- ۱ نظر
- چهارشنبه ۱۶ فروردين ۱۴۰۲
روز دوم فروردین دوقلوها را بردم سینما که فیلشاه را ببینند.
بار اولی بود که سینما میرفتیم و حاشیههای جالبی داشت. از جمله این که تا همین امروز هنوز موضوع لگوبازیشان «فیلبازی» و «فیلسازی» است!
پ.ن:
+ مدت زمان فیلم برای دوقلوهای پنج سالهی من زیاد بود و از نیمههای فیلم از بودن در سالن خسته شده بودند.
++ فیلشاه برای بچههای شش تا ده ساله حتماً جذاب و سرگرمکننده است. دیدنش را توصیه میکنم.
«اوبر» گرفتم از «معبد تیان هو» به «سوریا کی ال سی سی» و سه تا آدم موجه و محترم را با خودم کشاندم تا طبقهی پنجم این بازار مکارهی بی سر و ته که برویم سینما.
خیلی دنبال تجربهی سینما در جایی بیرون از ایران بودم. من حیث لایحتسب بلیط «جنگ ستارگان: آخرین جدای» نصیبمان شد به قیمت حدوداً چهل هزار تومان در یک سالن خاص که کلاً بیست و چهار نفر ظرفیت داشت و فقط به تعداد زوج میتوانستی بلیط بخری!
دو ساعت و نیم روی تختصندلیهای سالن لم دادیم و رفتیم به دنیای بی انتهای توهمات بشری و یک دور تاریخ معجزات انبیای الهی از کشتی نجات نوح علیهالسلام و سخن گفتن موسی علیهالسلام با آتش در دل کوه و بیرون آمدن ابراهیم علیهالسلام از آتش و ذبح فرزند و طیالارض و منجی موعود و غیره و ذلک را به روایت لوکاسفیلم و برادر متعهد و ارزشی جی جی آبرامز تماشا کردیم.
به راستی که سینما چیزی جز «داستان» و «شخصیت» نیست.
این شبها،
پخش دوبارهی وضعیت سفید،
بیشتر از آنکه تمسخر کیمیایی باشد که چند دقیقه قبل از آن تکرار میشود،
هجو جشنواره کثیف فیلم فجر است.
جشنوارهای که هیچ چیزی از زندگی ما آدمهای معمولی تویش نیست:
نه در کاخش؛ نه در کوخش.
الفاتحه.
برادری پیام خصوصی گذاشته برای «یتیمخانهی دوران». چون نظرش برایم محترم است میگویم که شما هم بدانید:
«به نظرم بهتر بود عکسی از سکانسی غیر از این سکانس را انتخاب می کردید.»
این حال خاص مخاطبان خاص صاد را دوست دارم. حالی که به آنها اجازه میدهد همینقدر ساده و صریح و البته خصوصی، نظرشان را دربارهی جزییات نوشتهها و نانوشتهها بیان کنند.
حاشیههای فنی:
* تا قبل از این طولانیترین نماهنگی که دیده بودم «دلبندان» بود که خودمان ساخته بودیم و برای نیمساعتش کمتر از سه میلیون تومان خرج کردیم. امشب فیلم آقای مجیدی توانست این رکورد را در ابعاد زمانی و ریالی به شدت بشکند.
