باخت - باخت
ساعت پنج بعد از ظهر زنگ زد که مشتری آمده برای خانه پدری و همین امشب میخواهد قولنامه کند.
همه خاطرات یک هفته گذشته در چند ثانیه از ذهنم عبور میکند: قرار پنجشنبه، اربعین قم، گوسفندچران، ...
غسل میکنم و بعد از نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز استخاره میخوانم و به روح همه خالهپیرزنها درود میفرستم بخاطر خوابدیدنهایشان. دقیقا یکسال و دو هفته است که سند خانه آمده و گذاشتهایم برای فروش و هیچ مشتری نیامده و در همین دو هفته دو تا مشتری پیدا شده.
از هفت شب تا نزدیک نیمه شب در یک دفتر شیک و تهوعآور بنگاهی، خانه پدری را قولنامه میکنیم و شش-هفت تا چک میگیریم و یاعلی.
از بنگاهی تا خانه، پشت فرمان بلند بلند ناله زدم و گریه کردم.
ضرر کردیم که ۵۰۰ م زیر قیمت دادیم و ضرر کردیم که بخاطر شرایط دو درصد کمیسیون (پول زور) دادیم و ضرر کردیم که دو سال این خانه را خالی انداختیم و اجاره ندادیم و ضرر کردیم که در زندگی معلم شدیم و بنگاهی نشدیم که پول مفت ببریم سر سفره زن و بچههایمان و دفتر شیک داشته باشیم با نوکری که تا دوازده شب نسکافه سرو میکند و زیر و رو میکشد و تیغ میزند و جیب میبُرَد.
بخاطر اینها گریه نکردم. حتی لحظهای و کمتر از لحظهای به اینها فکر نکردم. خدایی که در این دو سال و چهار سال و چهل سال به ما روزی داده؛ بقیهاش را هم میدهد و بنگاهی میماند و نسل و دودمان بهفنا و سگباز و جهنمی. گریه کردم چون خانهی پدری را فروختم؛ خانهی عزیز را؛ و حالا هیچ یادگار خاکی از عزیز برایم نمانده است.
هر چند خودش وصیت کرده بود که بفروشید و حتی یک روز هم در این خانه ساکن نشوید؛ ولی این رسمش نبود و این رسمش نیست. مبادا بعد از ما بگویند که مال عزیز را فروختند و خوردند و فراموشش کردند. مبادا.
خونه ای رو معامله کردیم و املاکی نیم درصد کمیسیون گرفت. با اسناد مثبته شکایت کردم و دو سه ماه بعد با رای قاضی اضافه پولم رو پس گرفتم و املاکی بی وجدان هم ذلیل شد. خواستید امکان انتقال فناوری وجود داره