در شصت و سه روز گذشته فقط پنج تا مطلب نوشتهام؛ همهاش «پریشان» و سهتایش «پریشانِ برادر»
برای نویسندهای که به طور متوسط در ماه ۲۰ تا یادداشت مینوشته آمار تأسفباری است. البته گمان نمیکردم که این کمکاری این همه طولانی شود و این اواخر هم امیدی نداشتم که این سکوت بشکند. اما خوشبختانه نسیمی وزیدن گرفت و آتش زیر خاکستر زبانه کشید و شد آنچه باید میشد و آمد آنچه باید میآمد.
*
حاج حمید به دیدار علی بلورچی رفت؛ سیدعلی به خواستگاری؛ حسین و بانو به زیر یک سقف؛ شهید گمنام پردیسان به اصفهان؛ آقا به بیمارستان؛ بچهها به دانشگاه؛ معلم به کلاس نویسندگی؛ حلقه به فصل ششم؛ مجتبی به خانهی بخت؛ پدر مقدس به شمال بارانی و آقا مهدوی به میهمانی خدا.
*
خلاصهای بود از اهم مطالبی که میتوانستم بنویسم و ننوشتم و نخواهم نوشت.
اول محرم است. اول خط.
بسم الله ای عین الیقین...
# ازدواج
# حلقه
# رهبر
# صاد
# میم.پنهان
# نوشتن
- ۳ نظر
- يكشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