بعضهم اولیاء بعض
جمعه ۶ آبان ۱۴۰۱
بعدها طاهره خانم برای عزیز تعریف کرده بود که صبح ۱۴ خرداد با صدای شکستن شیشه خانهش بیدار شده بود.
چند تا جوان رهگذر، متلک گویان، مادر دو شهید را در خانهاش آزرده بودند که خمینی هم رفت و کارتان تمام است.
من خودم آن صبح گرم خرداد ۶۸ را با صف طولانی نانوایی محلهمان به خاطر میآورم که مردم از ترس قحطی و بلوای ایران بدون خمینی، بیرون ریخته بودند و نان ذخیره میکردند.
*
در آن دهه اول که کوره جنگ داغ بود و تربیت دینی در مدرسه و مسجد و جبهه رونقی داشت، هنوز تفالههای طاغوت از سر و روی مردمان شهر من پاک نشده بود.
چه انتظاری دارم که سی سال بعدش، که تربیت را فدای همهی چیزهای دیگر کردهایم، قرتیها و لختیهای بیتربیت، کف خیابان عربده نکشند و موالید تفالههای طاغوت در مدرسه و دانشگاه هرزگی نکنند؟