...حاجی -علیهالرحمه- هر چه دلش می خواهد بگوید.
اصلاً خودم می گویم: من الان دارم مصدر «وبلگ» را صرف میکنم: ماضی و مضارع
و مستقبل. خجالت هم نمیکشم که ولشدگان و راوی اشتباه گرفتهام. گاهی
اوقات پدیدهها همینطوری خودشان بی خودی قاطی میشوند.
بله! سید اعتقاد دارد که مرد هم گاهی اوقات دلش میگیرد و وبلاگ مینویسد.
این اقتضای سید بودن است. «گرفتن دل» و «مرد بودن» همواره دو خط متنافر
نیستند. گاهی اوقات پهلو به پهلوی هم، دل میدهند و قلوه میستانند.
«دچار شدن» و «دچار بودن» سن و سال و ماه و شغل و جایگاه نمیشناسد. حادث
میشود و آنچه رخدادنی باشد، ناگزیر رخ خواهد داد: «لافرار من وقوعه» و
بلکه «وقوعها» (!)
آدم اگر دلش سفت باشد، پایش هم که بلغزد طوریش نمیشود. اما چون دلش سفت
نباشد، پایش هم که هزار سال نلغزد، باز در خطر است و سید دلش به همین خوش
است که دلش سفت است، سفت سفت؛ بتون آرمه!
موجها به ساحل میکوبند و حوادث حادث میشوند و وقایع واقع؛ و سید: محکم،
مشت گره کرده، در باد ایستاده. دلخوش به امداد حاجی هم نیست حتی. تنهای
تنها ایستاده و گریه میکند و وبلاگ می نویسد.
*
در حال و احوال پریشان روحی محرم و صفر امسالم، این شاهکار بیهمتای هنری
تنها مخدری بوده که آرامم کرده و هنوز هم بر من اثر میکند. دستبوس
سیدحمیدرضای برقعی و حاج میثم مطیعی.
در آستانهی اربعین آقا اباعبدالله الحسین، حضرت خون خدا علیهالسلام و دوباره شدن
هفتهای نجیب، این اثر مخلصانه را به خوانندگان بیسر و صدای راوی تقدیم میکنم: