صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افطار» ثبت شده است

دهمین سال افطاری مجردی منزل ما برگزار شد.
خود این خبر نسبت به حاشیه‌هایش اهمیت چندانی ندارد. مثل این‌که این برنامه تاکنون در دو شهر و شش خانه مختلف برگزار شده، معمولاً مهمانان گرامی خبری از گروه‌های دیگری که در همان سال به مهمانی می‌آیند ندارند یا علی‌رغم گذشت این همه سال میانگین سنی شرکت‌کنندگان ثابت مانده است! تا جایی که مثلاً مهمانان امسال برای اولین بار در این قرار سالانه حاضر شدند و به‌عبارتی «افطار اولی» بودند.

# افطار

# دوست

# سیره پژوهی

# پسردایی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه

افطاری حتی سه نفره هم خوب است. یادمان می‌آورد که به شدت تنها هستیم و باید هوای هم را زیاده داشته باشیم.
تو که باشی همه چیز خوب است.
باش لطفاً.

# افطار

# برادر

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه
خیلی‌ها امکانش را دارند و از آن غافلند و خیلی‌ها محروم از امکانات و در حسرت آن.
امشب توفیق شد برای اولین بار در زندگی مشترک، در خانه‌ی خودمان روضه‌ی خانگی داشته باشیم به صرف افطاری ساده.
رسم هفت ساله‌ی افطاری‌های واحد قم و حومه هم با یک سال توقف دوباره برقرار شد؛ هر چند که دیگر قم و حومه‌ای در کار نیست!

# افطار

# خانواده

# رمضان

# هیأت

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه

مثل همه‌ی این سال‌ها،‌ امشب رفتیم که افطاری در جوار کریمه‌ی این دیار باشیم. امسال اما سفره‌ی کریمانه‌اش برای عام و خاص پهن است و به چای و نان و پنیری و خرمایی پذیرایی‌مان کرد. سوپ هم بود البته که باب طبع آقا مصطفی است.
اگر زایر این حرم با صفا هستید، تا آخر ماه خدا این سفره پهن است.

# افطار

# حرم

# قم

  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

امشب برای هفتمین سال پیاپی توفیق پذیرایی از زائران کریمه اهل بیت علیهم‌السلام را در واحد قم و حومه پیدا کردم. هفت‌ساله شدن این رسم به معنی قیمتی شدن این رفاقت‌هاست.

به همین مناسبت از برچسب #واحد قم + حومه رونمایی می‌کنم. چه خاطرات جالبی در مرور نوشته‌های این موضوع زنده می‌شود.

*
با همراهی برادرانم محمدرضا، سجاد، آقا مهدی، مهدی، محمدرضا، مهدی الف، محمدحسن و مسعود.

# افطار

# برادر

# رمضان

# سین

# محمدم

# واحد قم + حومه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴
  • :: بداهه

دیشب برای اولین بار دعوت شدیم به حریم حضرت بانو برای افطاری. هر چند که سال‌های قبل هم رسم افطار در حرم داشتیم،‌ اما این بار مهمان ویژه بودیم؛ جایزه‌ی یک مسابقه‌ی عجیب.
جای شما خالی بود بر سفره‌ی ساده و پربرکت حرم.

پ.ن:
تفاوت قوم حضرت یونس با قوم سایر انبیای الهی در چیست؟
سیل العرم عذاب کدام قوم بود؟
داستان کدام پیامبر الهی در سوره‌ی هود به تفصیل آمده؟

# افطار

# حرم

# قم

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

رفاقت طولانی مدت همراه با ارتباط زیاد و هر روزه می‌تواند برای هر دو طرف و حتی همه‌ی اعضای یک گروه دوستی ملالت بار باشد. یک راه ملالت زدایی از روابط به توصیه‌ی سعدی «محجوبی و محبوبی» است که می‌دانی و می‌دانیم که جواب می‌دهد. اما...
مشکلی وجود دارد. راهبرد «دوری و دوستی» متضمن یک نقض غرض اساسی در هدف رفاقت است؛ که هر چند گاهی از آن گریزی نداریم اما -با توجه به شناختی که از فطرت الهی انسان و دقت خداوند در خلقت بنی‌آدم داریم- بعید به نظر می‌رسد که تنها راه گرم نگه داشتن محبت متقابل باشد.
من برای این مشکل یک راه حل تجربی دارم که نام آن را «تعریف پروژه» گذاشته‌ام. ما باید بین خودمان پروژه‌های کاملاً اجرایی تعریف کنیم: از مطالعه و تحقیق و پژوهش گرفته تا کار اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی.
«تعریف پروژه» مثل غضروفی است که در میان دو استخوان فشرده می‌شود، کشیده می‌شود، خم می‌شود، می‌پیچد، اما هم‌چنان پیوستگی دو طرف را حفظ می‌کند. هر بلایی قرار است سر رابطه‌ی دو طرف بیاید،‌ ابتدا تأثیر خود را روی پروژه نشان می‌دهد. اگر فشار قابل تحمل بود، عبور پروژه از امتحان منجر به تقویت رابطه می‌شود و اگر فشار مرگ بار بود، پروژه فدایی آسیب به طرفین است.
بیا با هم «پروژه» تعریف کنیم. هر چند غیر ضروری و غیر فوری.