* واقعاً دلم میخواهد بدانم چقدر از آن صد و ده میلیارد را به تدوینگر فیلم دادهاند؟ این فیلمی که من دیدم مثل اینکه توسط یکی از اپراتورهای واحد مرکزی خبر [سابق!] تدوین شده بود. برشهای نابهنگام، فیدهای کشدار و زشت، پرش از سفیدی به سیاهی و ... (برای نمونه صحنههای مربوط به ورود کاروان به بصرا و کل بخش بحیرا را دوباره ببینید. چقدر الکن و زشت در آمده) چرا واقعاً؟
* مصنوعی بودن نورپردازی فیلم بعضیجاها آنقدر توی چشم میزند که شما رد نور پروژکتور که دارد به کمی جلوتر و عقبتر از سوژه هم نور میپاشد میبینید. چرا واقعاً؟
* فکر میکنم اکثر بازیگران خیال میکردند که قرار است صدایشان دوبله شود. چون اقلاً در پنج قسمت فیلم گفتگوهایی که باید محکم و مردانه و رسا باشد، شبیه مرمر کردن بچههایی است که در امتحان شفاهی جلوی تخته کم آوردهاند. (برای نمونه گفتگوی ابولهب و ساموئل در خیمه) بماند که دوبلهی ابوطالب هم متناقض و زشت از کار درآمده. بالاخره استاد اسماعیلی قرار است سن و سال ابوطالب را در صدایش نشان بدهد یا نه؟ چرا در سکانسهای مختلف با صداهای مختلف روبرو هستیم؟ صدایی که جای رسول خدا گذاشتهاند که رسماً کاریکاتور است. اینهمه کودک خوش بیان و خوش صدا داریم. چرا این صدا تپق میزند؟ چرا این قدر شل است؟ ما توی همین مدرسهی خودمان صداهای قشنگتر و بیانهای بلیغتر از این هم داریم. چرا واقعاً؟
حاشیه های معنایی:
* فیلمنامه الحمدلله غلطِ بد تاریخی نداشت. تا دلتان بخواهد اما ناقص و گنگ بود: مثلاً چرا هیچجا معرفی شخصیتهای مثبت فیلم وجود ندارد؟ یعنی عبدالمطلب به ما معرفی نمیشود، نمیفهمیم سابقهی او در مکه چگونه است و چند فرزند دارد. عبدالله هم که غایب است و از آوردن نامش هم میپرهیزند. خاندان آمنه هم که همه مجهولند. حتی نام شهر یثرب آورده نمیشود. (باور نکردنی است؟!) برای عباس، عموی پیامبر بازیگر کاشتهاند و گریم کردهاند و بیچاره انصافاً خیلی هم جدی بازی میکند. اما حتی یک نمای درشت از او نداریم. یک بار هم فیلم به او توجه نمیکند. فقط چند جا صدایش میزنند. آن هم احتمالاً بخاطر تشابه نامش با نوهی برادرش و خوشامد مخاطب ایرانی است. در عوض تا دلتان بخواهد نمای درشت هالیوودی از زن خوشگل ابولهب، و امرأته حماله الحطب، داریم که دوست داشته زن عبدالله باشد و حالا احتمالاً پنهانی به یاد عبدالله به پسرش نظر دارد. (باور نکردنی است؟!) یوزارسیف کجایی که یادت بخیر! لااقل سند داشتی. امروز جا ندارد برویم دست و پنجهی داود میرباقری را طلا بگیریم؟
* با اینگونه اباطیل که این فیلم «تاریخی» نیست و «دینی» است نمیتوان ضعف مبانی اولیهی فیلمنامه نویسی را پوشاند.
کدام فیلم دینی؟ از خدای مکه چه میفهمیم؟ خدایی که سپاه وحشی ابرهه را قتلعام (قصاص قبل از جنایت) میکند، اما نمیتواند جلوی بیماری را (وبا؟ طاعون؟ چه؟ حتی اسم بیماری را هم نمیدانیم!) در مکه بگیرد. خدایی که موریانههایش عهدنامهی قریش را میخورند، اما این همه سال مسلمانان را در شعب تنها میگذارد.
داستان فیلم به شدت شیعی است در ندیدن شخصیتهای تأثیرگذار صدر اسلام از نظر عامه و ساختار فیلم به شدت سنی حتی در صلوات فرستادن بر پیامبر (صلی الله علی محمد صلی الله علیه و سلم)
فیلم دینی ما قرار است پیوند بین ادیان آسمانی را نشان بدهد. اما در تعریف داستان خود به هیچ یک از منابع یهودی و مسیحی دربارهی ما استناد نمیکند. یک روایت بیسند صد در صد اسلامی از ارادت یهود و نصارا به پیامبر.
