماه رمضان بود و درگیر مقدمات اسباب کشی. خیلی اصرار کرد که هم‌دیگر را ببینیم. نشانی دادم که بیاید. بردمش واحد بیست و یک، طبقه‌ی پنجم، بدون آسانسور، زبان روزه، دستمال دادم دستش که شیشه‌ها را تمیز کند و حرف‌های ناتمام‌مان را تمام کنیم.
از ابتدا در جریان فرایند ازدواجش بودم. از مشاوره برای خواستگاری تا راضی کردن پدر و مادر و انتخاب مورد و ... حالا رسیده بود پای سفره‌ی عقد. از دهانم در رفت که می‌شود قم باشد و حرم باشد و ... خوشش آمد و این دو هفته هر روز پیگیر بود که بشود.
*
امروز با لطف دوستم که او هم روزی معلمش بود، وقت معلمم را گرفتم که بیاید در حرم و خطبه‌ی عقد او را که زمانی شاگردم بود بخواند.
شاگردی و معلمی و معلم معلمی و دو خانواده دور هم جمع شدیم و در حرم بانو به هم محرم شدند.
*
... این ماجرا نگفتنی زیاد دارد. همین قدر بگویم که جاده‌ی سه‌شنبه شب قم پر برکت است.

+
+

# آدم‌ها

# ازدواج

# حرم

# دوست

# میم.پنهان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

دیشب برای اولین بار دعوت شدیم به حریم حضرت بانو برای افطاری. هر چند که سال‌های قبل هم رسم افطار در حرم داشتیم،‌ اما این بار مهمان ویژه بودیم؛ جایزه‌ی یک مسابقه‌ی عجیب.
جای شما خالی بود بر سفره‌ی ساده و پربرکت حرم.

پ.ن:
تفاوت قوم حضرت یونس با قوم سایر انبیای الهی در چیست؟
سیل العرم عذاب کدام قوم بود؟
داستان کدام پیامبر الهی در سوره‌ی هود به تفصیل آمده؟

# افطار

# حرم

# قم

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
پنج ماهه شده‌اید.
بعد از نماز مغرب، چهار نفری آمده‌ایم حرم. هوا کمی سرد شده و شما را در پتو پیچید‌ه‌ایم. تلألو چراغ های حرم و گنبد نورانی آن در تاریکی حتی از دور برای چشم‌های شما بسیار جذاب است.
در شبستان مراسم عزاداری شب اول محرم برپاست و اطراف ضریح خلوت است. زیارتی می‌خوانیم و چرخی می‌زنیم و به هیئت عزا می‌پیوندیم. اولین محرم شما، اولین نوحه شنیدن، اولین سینه‌زنی.
مادر دو تا سربند کوچک سبز «یا علی اصغر» برایتان آورده که به پیشانی‌تان می‌بندد. هنوز موی زیادی ندارید و سربند خیلی چهره‌تان را تغییر می‌دهد.
کنجکاوی تماشای جماعت، بهت از صدای بلند مداحی و ریتم سینه‌زنی،‌ دهان نیمه باز و چشمان خیره و سکوت.

# حرم

# قم

# اهل بیت

# هیأت

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

دم غروب است؛ آمده‌ایم حرم. ماه رمضان، قم، حرم، افطار، زیارت.
اولین زیارت شماست. اولین جایی که غیر از مهمانی و مطب پزشک آمده‌ایم. با هم آمده‌ایم؛ چهار نفری.
بعد از نماز خلوت می‌شود. بانو می‌نشیند وسط شبستان و یکی یکی می‌برم‌تان زیارت. تماشای آینه‌کاری‌ها، لوسترهای بزرگ، مسجد خلوت، ضریح زیبا.
.
رسم افطارمان در حرم چهار ساله شد.

# افطار

# حرم

# قم

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

وقتی دو روز پشت سر هم به حرم می‌آیم و در فاصله‌ی کمتر از بیست و چهار ساعت دو بار زیارت‌نامه می خوانم، حس می‌کنم خیلی آدم خوب و بامعنویتی شده‌ام.

