صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسندگی» ثبت شده است

امروز که چهارشنبه بیست و دوم اسفند چهارصد و سه باشد، اولین کتابی که واقعاً من نوشته‌ام، از چاپخانه با وانت فرستادند دفتر و جعبه‌های کتاب را روی هم چیدیم و بچه‌ها عرقشان را که خشک می‌کردند، یواشکی در یکی از جعبه‌ها را باز کردم و یک کتاب را کشیدم بیرون. سبز مغز پسته‌ای توی چشم می‌زند؛ یک جور درخشش مات دارد جلد کتاب و قیمت پشت جلد آن ۲۴۰ هزار تومان است؛ تقریباً معادل دو قوطی شیرخشک غیربیمه‌ای. نمی‌دانم از دوران کودکی و نوجوانی چند بار خواب نوشتن و کتاب چاپ کردن را دیده‌ام، اما بعید می‌دانم هرگز چنین تصوری از کتاب خودم داشته بوده باشم.
دستمزدی که برای چاپ اول این کتاب از ناشر گرفته‌ام ۱۸ میلیون تومان است؛ پنج درصد از مبلغ پشت جلد در شمارگان ۱۵۰۰ نسخه. این پول یک ماه اجاره خانه ما است. یعنی اگر هر ماه ۱۵۰۰ نسخه بفروشند می‌توانم به اجاره‌خانه فکر نکنم! البته پیش‌بینی همکاران این است که اگر در سال اول، با اتکا به سوابق و روابط مؤسسه، هر سه ماه یک چاپ را بفروشیم، خیلی هنر کرده‌ایم. خدا می‌داند. مثلاً قرار بود این جلد اول از یک مجموعه شش جلدی باشد. حالا اصلاً معلوم نیست چه زمانی حوصله کنیم و جلد دوم را سر و سامان بدهیم. جمع کردن همین اولی بیش از سه سال طول کشیده!

# نویسندگی

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
  • :: بداهه

برای آدمی که از قبل از هفت‌سالگی، از قبل از مدرسه رفتن، می‌نوشته؛
در تمام دوران مدرسه و دانشگاه مهم‌ترین ویژگی‌ش کتاب خواندن و نوشتن بوده؛
سال‌های زیادی معلم و مربی نویسندگی بوده؛
همه اطرافیان از بچگی خیال می‌کرده‌اند بزرگ که بشود نویسنده خواهد شد؛
و واقعاً هم خیلی زیاد این طرف و آن طرف نوشته؛
این که تا چهل و چند سالگی هیچ کتابی در نیاورده باشد یک رکورد افتضاح و شکست حیثیتی تلقی می‌شود.
اما راستش یه پشت سرم که نگاه می‌کنم هیچ حسی ندارم که تا حالا اسمم روی جلد هیچ کتابی نبوده؛
همان‌طور که الان که چند هفته است مدیر انتشارات خودم شده‌ام و مثل باقلوا، شابک و فیپا و مجوز چاپ می‌گیرم و به یک باره چندین جلد کتاب در آستانه رونمایی دارم، باز هم هیچ حسی ندارم.

در همه این سال‌ها دویده‌ام و در حال دویدن نوشته‌ام و الان هم دارم می‌دوم و وقت این‌که بنشینم و به این چیزها فکر کنم ندارم. زمان دویدن که تمام بشود، وقت زیادی دارم که به نوشته‌هایم فکر کنم.

# نویسندگی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳
  • :: بداهه

۶ تا ۸ : رانندگی قم - تهران
۹ تا ۱۱: سخنرانی در جلسه‌ی اولیا با موضوع رسانه
۱۱ تا ۱۲:۳۰ : کلاس نویسندگی
۱۳ تا ۱۴ : برنامه‌ریزی کلاس کتابخوانی
۱۴ تا ۱۵: مشاوره ی نمایش دانش آموزی
۱۵ تا ۱۶: گفتگوی دوستانه‌ی مهم
۱۶ تا ۱۶:۳۰ : رانندگی
۱۶:۳۰ تا ۱۷:۳۰: سخنرانی در جلسه دانش آموزی با موضوع تاریخ
۱۸:۳۰ تا ۲۱:۳۰ رانندگی تهران - قم

# مدرسه

# نویسندگی

# پنجشنبه‌ها

# کلاس

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴
  • :: بداهه

سؤال یک (ده نمره):
زندگینامه‌ی او (در پنج فصل) را که پیش از این پاکنویس کرده‌اید،‌ تحویل دهید.
چه خوب است که برای این زندگی‌نامه، عنوانی انتخاب کنید و در ابتدای آن بنویسید.

سؤال دو (ده نمره):
زندگی‌نامه‌ی خودتان را از زبان اول شخص بنویسید. توصیف فضا، افراد و اماکن را فراموش نکنید.

# امتحان

# نویسندگی

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه

چه روزهای خوبی شده پنج‌شنبه‌ها!
بچه‌های مؤدب، سؤالات خوب، حرف‌های به درد بخور، تمرین‌های مستمر، پیگیری‌های دلسوزانه

چه روزهای خوش منظری شده پنج‌شنبه‌ها!
بچه های شاد، مؤمن، همکاران باسواد، محیط صمیمی

الحمدلله

# مدرسه

# نویسندگی

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

نامه بنویسید:
نامه ای دوستانه به جناب ابواسحاق مختار بن ابوعبید ثقفی بنویسید و از حال و اوضاع زمانه ی معاصر برایش تعریف کنید.

# امتحان

# تاریخ

# مدرسه

# نویسندگی

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
عصریه، سر کوچه نشستی، زنجیر می چرخونی، تشتک تو جوب میندازی، بیکاری، حاجی داره از اون ور میاد، یه پاکت میوه این دستش، یه هندونه زیر اون بغلش، هن و هن عرق می ریزه، خسته از سر کار بر می گرده، یه کم آدم باش، پاشو برو جلو سلام کن! خجالت نداره که، همسایه تونه، یه عمره لباساتون زیر یه آفتاب خشک شده، چش تو چش بودین، عشقی باش! پاشو برو جلو سلام کن، خدا قوت بگو، دست بنداز پاکت رو از دستش بگیر، ببر تا دم خونه شون، نمی میری که! نهایت یه خدا عمرت بده دشت می کنی، خدا رو چه دیدی، شاید آخرش تعارف زد یه قاچ هم هندونه مهمون شدی این بعدازظهریه، از بیکاری که بهتره.

دستپخت کارگاه نویسندگی امروز

# اداره

# تربیت

# قصه

# نویسندگی

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

زندگی نامه خودنوشته (اتوبیوگرافی)
به روایت اول شخص

شروع: 9 و 30 دقیقه صبح
پایان: حوالی عصر

# امتحان

# مدرسه

# نویسندگی

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون