بزرگ شدن
جمعه ۵ شهریور ۱۳۸۹
بالاتر از نهرِبالا -که زمینهای شیبدارِ بالادست رودخانه را آب میرساند- درختی قدیمی بود که از داخل پوک شده و کاملا خالی بود.
روزها تا پای درخت میدویدیم و از آن بالا میرفتیم و بازی میکردیم. یکی از شاخهها می شد خانهی من؛ یکی دیکر خانهی او. خانههامان به اندازهی یک صندلی، اندازهی نشستن یک نفر، توی تنهی درخت جا داشت.
تا ظهر یا عصر همان بالا داد و بیداد میکردیم؛ و بازی، فردا از نو میشد.
*
حالا دست زنش را میگیرد و میآید خانهی ما افطاری.
مثل این که از روی آن شاخه آمده باشد این طرف.
چه فرقی میکند؟
روزها تا پای درخت میدویدیم و از آن بالا میرفتیم و بازی میکردیم. یکی از شاخهها می شد خانهی من؛ یکی دیکر خانهی او. خانههامان به اندازهی یک صندلی، اندازهی نشستن یک نفر، توی تنهی درخت جا داشت.
تا ظهر یا عصر همان بالا داد و بیداد میکردیم؛ و بازی، فردا از نو میشد.
*
حالا دست زنش را میگیرد و میآید خانهی ما افطاری.
مثل این که از روی آن شاخه آمده باشد این طرف.
چه فرقی میکند؟
ما رو هم دعا کنید.