این قدر ظرفم کوچک است!

# حرم

# سبک زندگی

# قم

  • ۷ نظر
  • جمعه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

دسته‌ی عزاداری شیعیان مهاجر بلخی، بدون علم و کتل، با آن پرچم غریب افغانستان، این همه راه را سینه زدند و آمدند و در صحن عتیق نوحه خواندند و گریه کردند و چرخیدند و رفتند. موقع خروج، جلوی درِ خیابان ارم، نوحه‌خوان افغانی همه را ساکت کرد و گفت: «عزاداری‌ها قبول. سه تا دعا می‌کنم همه آمین‌گو باشید.»
گوشم را تیز کردم که ببینم آخر این همه سوز و گداز، در آستان بانوی قم، ظهر عاشورا، چه می‌خواهند؟
:
- فرج امام زمان
- سلامتی رهبر انقلاب
- توفیق برقراری حکومت اسلامی شیعه در افغانستان

*
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را

# حرم

# قصه

# قم

# هیأت

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه
  • :: بیت

یادداشت امروز صاد همان یادداشت بیست و یکم مهر نود است. چیزی تغییر نکرده:

زیارت بانو، آشنایی با سیر توسعه و تکامل حرم،‌ بازدید از مسجد اتابکی و مسجدبالاسر و صحن طلا و آینه، آشنایی با بزرگان مدفون در حرم، بازدید از مسجد اعظم، بازدید از فیضیه، عبوری از دارالشفا و مروری بر  زندگی طلاب، میدان آستانه، دیدار از شیخان، گذری از بازار خان و بازارچه صاحب‌الزمان، خرید سوغات معنوی، …

با تشکر از مهدی و احسان

# حرم

# دوست

# قم

# محمدم

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه
امروز رفتیم (بردندمان) برای غبار روبی حرم. حرف دیگری ندارم بگویم. همین.

# حرم

# قم

# اداره

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه

مهمان که بی‌ریا باشد،
مهمانی که بی‌ریا باشد،
می‌شود شام نان و پنیر و انگور خورد با هندوانه.
آن‌وقت ممکن است میزبان اصلی التفاتی کند و پنج نفری بر یک غذای تبرکی حرمِ بانو مهمان شوید.
می‌شود که می‌گویم.
می‌شود.

# اهل بیت

# حرم

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه

چقدر دنبال چنین عکسی می گشتم.
گنبد حرم سامرا بزرگترین گنبدی بود که به عمرم دیدم.
این را شاید از این عکس بفهمید.
خیلی جذاب بود. نفست را در سینه بند می‌آورد.

السلام علیک یا علی بن محمد ایها الهادی النقی

# اهل بیت

# حرم

# معماری

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱
  • :: بداهه

پایین پای زعیم پنجاه و نهم شیعیان نشسته‌ام، مسجد بالا سر، کتاب می‌خوانم.
حضرت آیت‌الله‌العظمی با جمعی از شاگردان عصازنان می‌رسد. بعضی که زودتر متوجه حضورشان شده‌اند، بلند می‌شوند و جلو را خالی می‌کنند. حضرت آیت‌الله خودش چند بار با صدای بلند می‌گوید: «بلند نشید؛ بفرمایید؛ بفرمایید» شاگردانش هم خیلی با احترام همین جملات را خطاب به مردم تکرار می‌کنند.
مردم اما در فکر کار دیگرند. پیر و جوان عقب می‌ایستند تا حضرت آیت‌الله‌العظمی برای استادش فاتحه‌ای بخواند. بعد زائرین حرم یکی یکی جلو می‌آیند و بر شانه‌ی راست آیت‌الله‌العظمی دست می‌کشند و بر صورت می‌مالند. تبرک می‌جویند.

# آیین

# حرم

# قصه

# قم

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون