پرواز آخرین ققنوس
شیخ عطار در منطق الطیر «حکایت مرگ ققنس» را چنین آغاز میکند:
هست ققنس طرفه مرغی دلستان
موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست
نیست جفتش طاق بودن کار اوست
دهخدا مینویسد:
«گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضهای پدید آید و او را جفت نمیباشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.»
و شاعری گفته است:
«...
آن روز که خدا ققنوس را آفرید
مهری ابدی بر پیشانیش زد:
همیشه تنها...
...»
*
امروز -طربناک و غزلخوان- مصرع ناقصی به حول و قوهی الهی کامل شد و هزاران سال افسانه پردازی بشر دو پا درست از آب در نیامد؛ الحمدلله.