مرد دوراندیش کو؟
...
دردمندی پیش شبلی می گریست
شیخ از او پرسید: «کاین گریه ز چیست؟»
گفت: «شیخا دوستی بود آنِ من
کز جمالش تازه بودی جانِ من
دی بمرد و من بمردم از غمش
شد جهان بر من سیاه از ماتمش»
شیخ گفتا: «شد دلت بی خویش از این
خود نمی باشد سزایت بیش از این
دوستی دیگر گزین این بار تو
کو نمیرد هم نمیری زار تو
دوستی کز مرگ نقصان آورد
دوستیِ او غمِ جان آورد
هر که شد در عشقِ صورت مبتلا
هم از آن صورت فتد در صد بلا
زودش آن صورت شود بیرون ز دست
او از آن دوری کند در خون نشست
هر که او صورتپرستی پیشه کرد
کی تواند این صفت اندیشه کرد
اهل صورت نفسِ شیطانی توست
اهل معنی جانِ روحانی توست
تَرکِ صورت گیر در عشقِ صفت
تا بتابد آفتاب معرفت
صورتت جز خلط خونی بیش نیست
مردِ صورت، مردِ دوراندیش نیست
هر چه آن از خلط و خون زیبا بود
مبتلای آن شدن سودا بود
چند گَردی گِرد صورت عیبجوی
حُسن در غیب است، حُسن از غیب جوی»
...
مقاله خامسه و عشرون
منطق الطیر
مرحوم فریدالدین عطار نیشابوری