مجیدی در شخصیت پردازی پیامبر هم همهی توان خود را به کار گرفته تا نزدیکترین تصویر را به مسیح فیلمهای کلیسایی بسازد.
این تلاش او شاید با هدف نزدیک کردن دلهای مسیحیان به پیامبر خدا صورت گرفته، اما از لایهی احساس فراتر نمیرود و درونمایهای منفعلانه دارد. مسعود فراستی به این موضوع مفصل پرداخته است.
*
در پایان از شما خواهش میکنم مطالب بالا را نادیده بگیرید
و حتماً جوانان و نوجوانان را به دیدن این فیلم در سینما دعوت کنید.
سطح بالای توقع من از هزینهکرد صد و ده میلیارد تومان بیتالمال دلیل نمیشود که این فیلم به اندازهی ده هزار تومان نیارزد!
اگر دستتان میرسد برای جوانانی که احتمالاً توجهی به این اتفاق مهم فرهنگی انقلاب اسلامی ندارند بلیط بخیرید و هدیه بدهید.
پ.ن:
فیلم را ندیدهام. توصیه میکنم فیلم را حتماً ببینید. اما با دیدن تیزرهای تبلیغی فیلم یاد این جملات مسعود فراستی افتادم.
سال ۱۳۷۱ مرحوم «مصطفی عقاد» به دعوت حوزه هنری میآید ایران. مینشانندش توی اتاق؛ «نادر طالب زاده» انگلیسی میپرسد و «مسعود فراستی» فرانسوی؛ و کارگردان سوری جواب میدهد.
متن این گفتگو پیش از این منتشر شده بود. اما فیلمش را تازه شبکه افق پخش کرد.
چیزی که نمیدانستیم همین همکاری صمیمی اساتید امروز است؛ وقتی جوان بودند.
ماجرا وقتی جذاب میشود که بدانی این طرف دوربین «سید مرتضی آوینی» نشسته است؛ فقط چند ماه قبل از آن سفر خونین.
یکی از اون صدتا آرزو اینه که یه سایتی راه بندازم با موضوع «مستند جهادی» و هر چی مستند ساخته شده با موضوع جهادی رو جمع کنم و دسته بندی کنم و نقد بنویسم و اینا.
میفرماید: «ما لایدرک کله، لایترک کله»
میدونم که این با اون آرزو خیلی فاصله داره. اما فعلاً همین یه قدم ازم ساخته است.
گر تو بهتر میزنی، بستان بزن.
جشنواره فیلم آسیا پاسفیک یک جشنواره قدیمی است که از ۱۹۵۴ در یکی از کشورهای منطقهای عضو فدراسیون بیناللمللی اتحادیه تهیهکنندگان فیلم برگزار میشود و جشنوارهی منطقهای معقولی است که حتی دوره ۴۸ آن در ۱۳۸۴در ایران برگزار شد.
جشنواره سینمایی آسیا پاسفیک اسکرین اوارد (آپسا) که تشابه نامی خوبی (!) با جشنواره بالا دارد، از ۲۰۰۷ با سبک و سیاقی اسکاری و انحصاراً در استرالیا برگزار میشود و هشتمین دورهی آن (۲۰۱۴) اخیراً برگزار شده است.
خبرگزاریهای ما مریلا زارعی را برای بازی در شیار ۱۴۳ به عنوان برندهی این جشنواره نام برده و حتی رسانهی ملی در گفتگوی زندهای با او دربارهی برگزیدهشدنش مصاحبه میکند.
*
اما رسانههای ما چه چیزهایی را نگفتند؟
- اصغر فرهادی رییس هیأت داوران این دوره از آپسا بود.
- جایزه بزرگ هیأت داوران: رخشان بنی اعتماد برای فیلم «قصهها»
- جایزه بهترین فیلمنامه: نیما جاویدی برای فیلم «ملبورن»
- جایزه بهترین فیلم مستند: طاها کریمی برای فیلم «هزار و یک سیب»
- جایزه ۱۰ هزار دلاری آکادمی نت پک به استعداد خوش آتیه در سینما: رضا درمیشیان برای فیلم «عصبانی نیستم»
- جایزه بهترین بازیگر زن به یک خانم چینی داده شد و مریلا زارعی بازیگر شایسته تقدیر معرفی شد.