پ.ن۱:
اگر این نوشته را در گروه پریشان دسته‌بندی می‌کردم آن وقت پایان دیگری می‌داشت.
چه کنم که نغز است!

پ.ن۲:
با احترام تقدیم می‌شود به زائرین روزه‌دار، میهمانان امشب واحد حومه قم: سجاد، مهدی، محمدرضا، آقا مهدی و احسان عزیز.

# افطار

# برادر

# دوست

# سین

# محبت

# واحد قم + حومه

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳
  • :: نغز

ساعت هشت شب یکشنبه می‌زنیم به جاده. سه مرد و یک کودک. افطار می‌رسیم به شهسواران، روستایی در مسیر اراک. افطاری ساده در کنار مسجد جامع روستا. حدود یازده از دور چراغ‌های شهر بروجرد پیدا می‌شود. در حال خواب و بیداری پیامکی خوش و بشی می‌کنیم با آن برادر بروجردی‌مان و مسیرمان را کج می‌کنیم به سمت مرکز لرستان. من چرت می‌زنم و علی رانندگی می‌کند. ساعت یک و نیم بامداد است که در محله‌ی قاضی‌آباد خرم‌آباد جاگیر می‌شویم در منزل ابوی آقا مهدی و چند ساعتی می‌خوابیم تا نماز صبح.
ساعت هشت، صبحانه‌ای می‌زنیم و راه می‌افتیم به سمت قبرستان صالحین در کرانه‌ی غربی گلال. قبرها در ردیف‌های نامنظم، رو به قبله و عمود به قبله، در دامنه‌ی کوه، پله پله، از گذشته‌های دور تا امروز. امروز که خاکسپاری پدر تنها فرمانده‌ی من، امین، است. امام جمعه‌ی شهر آمده برای نماز بر جنازه. کارمان تا ده تمام است. گشتی در شهر می‌زنیم. فلک‌الافلاک مثل همه‌ی موزه‌های ایران دوشنبه‌ها تعطیل است. شانس ما! ساختمان قدیمی کنار قلعه را می‌بینیم و در باغ مصفای آن قدم می‌زنیم. قبل از ناهار امین می‌آید منزل ابوی آقا مهدی برای تشکر از ما و یک ساعتی حرف می‌زنیم و کمی حالش عوض می‌شود. نماز را به جماعت می‌خوانیم و امین می‌رود. سفره‌ی ناهار پهن می‌کنند. آقامهدی روزه است و من و علی تنها بر سر سفره می‌نشینیم. ظهر روز دوم ماه رمضان آمده‌ایم مهمانی!

بعد از ناهار دو ساعتی می‌خوابیم و جمع می‌کنیم که به مجلس ختم برسیم. تا پنج و نیم طول می‌کشد. خداحافظی می‌کنیم و ساعت شش می‌زنیم به جاده. من رانندگی می‌کنم و دو ساعته تا اراک می‌آییم. مجید دعوت کرده که افطار به منزل‌شان برویم. سر اذان می‌رسیم مسجد محل‌شان و بعد از نماز می‌نشینیم بر سفره‌ی افطار، بی آن‌که روزه باشیم. پنج سال است که ازدواج کرده و حالا در خانه‌ی شان باز شده و سه نفر از ده سال پیش پرتاب شده‌اند به زندگی‌اش. بی‌تعارف و بی‌تکلف و مهربان. تا یازده شب گفتن و خوردن‌مان طول می‌کشد. خداحافظی می‌کنیم و یک بامداد می‌رسیم قم.
سفری بود در مکان و در زمان و مرخصی زودهنگامی بود از ماه رمضانی که پر ماجرا شروع شده.

