- ۰ نظر
- يكشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱
قرار نانوشتهی دوشنبههای حرم در این هفته هم برقرار بود. چراغانی ایام شعبانیه و جشن میلاد علیاکبر علیهالسلام.
شدیداً گرم شده و بوی ماه رمضان میآید.
مثل همهی این سالها، امشب رفتیم که افطاری در جوار کریمهی این دیار باشیم. امسال اما سفرهی کریمانهاش برای عام و خاص پهن است و به چای و نان و پنیری و خرمایی پذیراییمان کرد. سوپ هم بود البته که باب طبع آقا مصطفی است.
اگر زایر این حرم با صفا هستید، تا آخر ماه خدا این سفره پهن است.
بعد از غروب رفتیم حرم و دو گروه دو نفرهی خانمها و آقایان در حیاط صحن آینه از هم جدا شدیم.
چشمم افتاد به در باز حجرهی اول سمت راست صحن. دست مصطفی را گرفتم و رفتیم تا جلوی حجره. بالای در کاشی «ذلک فضل الله...» را که دیدم مطمئن شدم که خودش است. بارها آمده بودم و بسته بود. حالا چراغش روشن و خادمی هم جلوی در ایستاده بود. کفشها را کندیم و وارد شدیم.
حضرت شیخ فضل الله نوری اینجا خوابیده است. ظاهراً حجره را دو سالی است که مرمت کردهاند و نمایشگاهی شده برای معرفی شیخ شهید. تابلوهایی روی دیوار و کتابخانهای مختصر روی طاقچه.
مصطفی از صندوق سبز و شیشهای مزار خوشش آمده و ذوق کرده. واقعاً قشنگ شده. دستشان درد نکند.
دیشب برای اولین بار دعوت شدیم به حریم حضرت بانو برای افطاری. هر چند که سالهای قبل هم رسم افطار در حرم داشتیم، اما این بار مهمان ویژه بودیم؛ جایزهی یک مسابقهی عجیب.
جای شما خالی بود بر سفرهی ساده و پربرکت حرم.
پ.ن:
تفاوت قوم حضرت یونس با قوم سایر انبیای الهی در چیست؟
سیل العرم عذاب کدام قوم بود؟
داستان کدام پیامبر الهی در سورهی هود به تفصیل آمده؟
دم غروب است؛ آمدهایم حرم. ماه رمضان، قم، حرم، افطار، زیارت.
اولین زیارت شماست. اولین جایی که غیر از مهمانی و مطب پزشک آمدهایم. با هم آمدهایم؛ چهار نفری.
بعد از نماز خلوت میشود. بانو مینشیند وسط شبستان و یکی یکی میبرمتان زیارت. تماشای آینهکاریها، لوسترهای بزرگ، مسجد خلوت، ضریح زیبا.
.
رسم افطارمان در حرم چهار ساله شد.
وقتی دو روز پشت سر هم به حرم میآیم و در فاصلهی کمتر از بیست و چهار ساعت دو بار زیارتنامه می خوانم، حس میکنم خیلی آدم خوب و بامعنویتی شدهام.
این قدر ظرفم کوچک است!
دستهی عزاداری شیعیان مهاجر بلخی، بدون علم و کتل، با آن پرچم غریب افغانستان، این همه راه را سینه زدند و آمدند و در صحن عتیق نوحه خواندند و گریه کردند و چرخیدند و رفتند. موقع خروج، جلوی درِ خیابان ارم، نوحهخوان افغانی همه را ساکت کرد و گفت: «عزاداریها قبول. سه تا دعا میکنم همه آمینگو باشید.»
گوشم را تیز کردم که ببینم آخر این همه سوز و گداز، در آستان بانوی قم، ظهر عاشورا، چه میخواهند؟
:
- فرج امام زمان
- سلامتی رهبر انقلاب
- توفیق برقراری حکومت اسلامی شیعه در افغانستان
یادداشت امروز صاد همان یادداشت بیست و یکم مهر نود است. چیزی تغییر نکرده:
زیارت بانو، آشنایی با سیر توسعه و تکامل حرم، بازدید از مسجد اتابکی و مسجدبالاسر و صحن طلا و آینه، آشنایی با بزرگان مدفون در حرم، بازدید از مسجد اعظم، بازدید از فیضیه، عبوری از دارالشفا و مروری بر زندگی طلاب، میدان آستانه، دیدار از شیخان، گذری از بازار خان و بازارچه صاحبالزمان، خرید سوغات معنوی، …
با تشکر از مهدی و احسان
مهمان که بیریا باشد،
مهمانی که بیریا باشد،
میشود شام نان و پنیر و انگور خورد با هندوانه.
آنوقت ممکن است میزبان اصلی التفاتی کند و پنج نفری بر یک غذای تبرکی حرمِ بانو مهمان شوید.
میشود که میگویم.
میشود.
پایین پای زعیم پنجاه و نهم شیعیان نشستهام، مسجد بالا سر، کتاب میخوانم.
حضرت آیتاللهالعظمی با جمعی از شاگردان عصازنان میرسد. بعضی که زودتر متوجه حضورشان شدهاند، بلند میشوند و جلو را خالی میکنند. حضرت آیتالله خودش چند بار با صدای بلند میگوید: «بلند نشید؛ بفرمایید؛ بفرمایید» شاگردانش هم خیلی با احترام همین جملات را خطاب به مردم تکرار میکنند.
مردم اما در فکر کار دیگرند. پیر و جوان عقب میایستند تا حضرت آیتاللهالعظمی برای استادش فاتحهای بخواند. بعد زائرین حرم یکی یکی جلو میآیند و بر شانهی راست آیتاللهالعظمی دست میکشند و بر صورت میمالند. تبرک میجویند.