رویکردهایی به سواد رسانهای
آرت سیلور بلات، جین فری، باربارا فینان
ترجمه امیر یزدیان
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، ۱۳۹۳، ۴۱۵ صفحه
انصافاً کتابی کاربردی و به روز است و در اکثر زمینههایی که ممکن است در هنگام تحلیل محتوای رسانهای (فیلم سینمایی و اخبار و گزارشهای تلویزیونی) نیاز به راهنمایی داشته باشید کارگشا است.
از همه مهمتر آن که به راحتی میتوانید فایل پی دی اف آن را از پایگاه ناشر آن و یا همینجا دریافت کنید.
خواندن آن را به همهی معلمان و مربیان و دانشجویان توصیه میکنم.
کتاب رویکردهایی به سواد رسانهای
امروز رفتم و «چ» آخرین حرف حاتمی کیا در سینمای ایران و اولین حرف از نام خانوادگی سیدمصطفی چمران را دیدم.
۱- حاتمیکیا همهی گلولههای شلیک نکرده از آزانس شیشهای تا امروز را یکجا خرج میکند و دو ساعت رگبار کلاش و دوشکا و آرپیجی را به سمت مخاطب میگیرد و اعصاب و روان آدم را به هم میریزد. به نظرم باید قبل از تماشای فیلم تذکر میدادند که تماشای «چ» از لحاظ میزان خشونت مناسب هر گروه سنی نیست.
اما انصافاً معلوم است که پدر کارگردان و عوامل فیلم برای درآوردن تک تک صحنهها در آمده و پوستشان کنده شده تا با امکانات موجود در سینمای ایران «چ» را بسازند.
۲- «چ» احتمالاً اولین فیلم حاتمیکیاست که قابل نمایش برای مخاطب غیرایرانی هم هست. البته فکر کنم قبلش باید چند صفحهای دربارهی انقلاب ایران و مسألهی کردستان و غائلهی پاوه توضیح داد. این گنگ بودن اتفاق تاریخی فیلم و حواله کردن مقدمه و مؤخرهی تاریخی داستان به دانش قبلی مخاطب (مثل نقش دولت موقت در جدایی طلبیهای اول انقلاب، کومله و ارتباط آنها با چپ و ...) مشکلی است که همهی جوانان و نوجوانان ما در تماشای «چ» خواهند داشت. ظاهراً حاتمیکیا «چ» را برای آنهایی ساخته که مثل خودش همهی ماجراهای آن سالها را از نزدیک دیدهاند. شاید هم هدفش کنجکاو کردن جوانان به تحقیق و مطالعه دربارهی این موضوع بودهاست! در هر صورت «چ» بیشتر از آن که یک توضیح تاریخی باشد، یک معمای تاریخی است.
۳- مهمترین مشکل من با «چ» حضور مختار ابوعبید ثقفی در پاوه است. نمیدانم بقیه هم همین حس را دارند یا نه. ولی وقتی چمران عینک از صورت بر میدارد و دستار کردی بر سر مخفیانه سوار ماشین دکتر عنایتی می شود، دیگر هیچ قرینهای وجود ندارد که شما بپذیرید او مختار نیست و چمران است! واقعاً بیش از شباهت حیرتانگیز چهرهی عربنیا به شهید چمران باید از شباهت چمرانِ «چ» به مختار حیرت کرد. البته گذشت زمان احتمالاً این مشکل را حل خواهد کرد.
۴- به نظرم حالا که حاتمیکیا به این سطح فنی و توان داستانپردازی از مستندات و اقبال مخاطب رسیده، از این به بعد هر سه سال که بگذرد و یکی مثل «چ» نسازد (مثلا «ه» یا «م» یا «ب» یا حتی «ص») باید به خدا پاسخگو باشد.