# افطار

# ایران

# دوست

# سفر

# فرمانده

  • :: بداهه
  • :: یزد

دم غروب است؛ آمده‌ایم حرم. ماه رمضان، قم، حرم، افطار، زیارت.
اولین زیارت شماست. اولین جایی که غیر از مهمانی و مطب پزشک آمده‌ایم. با هم آمده‌ایم؛ چهار نفری.
بعد از نماز خلوت می‌شود. بانو می‌نشیند وسط شبستان و یکی یکی می‌برم‌تان زیارت. تماشای آینه‌کاری‌ها، لوسترهای بزرگ، مسجد خلوت، ضریح زیبا.
.
رسم افطارمان در حرم چهار ساله شد.

# افطار

# حرم

# قم

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

چیزی نمونده به افطار. دراز کشیدم وسط خونه، زیر کولر. حال ندارم تکون بخورم.
در می‌زنن. دم افطار حتماً هم‌سایه‌ها نذری آوردن: آشی، حلوایی، چیزی.
بانو دم در با خانم هم‌سایه گپ می‌زنه.
وقتی میاد تو، دستش یه نون سنگگ داغ دو طرف کنجدی تازه‌ست.
هم‌سایه‌ی مهربان توی صف ایستاده و یکی نان زیادتر گرفته برای احسان به هم‌سایه.
حتی اسم هم‌سایه را بلد نیستم. این‌چنین مردمی هستیم ما.

# آدم‌ها

# افطار

# قصه

# قم

  • :: بداهه

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌دانی و هم ننوشته می‌خوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
...
ملک در سجده آدم زمین‌بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
...
خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی

* به یاد سجاد، مهدی، محسن، مهدی، امید و حال خوش‌شان

# افطار

# برادر

# حافظ

# دوست

# سین

# واحد قم + حومه

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: بیت

سفره پهن کرده روی گل قالی؛ پرده کشیده در میان؛ خودش نشسته وسط؛ ما این‌طرف؛ خانم‌ها آن‌طرف.
می‌خندد.

# افطار

# تربیت

# سبک زندگی

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
  • :: عزیز
س 843: همانگونه که می دانید اکثر فقهاى بزرگوار پنج راه براى ثبوت اول ماه شوال در رساله‏ هاى عملیه خود بیان کرده‏اند که ثبوت نزد حاکم شرع در ضمن آنها نیست، بنابراین چگونه بیشتر مؤمنین به مجرد ثبوت اول ماه شوال نزد مراجع، روزه خود را افطار مى‏کنند؟ شخصى که از این راه اطمینان به ثبوت هلال پیدا نمى‏کند، چه تکلیفى دارد؟

ج: تا حاکم حکم به رؤیت هلال نکرده، مجرد ثبوت هلال نزد او، براى تبعیّت دیگران از وى کافى نیست، مگر آنکه اطمینان به ثبوت هلال حاصل نمایند.

# افطار

# رهبر

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
بالاتر از نهرِبالا -که زمین‌های شیب‌دارِ بالادست رودخانه را آب می‌رساند- درختی قدیمی بود که از داخل پوک شده و کاملا خالی بود.
روزها تا پای درخت می‌دویدیم و از آن بالا می‌رفتیم و بازی می‌کردیم. یکی از شاخه‌ها می شد خانه‌ی من؛ یکی دیکر خانه‌ی او. خانه‌هامان به اندازه‌ی یک صندلی، اندازه‌ی نشستن یک نفر، توی تنه‌ی درخت جا داشت.
تا ظهر یا عصر همان بالا داد و بیداد می‌کردیم؛ و بازی، فردا از نو می‌شد.
*
حالا دست زنش را می‌گیرد و می‌آید خانه‌ی ما افطاری.
مثل این که از روی آن شاخه آمده باشد این طرف.
چه فرقی می‌کند؟

# افطار

# خانواده

# قصه

  • ۳ نظر
  • جمعه ۵ شهریور ۱۳۸۹
  • :: کودکی

فلاسک آب جوش، کمی نان سنگک، پنیر، سبزی، خرما، لیوان و قاشق توی کیسه‌ای می‌گذاریم و قبل از مغرب می‌رویم حرم.
بعد از زیارت و نماز جماعت، توی صحن عتیق، روبروی ایوان آیینه، جلوی یکی از حجره‌های حرم می‌نشینیم و افطار می‌کنیم.
حالی دارد.

# افطار

# حرم

# خانواده

# قم

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون