حاجی: لطفاً هر نتیجهای حاصل شد به من اطلاع بده.
سید: البته چون ما کلاً مأمور به وظیفهایم طبیعتاً نتیجهای هم حاصل نمیشه!
# ستاد
- ۰ نظر
- چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷
حاجی: لطفاً هر نتیجهای حاصل شد به من اطلاع بده.
سید: البته چون ما کلاً مأمور به وظیفهایم طبیعتاً نتیجهای هم حاصل نمیشه!
دکتر دارد خیلی معمولی توضیح میدهد که شرایط پذیرش یک عضو جدید در فرقهشان چیست:
نگاهش در نگاهم گره میخورد. زیرکی مؤمنانهای دارد. خوب فهمیده که ذوق کردهام.
دورهمی ضروری و میزبانی به موقعی بود.
آنچه به نظر میرسید از دست رفته، خودش با پای خودش باز گشته است.
حالا ما باید برگردیم.
جاده و اسب مهیاست برادر؛
بیا تا نرویم.
سلام
خیلی شبِ خوب، خندهدار و ناامیدکنندهای بود.
از میزبانی برادر عزیز هم ممنونم.
امیدوارم این دیدارها منظم و نزدیکتر به هم برگزار شود.
یاعلی
آنهایی که پارو نمیزنند، و حتی استخاره هم نمیکنند، منتظر رؤیت نشانههای الهی میمانند. نشانههای الهی، مثل چراغهای چشمکزن وسط خیابان، در دیدرس همه هستند اما به چشم خیلیها نمیآیند.
از جلسهی بازخوانی اساسنامه که بیرون میآییم -در مکانی که قرار نبود باشیم و با یک ساعت تأخیر- داریم خداحافظی میکنیم که حاجی سر میرسد؛ مرتبطترین آدم با موضوع جلسه در مکانی و زمانی که ما نباید آنجا باشیم، پیدایش میشود؛ یک سلام و علیک کوتاه، معرفی مختصر و همین.
آدم باید کور باشد که این چشمکهای الهی را نبیند؛ حالا گیرم که دفتر آبی نباشد و ماشین آبی باشد؛ زیر پله نباشد و طبقه دوم باشد؛ شرق تهران نباشد و غرب تهران باشد؛ هشتاد و سه نباشد و نود و شش باشد.
- : سید سید حاجی؛ حاجی جان به گوشی؟ حاجی جان، اینجا بد جوری آتیش بازیه، بچهها گرمشون شده... صدا میاد؟
- : سید جان صدا میاد. ولی چاهمون خشک شده. آب نداریم براتون بفرستیم...
- : حاجی پس چی شد اون همه رعد و برق؟ بارون نیومده اونجا مگه؟
- : ویجوآل افکت بود سید جان. شرمنده.
- : دشمنت شرمنده حاجی. پس بگو ما چکار کنیم؟
- : بچههای ستاد توی سطلهای آب گل کاشتند. فصل بهار دربارهی رایحهش براتون وبلاگ مینویسیم.
- : حاجی اینجا خیلی گرمه... حاجی... صدا میاد؟
رضا تفنگچی: من رو بیدفاع رها میکنی؟
ابوالفتح صحاف: این دیگر به کار تو نمیاد. اسلحه در دست تو فقط آلت جرمه.
رضا: پشیمون نیستی من رو به راهی کشوندی که عاقبتش تباهی بود؟
ابوالفتح: ما خطا کردیم. این درسته. اما نمیشه به بهانهی امکان خطا کردن پا به میدان مبارزه نگذاریم. خائنین به ملت باید از میان برداشته شوند و میشوند. ما تا اینجای راه رو رفتیم. با توقف ما این حرکت ناتمام نمیماند. تجربهی ما توشهی راه رهروان آینده است. هر چقدر هم تجربه ناموفق باشد. پیروزی محرومان قطعی است. دل نگرانی ما از خودخواهی آدمی است که میخواهد به چشم خود شاهد پیروزی باشد. پیروزی رؤیت خواهد شد حتی اگر در کاسهی چشمهای من و تو گیاه روییده باشد.
رضا: من غریب حال به کدام ریسمان چنگ بزنم؟
باقی همه پینوشت است:
+ در شبی که به شدت تب داشتم و باران میآمد، نشد این جملات بالا را که از هفده سالگی به خاطر سپرده بودم به زبان بیاورم.
+ ما خطا نکردیم. پشیمان هم نیستیم. با توقف ما این حرکت ناتمام نمیماند.
+ دل نگران نباش. خودخواه نباش. پیروزی رؤیت خواهد شد.
+ غریب به کدام ریسمان چنگ بزند؟ پاسخ در سؤال مستتر است.
+ حاجی اگر حاجی باشد، سیدش را شب عملیات پشت خاکریز دشمن تنها نمیگذارد.
+ ققنوس هم اگر ققنوس باشد از خاکستر پدرش، خوشسیماتر و خوشصداتر بر خواهد خاست.
+ شهدا شرمندهایم.
مهمانان محترم وقتی
به جای سه نفر، چهار نفر بیایند؛
به جای ساعت چهار، ساعت هشت بیایند؛
به جای محل کارم، به منزل بیایند؛
به جای موضوع تربیت مدرسهای به موضوع تربیت فرزند بپردازند؛
حتماً شام هم باید عدسی با قارچ بخورند، نه ماکارونی با ته دیگ سیبزمینی.
*
با تشکر از رضا، حسین، محمدرضا و محمدحسن.
با هم زندگی میکنیم: بی آنکه هم را زیاد ببینیم یا با هم زیاد حرف بزنیم: مثلاً هر چهار ماه یکبار.
اما انگار که با همایم: در همهی تصمیمها و حرکتها. نه یکی دو نفر: که چهار پنج نفر.
اسم این را چه باید بگذارم؟