یک چیزی توی حرم
شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳
فردا اربعین است و امروز شنبهی بینالتعطیلین. صبح پسرها را بردهام دندانپزشکی و تا ظهر سه تومان خرجشان میشود. عصری با مرتضی میرویم قم؛ پدر پسری. پنجشنبه قرار بود برویم که خورد به جلسه فروش خانه پدری که آخر هم لغو شد؛ از اینجا مانده و از آنجا رانده.
فردا صبح، که صبح اربعین باشد، بعد از نماز تنهایی میزنم به حرم؛ تنها زمان خلوتی امروز؛ و یک جایی توی رؤیای این هفتهها یادم آمده که شاید مشکل کار از آن دو تا بچه سید نامحترم است که کلاهمان با هم توی هم رفت و ظلم کردند و حلالشان نکردم. بالاخره بچه سیدند و پارتی دارند. بعد از نماز زیارت حلالشان کردم و سپردم به خانم که خودش بقیهش را مثل همیشه ردیف کند.