گزارش دیرهنگام یک جشن
از نه نه هشتاد و پنج -که شب ولادت امام رضا علیهالسلام بود- تا امروز که نه نه نود و پنج -شب شهادت امام رضا علیهالسلام- است؛ ده سال تمام میگذرد.
از آدمهایی که آن شب در آن مراسم غیرمعمولی حضور داشتند، بعید است کسی این جا را بخواند. مراسم عروسی در یک آپارتمان مسکونی! هیچ چیزش به عروسیهای معمولی شبیه نبود. مجلس زنانه در پارکینگ و مردانه طبقهی سوم. میز و صندلیهایی که به زور در خانهی صد متری چیده بودند و مهمانهایی که چون جا کم بود رفته بودند توی اتاق انباری صاحبخانه روی موکت نشسته بودند. آخرش هم نفهمیدم میز و صندلیها را چه کسی سه طبقه بالا آورد و پایین برد.
مداح غریبهای که با بلندگوی دستی مولودی خواند؛ قاری قرآنی که آواز حافظ میخواند و کاندیدای شورای شهری که آن وسط نطق تبلیغاتی کرد. سالها بعد با آن مداح در قم (!) همکار شدم، آن قاری قرآن استاد حوزه علمیه شد و کاندیدای محترم به جایی نرسید.
من که چیز خاصی نخوردم. اما شام را حسین و محمد (آن موقع که فقط مهندس بودند و عمامه نبسته بودند) پای دیگ توی همان پارکینگ کشیدند توی بشقابها و بچهها دست به دست دادند طبقهی سوم؛ ساختمان آسانسور هم نداشت.
*
ده سال از شروع یک زندگی مشترک گذشته است: هشت بار اسباب کشی کردهایم و حالا چند تا کوچه بالاتر از محل همان عروسی خانه گرفتهایم.
*
مهمترین آدمهای ده سال اخیر زندگیام تقریباً هیچ کدام آن شب به آن مراسم غیرمعمولی دعوت نداشتهاند؛ و این گزاره به تنهایی میتواند نشان دهد که زندگی ده سال اخیرم چقدر با زندگی پیش از آن متفاوت بودهاست.