۱۴:۰۰ تا ۱۶:۰۰ خانه مستندسازان انقلاب اسلامی
۱۷:۰۰ تا ۱۹:۰۰ شبکه افق
یک پنجشنبهی کاملاً رسانهای با رفقای دهه شصتی.
# حمید
# رسانه
# مجیدم
# پنجشنبهها
- ۲ نظر
- پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
بعد از ظهر پنجشنبه، خیابان ولیعصر، بالاتر از پارک ساعی
جای پارک در سایه، خیابان خلوت، دفتر آرام و زیبا
همینها کافی است تا این دیدار را به فال نیک بگیری.
معماری دلنشین، جوانهای فعال و مذهبی، چای خوش طعم، تولیدات قوی و ممتاز، کار تیمی و حرفهای، افق روشن و رفیقی که از او چیزهای بسیاری آموختهای.
فی الجمله به قول سعدی «زبان از مکالمه او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاوره او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق»
هر چند که جلسه در ابتدا فقط برای تجدید دیدار و خوش و بشی دوستانه بود، اما خوشبختانه من برای ادامهی آن «دستور جلسه» داشتم و الحمدالله بعد از چند سال بلاتکلیفی تصمیمهای خوبی برای ادامهی یک همکاری اخوینی گرفتیم.
حس خوب برداشته شدن یک بار سنگین از دوش، حس خوب تماشای رشد یک رفیق، حس خوب پینگپونگ بازی کردن با دو راکت، حس خوب خوردن کیک در جشن تولد، حس خوب تنفس و حس خوب چشیدن ثمرهی صبر کردن.
درود خدا بر او که فرمود: «خداوند ادامهی دوستی دیرینه را دوست دارد. پس آن را ادامه دهید.» و فرمود: «صبر کلید گشایشهاست.»
بیخود و بیجهت نشستم به خواندن «جانستان کابلستان». شاید چون آخرین کتاب خریده و نخواندهام بود و شاید چون میخواستم زودتر از دستش خلاص شوم. جانستان کتابی بود که بالاخره یک روزی باید میخواندمش. مثل همان قورباغهی معروف که بالاخره قورتش دادم!
بیمحتواتر از تصور اولیهام بود. انتظار داشتم نگاهی عمیقتر و دقیقتر به مسألهی افغانستان داشته باشد. اما جانستان نسبت به «نفحات نفت» برای من کممایهتر و بیفایدهتر بود. بخشی از این برمیگردد به کوتاهی سفر نویسنده و بخشی دیگر به سرعت نگارش کتاب (که در مقایسه با دیگر آثار امیرخانی تندنویسی شده است) و بخشی دیگر به رفاقت با مجید عزیز و خاطراتش!
نمیدانم چه دلیلی وجود دارد که نویسندهای تصمیم میگیرد از یک سفر، کتاب در بیاورد و از یک سفر نه. احتمالاً بیتوجهی مفرط محافل فرهنگی ما به افغانستانِ امروز، اصلیترین انگیزهی امیرخانی از انتشار این کتاب است و در این راستا نویسنده موفق شده است چند قطعه عکس تفصیلی از حال و اوضاع فعلی کشور همسایه به یادگار بگیرد. احتمالا گذر زمان اهمیت جانستان را به عنوان یک سند تاریخی بیشتر خواهد کرد.
خواندن این کتاب را به همهی آنهایی که رفیقی مثل مجید ندارند تا به صورت چندرسانهای در جریان امور افغانستان قرار بگیرند توصیه میکنم.
پ.ن:
آن چه خواندید کامنت یکی از پست های وبلاگ ول شدگان بود که امروز جهت ایجاد انواع احساسات نوستالژیک در این مکان نصب گردید. با تشکر از برادر حاجی و برادر سید.
دیشب جلسه ی خوبی بود. جای همه ی رفقایی که نیامدند خالی.
انصافاً هیچ کدام از ما چیز زیادی درباره کردستان عراق و افغانستان نمی دانستیم.
بیان جذاب و تصاویر گویای مجید بسیار قابل استفاده بود. دستش درست!
*
برای حنانه، آبجی کوچیکه ی مجید هم دعا کنید که طوریش نشده باشد. طفلکی موقع بازی از تاب افتاده.