سفرنامهی سرسری
بیخود و بیجهت نشستم به خواندن «جانستان کابلستان». شاید چون آخرین کتاب خریده و نخواندهام بود و شاید چون میخواستم زودتر از دستش خلاص شوم. جانستان کتابی بود که بالاخره یک روزی باید میخواندمش. مثل همان قورباغهی معروف که بالاخره قورتش دادم!
بیمحتواتر از تصور اولیهام بود. انتظار داشتم نگاهی عمیقتر و دقیقتر به مسألهی افغانستان داشته باشد. اما جانستان نسبت به «نفحات نفت» برای من کممایهتر و بیفایدهتر بود. بخشی از این برمیگردد به کوتاهی سفر نویسنده و بخشی دیگر به سرعت نگارش کتاب (که در مقایسه با دیگر آثار امیرخانی تندنویسی شده است) و بخشی دیگر به رفاقت با مجید عزیز و خاطراتش!
نمیدانم چه دلیلی وجود دارد که نویسندهای تصمیم میگیرد از یک سفر، کتاب در بیاورد و از یک سفر نه. احتمالاً بیتوجهی مفرط محافل فرهنگی ما به افغانستانِ امروز، اصلیترین انگیزهی امیرخانی از انتشار این کتاب است و در این راستا نویسنده موفق شده است چند قطعه عکس تفصیلی از حال و اوضاع فعلی کشور همسایه به یادگار بگیرد. احتمالا گذر زمان اهمیت جانستان را به عنوان یک سند تاریخی بیشتر خواهد کرد.
خواندن این کتاب را به همهی آنهایی که رفیقی مثل مجید ندارند تا به صورت چندرسانهای در جریان امور افغانستان قرار بگیرند توصیه میکنم.
آقا ما یه رفیقی مثل مجید و از قضا هم اسم مجید داریم ولی خیلی وقته ندیدیمش. چی کار کنیم؟ بخونیم؟ تضمین میدی که ببینیمش؟
(البته خوندیم ها!)