صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرمانده» ثبت شده است

فرمانده: تا دانشگاه بودیم بوی زردآلوی دوستان (زردآلو یازده) همه‌جا پر بود و دچار زردآلو زدگی شدیم! الان بوی سیب دوستان رادیو و تلویزیون و سایبر و ... و هر جا کانال عوض می‌کنی دوستان کنترات سیب گرفتن! آقایون میدون میوه و تره‌بار بگیرن خیال همه رو راحت کنن!
فرهیخته: شانس آوردی ما توی کار میوه‌جاتیم. اگر می‌رفتیم سراغ دام و طیور که خیلی بدتر بود!
فرمانده: خدا به ما رحم کرد! آقا ما به برگه زردآلو و کمپوت هم راضی هستیم!

# اداره

# دانشگاه

# دوست

# فرمانده

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳
  • :: پیامک

ساعت هشت شب یکشنبه می‌زنیم به جاده. سه مرد و یک کودک. افطار می‌رسیم به شهسواران، روستایی در مسیر اراک. افطاری ساده در کنار مسجد جامع روستا. حدود یازده از دور چراغ‌های شهر بروجرد پیدا می‌شود. در حال خواب و بیداری پیامکی خوش و بشی می‌کنیم با آن برادر بروجردی‌مان و مسیرمان را کج می‌کنیم به سمت مرکز لرستان. من چرت می‌زنم و علی رانندگی می‌کند. ساعت یک و نیم بامداد است که در محله‌ی قاضی‌آباد خرم‌آباد جاگیر می‌شویم در منزل ابوی آقا مهدی و چند ساعتی می‌خوابیم تا نماز صبح.
ساعت هشت، صبحانه‌ای می‌زنیم و راه می‌افتیم به سمت قبرستان صالحین در کرانه‌ی غربی گلال. قبرها در ردیف‌های نامنظم، رو به قبله و عمود به قبله، در دامنه‌ی کوه، پله پله، از گذشته‌های دور تا امروز. امروز که خاکسپاری پدر تنها فرمانده‌ی من، امین، است. امام جمعه‌ی شهر آمده برای نماز بر جنازه. کارمان تا ده تمام است. گشتی در شهر می‌زنیم. فلک‌الافلاک مثل همه‌ی موزه‌های ایران دوشنبه‌ها تعطیل است. شانس ما! ساختمان قدیمی کنار قلعه را می‌بینیم و در باغ مصفای آن قدم می‌زنیم. قبل از ناهار امین می‌آید منزل ابوی آقا مهدی برای تشکر از ما و یک ساعتی حرف می‌زنیم و کمی حالش عوض می‌شود. نماز را به جماعت می‌خوانیم و امین می‌رود. سفره‌ی ناهار پهن می‌کنند. آقامهدی روزه است و من و علی تنها بر سر سفره می‌نشینیم. ظهر روز دوم ماه رمضان آمده‌ایم مهمانی!

بعد از ناهار دو ساعتی می‌خوابیم و جمع می‌کنیم که به مجلس ختم برسیم. تا پنج و نیم طول می‌کشد. خداحافظی می‌کنیم و ساعت شش می‌زنیم به جاده. من رانندگی می‌کنم و دو ساعته تا اراک می‌آییم. مجید دعوت کرده که افطار به منزل‌شان برویم. سر اذان می‌رسیم مسجد محل‌شان و بعد از نماز می‌نشینیم بر سفره‌ی افطار، بی آن‌که روزه باشیم. پنج سال است که ازدواج کرده و حالا در خانه‌ی شان باز شده و سه نفر از ده سال پیش پرتاب شده‌اند به زندگی‌اش. بی‌تعارف و بی‌تکلف و مهربان. تا یازده شب گفتن و خوردن‌مان طول می‌کشد. خداحافظی می‌کنیم و یک بامداد می‌رسیم قم.
سفری بود در مکان و در زمان و مرخصی زودهنگامی بود از ماه رمضانی که پر ماجرا شروع شده.

# افطار

# ایران

# دوست

# سفر

# فرمانده

  • :: بداهه
  • :: یزد

رفته ام برای خداحافظی با «راحلان قافله ی عشق» پای اتوبوس. بچه های دانشگاه عازم اهوازند و من می خواهم بروم جهادی، زابل.
امین یقه ام را می گیرد و می کشد بالا. در را پشت سرم می بندد و اتوبوس راه می افتد.
حتی کاپشن تنم نیست. شانس آوردم دمپایی نپوشیدم. هنوز موبایل اختراع نشده. در اولین توقفگاه به بچه ها خبر می دهم که برای شام منتظرم نباشند؛ چند روزی به مسافرت رفته ام.
روزهای عجیبی است. هفتم محرم الحرام است. تاسوعا دوکوهه، عاشورا اروندکنار... علقمه...
*
با یک هفته تأخیر می رسم زابل؛ تنهای تنها.
از یزد تا اهواز تا آبادان تا اندیمشک تا تهران تا یزد تا زاهدان تا زابل تا بم تا کرمان تا تهران تا یزد؛ بیست روز؛ تنهای تنها.

اسفند81 - فروردین82

# سبک زندگی

# سفر

# فرمانده

  • ۴ نظر
  • شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹
  • :: یزد
بچه ها وقتی شنیدند که تا دو روز دیگر عازم عتبات هستم، مثل پروانه دور زایر امام حسین می چرخیدند.
آن روزها صدام سر کار بود و کمتر کسی سفر عتبات رفته بود.
امین توی منزلشان جلسه ی خداحافظی گرفت. مهران هم آمد و زیارت عاشورا خواند. من قرار بود بروم زیارت و بچه ها زار می زدند. محمدرضا، حسین، علی، اصغر، حمید، عباس، مهدی، اکبر، محسن، هادی، حامد، ...

پذیرایی جلسه نارنگی بود. همان طور نَشُسته با نایلون مشکی گذاشتند وسط و حمله کردند.
گریه و خنده قاطی شده بود.
دی ماه 80

# حمید

# سفر

# فرمانده

# هیأت

  • :: یزد
شما: سلام
        بر مزار شهدای مظلوم مقاومت به یاد شما هستم.
        ضاحیه – جنوب بیروت

شما: سلام
        در کنار مرقد شهید سیدعباس موسوی (فخرالمقاومه) به یاد شما هستم.
        منطقه بقاع – نبی شیت

# دوست

# فرمانده

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پیامک
  • :: یزد
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون